فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان علیه السلام
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
✨ #تقویت و #برگشت #حافظه
روایت است از حضرت علی علیه السلام اگر کسی را فهم علم نباشد باید که این دعا را هفت روز مدام بخواند هر چه فراموش کرده باشد ان شاء الله تعالی باز گردد.
إِلَهِي قَلْبِي مَحْجُوبٌ
وَ عَقْلِي مَغْلُوبٌ
وَ نَفْسِي مَعْيُوبٌ
وَ طَاعَتِي قَلِيلٌ
وَ مَعْصِيَتِي كَثِيرٌ
وَ لِسَانِي مُقِرٌّ
فَكَيْفَ حِيلَتِي
يَا سَتَّارَ الْعُيُوبِ
يَا عَلامَ الْغُيُوبِ
اغْفِرْلی ذُنُوبِي كُلَّهَا
یا سَتّارُ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
📚تحفة الاسرار ص 112
ڪاش امام زمان(عج) با خودکارِ قرمز،
دورِ اسممون خط بکشن و بگن:
اینو نگه دارید.
این به درد میخوره🥺!
این شیعهیِ ما، مُخلص و مُتخصصه
این خونِ دل خورده
تا به ما برسه...
واسش مُھرِ عاقبتبخیری بزنید..💔
#دردودلهای_امام_زمانی
کاش در میانِ بارشِ بُمبها؛
در میانِ نالهٔ مظلومها، بچهها، مادرها..
ناگهان صدایی بیاید که بگوید:
یا اهلَ العالَم، أنا امامُ القائم؛
إنّ جدّی الحسین قتلوهُ عطشانا . . !
#طوفان_الاقصى
#امام_زمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_نهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم.
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد .
طوری شده بود که خیلی از جوان ها فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»😂
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور ازغدی می بینه !»
من هم مسخره اش می کردم :«ازغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»😂
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»😉
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد.
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره .
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد 😄
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم .
از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های (پلیس های ) سعودی می آمدند و اعتراض می کردند 😐
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر شما لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند .
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
#سلام_امام_زمانم
🌺 سلام مولای ما، مهدی جان
🍃چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما شروع کردن ...
📖 السلام علیک یا میثاق الله الذی اخذه و وکده...
سلام بر تو ای مولایی که در عالم عهد از همه پیمان گرفته شد تا چشم به راهت باشند و دعاگوی ظهورت.
#مولایمن
🍂حرفی که دارم با شما گفتن ندارد
این حرفهای بیصدا گفتن ندارد...
🍂 این دردها درمان ندارد غیر وصلت
این غصه بیانتها گفتن ندارد...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
سلام دوستان گرامی 🌺
پاسخهای خودرا تا پایان امروز ارسال کنید واز جوایز استفاده کنید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد عالی
یا#صاحب_الزمان خودت رو میخوام...
⁉️ یکم تامل کن، واسه چی برای ظهور حضرت دعا میکنی؟
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii
🔴به درخواست عزیزان تا جمعه فرصت دارین شرکت کنید تو مسابقه
هدف شنیدن صوتهای وظایف منتظران هستش که آشنا بشیم با وظایفمون وشرکت شما عزیزان
جواب درست و غلط در مسابقه شرکت داده میشن 🌺
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_ام
دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه.
می دانستیم اولین بار که نگاهمـان به خانه کعبه بیفتد، سه حاجت شرعی ما برآورده می شود.
همـان استاد تاریخ گفت:((قبل از دیدن خانه کعبه، اول سجده کنید.
بعد که تقاضای خودتان را از خدا خواستید، سراز سجده بردارید!))
زودترازمن سرش رو آورد بالا.
به من گفت:((توی مسجدباش! بـگو خدایا کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن، خرج امام حسین کن!))☺️
وقتی نگاهم به خانه کعبه افتادگفت:(( ببین خداهم مشکی پوش حسینه!))
خیلی منقلب شدم.
حرف هایش آدم رابه هم می ریخت ..
کل طواف را بازمزمه روضه انجام
می داد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.
درسعی صفا و مروه دعاها که تمام می شد، روضه می خواند.
دعای جوشن می خواند یامناجات امیرالمومنین و من همراهی اش می کردم.
بهش گفتم:((باید بگیم خوش به حالت هاجر!
اون قدر که رفتی و اومدی، بلاخره آب برای اسماعیلت پیداشد،
کاش برای رباب هم آب پیدا می شد!))
انگار آتشش زدم، بلندبلند شروع به گریه کردن😔
موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم،نیمه های راه بریده بودم
ودم به دقیقه می نشستم.
شروع کرد مسخره
کردن که:((چه زود پیرشدی! یا داری تنبلی می کنی؟))😂
بهش گفتم:((من باپای خودم میام، هروقتم بخوام می شینم.
بمیرم برای اسرای کربلا، مردای نامحرم بهشون می خندیدن!))💔
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
http://eitaa.com/labik_ya_mahdii