قسمت دوم :
مار هم به سرعت به سمت ما می فرصت تصمیمگیری نداشتیم. آب دهانم را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم ننشستم و چشمانم را بستم.گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهرای مرضیه علیه السلام قسم دادم! زمان به سختی می گذشت.چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز کردم.با تعجب دیدم مار تا نزدیک ما آمده و بعد مسیرش را عوض کرد و از ما دور شده!
آن شب آقا ابراهیم چند خاطره خنده دار هم برای ما تعریف کرد.خیلی خندیدیم. بعد هم گفت:سعی کنید آخرشب که مردم میخواهند استراحت کنند بازی نکنید. از فردا هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. حتی وقتی فهمیدم صبح ها برای نماز به مسجد می رود من هم به خاطر او به مسجد میرفتم.تاثیر آقا ابراهیم روی من و بچههای محل تا حدی بود که نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود.مدتی بعد وقتی ایشان راهی جبهه شد ما هم نتوانستیم دوریش را تحمل کنیم و راهی جبهه شدیم.
راوی:مهدی عموزاده
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱
💎💎💎💎💎
http://eitaa.com/joinchat/1292173417C042b4a0733
♥️ @khaterateshohada3 📚
#شهید_ابراهیم_هادی #شهید_مدافع_حرم #سلام_بر_ابراهیم #کانال_کمیل #امام_حسین_علیه_السلام #کربلا