🌹#داستان_آموزنده
صاحبخانه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونهای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود؛ هزینه نقاش هم نداشتم.
تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم؛ باجناق عارف مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه.
چند روز بعد از تموم شدن نقاشی، صاحبخونه جدید گفت که مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم!
چاره ای نبود فسخ کردیم!
دست از دا درازتر برگشتیم.
از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحبخونه از خدا و... .
باجناق با یه آرامشی گفت "خوب شد به خاطر خدا نقاشی کردم" و دیگه هیچ نگفت!
.
راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمیکنه.
چون برای خدا کار کرده بود و از خلق خدا انتظاری نداشت.
کار اگر برای خدا باشه آدم هیچ وقت ضرر نمیکنه چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون نیدونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچوقت گم نمیشه.
🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انگیزشے🌵
چقدرخوبہوقتیمیخوای
باخداحرفبزنے،نیازنیست
بھشتوضیحبدیچیبہچیہ،
یانگراننیستیکہیہوقت،
بدبرداشتکنہیابھشبربخوره(:💔
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستان آموزنده🌹
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#اندکی_تفکــــــــر
📍چه کنیم تا در دنیا راحت زندگی کنیم؟
✨پاسخ : قرآن میفرماید:
لکیلا تاسوا علی ما فاتکم
و لا تفرحوا بما آتاکم ...
( سوره حدید، آیه 23)
💠آن گونه باشید که اگر چیزی را
از دست دادید، تاسف نخورید و
اگر چیزی به شما دادند، شاد نشوید.
راستی آیا میشود انسان اینگونه
متعادل باشد که دادنها و گرفتنها
در او اثری نگذارد؟!!!
💰کارمند بانک، یک روز مسئول دریافت
پول مردم میشود و روز دیگر مسئول
پرداخت پول به مردم میشود. نه آن
روزی که پول میگیرد خوشحال است
و نه آن روزی که میپردازد، ناراحت.
زیرا او میداند هر دو روز، امانتداری
بیش نبوده است....
🔸برای لاستیک تراکتور،حرکت در زمین
هموار و غیر هموار یکسان است، ولی
برای لاستیک دوچرخه، تفاوت دارد.
نشستن و برخاستن یک گنجشک، روی
شاخه گل اثر میگذارد ولی روی درخت
تنومند، اثر چندانی ندارد.
آری،انسانهای بزرگ به خاطر سعی صدری
که دارند، مسایل جزئی در روح آنان اثر
چندانی ندارد.
🔹امام حسین (ع) ظهر عاشورا در برابر
دهها تیر که به سویش رها شد و ده ها
داغی که دید، نماز با حال و خشوعی
خواند، در حالی که کوچکترین حرکت،
ما را از نماز یا خشوع باز میدارد.
#حقیقــتــــــــ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#یک_داستان_یک_پند
✍️حکاکی (سنگنویسی) نقل میکند: روزی خانوادهای اشرافی با لباسی سیاه برای سفارش سنگ قبر قیمتی به کارگاه آمدند. آنها برای نوشتن اسم پدر مرحومشان روی سنگ قبر دچار اختلاف رأی بودند که بنویسند سرهنگ احمد... و یا حاجی احمد، چون مرحوم پدرشان هم سرهنگ بود و هم به حج رفته بود و میدانستند روی سنگ قبر باید یکی از این القاب فقط نوشته شود.(که آن هم نیاز نبود) دیدم پسرش گفت: اگر مردم نمیخندیدند هر دو را مینوشتیم!!! حاجی سرهنگ احمد. متوجه شدم خیلی در قید و بند نام و نشان دنیوی هستند، رفتند با خانواده مشورت کنند. یا باید لقب دنیوی او را مینوشتند سرهنگ احمد.. یا لقب اخروی او را حاجی احمد.
آنجا بود که فهمیدم طبق حدیث حضرت علی علیه السَّلام واقعا دنیا و آخرت مانند آب و آتش در یک جا هرگز جمع نمیشود ولی این بشر به زور میخواهد دنیا و آخرت را در یک جا جمع کند، هم دنبال ثروت و دنیا و عیش و نوش دنیوی باشد و هم به دنبال نماز و روزه و ذکر اخروی!!! هر چند یقین داشتم آن مرحوم را آن دنیا حتی حاجی احمد هم صدا نمیکنند (هر چند تصمیمشان بر نوشتن حاجی شد) آن دنیا او را فقط میپرسند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماجرای جوان استرالیایی که مسلمان شد.
