eitaa logo
🌍لبیک یا مهدی عج🌏
1.7هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
21 فایل
سلام برمهدی موعود‌(عج)،ودرود برشما منتظران ظهور🙏 خوش آمدید 🌹🌹🌹 ارتباط با ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 تشرف اخوی آقا سید علی داماد و نجات پیدا کردن از جن خشمگین ♦️ اخوی سید جلیل، مرحوم آقا سید علی تبریزی داماد فرمود: ▫️ اوقاتی که در پرکنه هندوستان بودم، روزی در منزل نشسته بودم. ناگاه زن مجلله ای، وارد حجره من شد و بدون مقدمه چادر خود را کنار زد و صورتش را به من نشان داد. دیدم زنی است جوان و در نهایت حسن و جمال که شدیدا لاغر است. آن زن گفت: 🔹 علت لاغری من این است که گرفتار یکی از اجنه شده ام. او مرا به این حالت رسانده است. من برای ر‌هایی خودم چاره ای ندیدم، جز آن که به شما متوسل شوم، به خاطر این که سید و از دودمان پیغمبرید. ▫️ بعد از صحبتهای این زن، به او دستور دادم: 🔸 هر وقت آن جن نزد تو ظاهر شد، آیه الکرسی را قرائت کن، او از تو فرار خواهد کرد. ▫️ گفت: 🔹 آیه الکرسی را بلد نیستم. ▫️ مدتی زحمت کشیدم تا بالاخره آیه الکرسی را به او تعلیم دادم. بعد از چند روز آمد و اظهار تشکر کرد که: 🔹 به برکت این آیه مبارکه، هر وقت او نمایان ‌می‌شود و آن را ‌می‌خوانم، از شرش خلاص ‌می‌شوم. ▫️ مدتی از این جریان گذشت. روزی دیدم چیز سیاهی مانند قورباغه به سقف اتاق مسکونی من چسبیده و کم کم رو به پایین ‌می‌آید و همین طور بزرگ ‌می‌شود، تا آن که به سطح اتاق رسید. ناگاه دیدم هیکلی عجیب و هیولایی غریب است که من از دیدنش به وحشت افتادم. با صدایی رسا و با تندی و خشونت به من گفت: 🔹 تو به خاطر تعلیم آیه الکرسی به محبوبه ام او را از من جدا کردی و بالاخره تو را خواهم کشت. ▫️ من شروع به خواندن آیه الکرسی نمودم. ناگاه آن هیکل عجیب، کم کم، کوچک شد تا به صورت اول برگشت و ناپدید شد. چندین مرتبه به همین کیفیت به سروقت من آمده و قصد کشتنم را نمود، اما من با خواندن آیه الکرسی از شر او نجات یافتم. تا آن که روزی برای تفریح از شهر خارج شدم. در آن نزدیکی جنگلی بود وقتی نزدیک جنگل رسیدم، ناگاه اژدهای عظیم الجثه ای از بین درختان بیرون آمد و فریاد زد: 🔹 من همان جن هستم و الان تو را هلاک ‌می‌کنم. ببینم کیست آن که تو را از چنگ من ر‌هایی بخشد؟ ▫️ تا این کلام را از او شنیدم فورا ملهم شده (به دلم افتاد) و متوسل به، فریادرس بیچارگان و نجات دهنده درماندگان، حضرت صاحب العصر و الزمان ارواحنافداه گردیدم و به آن جن گفتم: 🔸 حضرت حجت (ع) مرا نجات خواهد داد. ▫️ تا این جمله از دهانم خارج شد، جوان سیدی را که عمامه ای سبز بر سر و تبری در دست داشت، مقابل خود دیدم. آن آقا تبر خود را به من داد و فرمود: 🔶 این اژدها را بکش. ▫️ عرض کردم: 🔸 مولای من، از ترس و وحشت در اعضای خود رمقی نمی‌بینم، چه رسد به آن که بتوانم تبر را به کار گیرم. ▫️ در این جا خود ایشان نزدیک رفته و به ضرب تبر سر آن اژدها را در هم کوبید و به درک فرستاد. بعد هم فرمود: 🔶 برو که از شر او خلاص شدی. ▫️ سؤال کردم: 🔸 شما که ‌می‌باشید؟ ▫️ فرمودند: 🔶 تو چه کسی را به کمک خواستی و به که متوسل شدی؟ ▫️ عرض کردم: 🔸 به امام عصر (ع) متوسل شدم. ▫️ فرمودند: 🔶 منم حجت وقت و امام زمان. ▫️ بعد هم از نظرم غایب شدند. من هم خداوند متعال را به خاطر این نعمت بزرگ، بسیار شکر نمودم. ⬅️ بركات حضرت ولى عصر(عليه السلام)، سید جواد معلم، صفحه 89 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi
✨﷽✨ ✍خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد. در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید. یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی می‌بارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد. نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود. 📚برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