#چاه_قلعه_لار
از قلّه کوه تا به قعر آن سنگ را تراشیده اند. گویند در آن چاه، گنجی عظیم و ماری موکلّ است، و کسان به طلب آن گنج، بسیار رفته اند و کشته شده اند. گویند در زمان شاه عباس ثانی، حاکم لار سیّدی را در آن چاه فرستاد، و بعد از مدتی مدید او را بیرون آوردند، نقل کرده که، چون داخل چاه شدم چندین هزار شمشیر دیدم که در اندرون چاه از چپ و راست بر یکدیگر می خورد، و چون دعا و قرآن مجید همراه داشتم، شنیدم که شخصی می گفت کاری به وی مدارید که کلام الله با وی است. از آنجا گذشتم و قدری راه که به ته رفتم باز چندین هزار تیر می انداختند. به وسیله قرآن ودعا از آنجا گذشتم. به ته چاه رسیدم. بعد از زمانی تختی دیدم ومردی در بالای آن نشسته نورانی و ریش سفید. سلام دادم. جواب داد، و گفت: به عوض بیک، حاکم لار بگو که از ما چه می خواهی؟ تو و آقای تو عباس از این مال بهره ای ندارند الا دسته خنجری و یک اشرفی. خنجر را داد که به عباس بده، و اشرفی را داد که به عوض بیک بده، و قدری خاک به من داد و گفت: ببین. چون نظر کردم، چهار خیابان عظیم دیدم در بن چاه، دو خیابان او تا چشم کار می کرد سپاهی ... ایستاده بودند، و ظروف و اوانی طلا و نقره بود، و زر و جواهر بسیار، خروار خروار بر روی هم ریخته. گفت: این مال و سپاه از قائم آل محمد ع است. برو بگو تا سر چاه را بپوشند، و به حال خود باشد که ضرر به او می رسد، و در سر آن چاه، برج قلعه ای است از ابتدا که داخل می شوی، و آن برج را چیزو می گویند. پس حاکم لار آن برج را گرفت و دیگر پاس این برج برطرف کردند از ترس کسی دیگر جرأت نکرد از کوتوالان قلعه که در این برج بخوابند.
اطلاعات دیگری را در باره این قلعه اینجا بخوانید:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87_%D8%A7%DA%98%D8%AF%D9%87%D8%A7%D9%BE%DB%8C%DA%A9%D8%B1