✨لطفا۹دقیقه وقت بزارید وبدقت ببییند
🤲سبحان الله
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مورد دفع سحر و جادو
و گشایش بخت خیلی سوال می کردید
نظر آیت الله بهجت رو در این مورد
گوش کنید و برای همه بفرستید ...
🎙#دکتر_رفیعی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام باقر علیه السلام روایت شده:
هر كس هر شب پیش از خواب سوره واقعه
را قرائت كند، در حالی خداوند را دیدار می كند كه چهره اش مانند ماه شب چهاردهم میدرخشد. (3)
امام صادق علیه السلام فرمودند: هر كس به بهشت و ویژگی های آن مشتاق است، سوره واقعه را قرائت كند. (4)
امام صادق علیه السلام فرمودند: هر كس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند، خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیبهای دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین علیه السلام باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد كه دیگران با وی در آن شریك نیستند
هر كس سوره واقعه را هر شب بخواند،
هیچ تنگدستی و گرفتاری به او نمی رسد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: سوره واقعه را به زنانتان یاد دهید؛ زیرا آن سوره بی نیاز كننده است.
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حکمت_خدا
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت
ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی .
سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید ، کدام زبان؟
جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم .
دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، و
فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید
آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما،
گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید
ایا گوسفند مرد ؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحب خانه خواهد مرد، و
غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
🍂پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما
آنرا فروختی،سپس گوسفند را
فدای تو کرد آن را هم فروختی ،
پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
🍥حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با اشتباه خود آن را باز پس میخوانیم !
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌#حکایتیپندآموز
✍استاد برجسته اخلاق آیت الله فاطمی نیا میفرمودند:
🌷شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود.
کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود!
(بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است)
.
آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدا به او عنایت کرده بود.
مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم!
تا سخنم تمام شد گفت :
چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟
میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
🌙 فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
#پندانه
✅رزق و روزی دست خداست
✍دوستی میگفت:
در یکی از روزهای زمستان، از منزل خود به سوی محل کارم که دور بود خارج شدم. برف بود اما وسیلهای نبود.
🔸برای اینکه دستهایم گرم شود، آنها را در جیب گذاشتم. یک دانه تخمه آفتابگردان پیدا کردم، آن را بیرون آورده و با دندان شکستم.
🔹ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و روی برفها افتاد. ناخواسته خم شدم که آن را بردارم، پرندهای بلافاصله آمد آن را به نوک گرفت و پرید.
🔸به نظر تو چه درسی در آن است؟
🔹من گفتم:
رزق و روزی ما آن نیست که در دست ماست بلکه آن است که در دست خداست.
🔰 این حکایت زندگی و دنیای ماست که به آنچه در جیب و در دست و جلوی چشم ماست، دلخوشیم و خیال میکنیم که همهاش رزق و روزی ماست ولی همین که میخواهیم آن را در دهانمان بگذاریم و لذتش را ببریم، از ما میگیرند و به کسی دیگر میدهند.
▫️تمام عمر کار و تلاش میکنیم تا مالی پسانداز کنیم و راحت زندگی کنیم، ولی گاهی آنچه اندوختهایم رزق و روزی ما نیست. اندوخته ما رزق و روزی کسانی میشود که بعد از ما میخورند یا در زمان حيات، نصیب آنها میشود و میخورند.
▫️رزق و روزی ما آن چیزی است که بخوریم و لذت استفاده آن را ببریم، نه اینکه رنج فراوان بر خود و خانواده تحمیل کنیم و در انتها لذتش برای دیگران شود.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 یابن الحسن روحی فداک
بی تو شود عالم هلاک، بیا...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥هر موفقیتی که بدست میاری
اینو بگو ...
🎙#حجت_الاسلام_فاطمی_نیا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
نیایش صبحگاهی 🤍❄️
❄️خدایا سـلام؛
💓ما بیدار شدیم؛
❄️سرحالیم؛
💓امـید داریم؛
❄️و مي خندیم....
💓اینها همه از کرم توست...
❄️خـدایـا
💓مثل همیشه که حواسماڹ نبود و
❄️هوایماڹ را داشتي...
💓سلامتي و سربلندی عطا کن؛
❄️و یادماڹ بده عاشق باشیم
💓و درمانده نشویم
❄️که به وجود عزیزانماڹ
💓سخت نیازمندیم...
❄️آمیـن🌺
خُــ💕ــدایا...🙏
🌸چنان کن..
ڪہ روزهاۍ عمرم..
در انجام دادن کارۍ سپری شود🌸
🌺👌که مرا برای آن آفریدی... 🌺
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
سـ❄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
امروز یکشنبه
☀️ ١٩ دی ١۴٠٠ ه. ش
🌙 ٦ جمادی الثانی ١۴۴٣ ه.ق
🌲 ٩ ژانویه ٢٠٢٢ ميلادى
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺
نشردهنده پست های#ارزشی باشیم🙏
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
🌺یکی پول داره سلامتی نداره ...
🌺یکی پول نداره سلامتی داره ...
🌺یکی پول نداره وسلامتی هم نداره
🌺یکی پول داره سلامتیم داره
آسایشم داره ولی آرامش نداره ....
♦️عجب کلاف در هم پیچیده اي
🌺قدر داشته هات رو بدون
و روى نداشته هات كار کن
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺
نشردهنده پست های#ارزشی باشیم🙏
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
🔴 امیدهای آخـــرالزمان
⭕️ هرچند هیچ مدحی در مورد مردم آخرالزمان در احادیث نشده؛ بلکه نکوهش شدهاند و تنها از ویژگیهای منفی آنها سخن به میان آمده؛ اما روایاتی نیز وجود دارد که گروههایی از اهل آخرالزمان به شدت ستایش شدهاند:
🌸 روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که عدّهای از یارانش نزد او بودند، فرمود: خداوندا! برادران مرا به من بنما! ایشان سخن را دو مرتبه تکرار کردند. در این هنگام گروهی از یاران که گرد آن حضرت بودند، گفتند: ای پیامبر خدا! آیا ما برادران شما نیستیم؟ فرمود: نه! شما یاران من هستید برادران من قومی هستند که در آخرالزمان خواهند آمد. آنها به من ایمان میآورند، در حالی که مرا ندیده اند. خداوند آنها را با نامهای پدرانشان شناسانده است، پیش از آنکه از پشتهای پدران و رحمهای مادرانشان خارج شوند. هر یک از آنها بر دین خود پایدار میماند، در حالی که این عمل از دست کشیدن بر خارهای گون در شب تاریک و در دست گرفتن آتش برافروخته از درخت گز دشوارتر است. ایشان چون چراغی فروزان در دل تاریک شب میدرخشند. خداوند آنها را از همه فتنههای تیره و تار در امان نگه میدارد
📗بحارالأنوار،ج۵۲ ، ص۱۲۴
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
وضعیت کودکان در برزخ:
☘ چگونه میتوان تصور کرد که کودکان معصوم و فرزندان نازنینی که عمر بسیار کوتاهی در این دنیا داشتهاند دچار عذاب اخروی شوند؟
عذاب جان دادن و عذاب قبر نیز هیچ کدام بیعلت نیستند و همگی متأثر از گناهان و دلبستگیهای ناحق و ناروا نسبت به امور دنیوی هستند، بنابراین چگونه این عذابها میتوانند متوجه پاکان و کودکان معصومی باشند که تمثّل فرشتگان الهی در زمین هستند؟
جان دادن برای انسان پاک و مؤمن طبق روایات، همچون بو کردن گل است. بلکه چه بسا با شفاعت کودکان انسانهای مؤمن، والدین آنان هم اگر خطایی داشته باشند، مورد رحمت و مغفرت الهی واقع خواهند شد.
در اینجا تنها به بخشی از روایات که در این زمینه وارد شده و نشانگر دیدگاه اسلام در این رابطه است، اشاره میکنیم:
1- امام صادق (ع) فرمودند: «هرگاه کودکی از مؤمنان از دنیا رفت، منادی در ملکوت آسمان و زمین ندا میدهد که فلانی فرزند فلانی از دنیا رفته است. اگر پدر یا مادر یا یکی از بستگان مؤمن او از دنیا رفته باشند، کودک را به نزد او میبرند تا از او پرستاری کند و اگر کسی یافت نشد، او را به حضرت فاطمه (س) میسپارند و آن حضرت، تا زمانی که یکی از پدر یا مادر یا نزدیکانش به او ملحق شوند، از کودک نگهداری میکنند و بعد کودک را به آن فرد تحویل میدهند.» (1)
2- از امام صادق (ع) همچنین نقل شده است: «خدای بزرگ، ابراهیم و ساره را متکفل نگهداری از کودکان مؤمنان قرار داده است؛ در قصری با شکوه از درّ بهشتی و در روز قیامت این کودکان را لباس نیکو پوشانده و خوشبو میکنند و آنان را به پدر و مادرشان هدیه میدهند.
این کودکان، پادشاهانی هستند در بهشت همراه با والدینشان.» (2)
3- از پیامبر بزرگ اسلام (ص) نقل شده است که فرمودند: «کودکان مؤمنان در روز قیامت آنگاه که زمان حسابرسی خلایق میرسد حاضر میشوند.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
خدای تعالی به جبرئیل میفرماید: اینان را به بهشت وارد کن. کودکان بر دروازههای بهشت میایستند و از پدران و مادران خود سؤال میکنند.
نگهبان بهشت به آنان میگوید: آنان مثل شما نیستند و گناهان و خطاهایی دارند که باید از آن بازخواست شوند. کودکان صدای خود را با گریه بلند میکنند؛ پس خدای تعالی میفرماید: ای جبرئیل، این چه صدای گریه و زاری است که بلند شده است؟
جبرئیل عرض میکند: خدایا! تو خود از من داناتری، اینان کودکان مؤمنان هستند و میگویند ما وارد بهشت نخواهیم شد تا زمانی که پدران و مادران ما وارد بهشت شوند.
پس خدای تعالی میفرماید: ای جبرئیل، در میان جمع وارد شو و دست پدران و مادران آنان را بگیر و همراه کودکان - به خاطر رحمتی که دارم - وارد بهشت کن.» (3)
4- از رسول گرامی اسلام (ص) نیز نقل شده است: «کودکان امت محمد (ص) در روز قیامت در زیر عرش در کنار حوضهای بهشتی جمع میشوند.
خداوند از حال آنان مطلع میشود و میفرماید: چه شده است که سرهایتان را به سوی من بلند کردهاید؟ میگویند ای پروردگار ما! پدران و مادران ما در عطش گرفتارند و آنگاه ما در کنار حوضهای بهشتی هستیم.
پس به آنان وحی میشود: وارد صفوف قیامت شوید و پدران و مادران خود را سیراب کنید.» (4)
📚 پینوشت:
1- بحارالأنوار، ج 5، ص293
2- الفقیه، ج 3، ص490
3- بحارالأنوار، ج 79، ص 123
4- مستدرکالوسائل، ج 2، ص 401
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💎داستانی واقعی و خیلی جالب و تأثیر گذار💎
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت» درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند، در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند، و گفت: پدرجان من آماده ام!
پدر پرسید: آماده برای چه چیزی؟
پسرگفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته ها را پخش کنیم.
پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست امروز ممکن نیست.
پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت: مردم در بیرون به طرف آتش میشتابند.
پدر گفت: من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم.
پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم و کارتها را پخش کنم؟
بعد از کمی بلاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد.
پسر با اینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد بیرون بود، او درب همه خانه ها را میزد و کارت را به مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود و میگشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد ولی کسی را نیافت، بنابراین یک خانه روبروی خود را انتخاب کرد و رفت که کارت را به اهل آن خانواده بدهد. زنگ آن خانه را به صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ را به صدا درآورد و چند بار دیگر هم تکرار کرد تا بلاخره پیر زنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه میخواهی در این باران؟ کاری هست که برایت انجام دهم؟
پسر با چشمانی پر امید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت: ببخشید باعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خدا شما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده و من آمده ام آخرین کارت که مانده را به شما بدهم، کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید.... . سپس کارت را به او داد و خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه وقتی امام خطبه اش تمام شد پیرزن ایستاد و گفت: هیچ کدام از شماها مرا نمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام، و تا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرش را هم نمیکردم که مسلمان شوم، ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مرا ترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعهٔ گذشته درحالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم رابکشم چون هیچ امید وآرزویی در دنیا نداشتم... برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم، تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور میکردم و باخود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاص کنم؟!!! ...
که ناگهان زنگ به صدا در آمد، من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار باشدت در را کوبید و زنگ را هم میزد بار دیگر گفتم که کیست؟!!!
به ناچار طناب را از گردنم پایین آوردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در رامیکوبد، وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند، چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم! و حتی توصیفش برایم مشکل است، کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداند و صدایی قشنگ گفت: خانم؛ آمده ام که به شما بگویم که خدا شمارا دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود «راهی به سوی بهشت»!
پس در را بستم و به سرعت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم...
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز را کنار گذاشتم...
چون من دیگر به آنها نیاز ندارم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کرده ام...
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم: الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت!
چشمان نماز گذاران پر از اشک شد و همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند... الله اکبر...
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد در آغوش می فشرد...
نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد...
🌹اللهُمّ صَلِّ عَلی محمّد و آل محمّد و عَجـِّـل فَرَجَهُمْ🌹
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
💠از خدا نترس از گناه بترس..!
حضرت علی علیه السلام مردی را دید که آثار ترس و خوف در سیمایش آشکار است.
از او پرسید:
چرا چنین حالی به تو دست داده است؟
مرد جواب داد: من از خدا می ترسم.
امام فرمود: بنده خدا! از گناهانت بترس و نیز به خاطر ظلمهایی که درباره بندگان خدا انجام دادهای.
از عدالت خدا بترس ، از خدا اطاعت کن و از آنچه که به صلاحت تو را نهی کرده است نافرمانی نکن، آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ظلم نمیکند و هیچگاه بدون گناه کسی را کیفر نمیدهد.
📕بحارالانوار، ج 67، ص 392
داستان☘
اخر دنیا شده بود...
خدا یه هفته دیگه به تمام مردما وقت داده بود که کارای نیمه تمومشونو انجام بدن...
همه جا قلقله شده بود...
همه سحر خیزشده بودن...
همه مهربون شده بودن باهم...
تو شهر نه قفلی به دری بود و نه دزدی...
مسجدا شلوغ شده بود، وهمه دور حاج اقا رو گرفته بودن....
احمد اقا رو دیدم که از حاج اقا واسه جبران یک سال نماز قضا میپرسید...
و سر کوچه اصغر اقا سوپری محل رودیدم...
عصمت خانوم که دوتا بچه یتیم داشت اومده بود مغازش تا نسیه هاشو تسویه کنه...
اصغر اقا میگفت نمیخام خواهر به اندازه این هفته داریم شمام واسه این هفتتون هر چی میخای صلواتی بردار و دعا کن...
یکم اونورتر دفتر اوقاف تو صف خاله سحرمو دیدم که تمام طلاهاشو از گاوصندوق اورده بود تا وقف نیازمندا کنه...
صدای رئیس دفتر میومد که با ناراحتی و یکم بلند میگفت: تاحالا کجا بودین... لطفابرین دیگه کسی به اینا احتیاج نداره، تا اخر هفته برای نیازمندا همه چی هست...
یه عده وحشت کرده بودن...
گریه میکردن و در خونه اینون اونو میزدن و التماس میکردن برای حلالیت...
نگرانی ها برای خطو خال صورت، لباسای شیکو مد روز خنده دار بود و کلینیکای زیبایی هم همشون تعطیل...
یه عده وا حسرتا میگفتن که چرا به نیت زندگی دنیایی تمام عمرشونو صرف پول در اوردن کردن و کمتر به عبادت خدا مشغول شدن....
امایه عدهی خیلی کمی هم بودن که از همیشه خوشحال تر بودن کار انجام نشده ای نداشتن انگار اماده این روز بودن حسابشون مثل همیشه به اندازه نیازشون بود و با لبخند منتطر دیدار معشوق خودشون بودن...
هفته تمومو شد...
همه نفس هاتو سینه حبس شده بود...
سکوت همه جاروگرفته بود...
ناراحتو خوشحال وحشت زده و خرسند همه منتظر رفتن بودن...
که یهدفه سکوت شکستو ندایی شنیده شد...
فرشته ی خدا بود...
خبر خدارو اورده بود که به هر کس تا زمانی نا معلوم فرصت میده شاید یه روز شاید دو روز و شاید سالها...
شور و شوغ و ولوله تو شهر راه افتاد...
خاله سحر رو دیدم که میگفت خوب شد که طلاهامو قبول نکردن...
دوباره کلینیکای زیبایی باز شد...
دیگه هیچکس به عصمت خانوم و بچه یتیما فکرنمیکرد...
و دوباره همه چیز مثل قبل شد....
____
مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابُ خَیْرٍ فَلْیَنْتَهِزْهُ فَاِِنَّهُ لایَدْرِی مَتَی یُغْلَقُ عَنْهُ
کسی که یک دری از خیر به رویش باز شد آن را غنیمت بشمارد زیرا نمیداند چه وقت به روی او بسته خواهد شد (بحار، ج ٧٧، ص ١٦٥)
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021