ارسالی از طرف شما بزرگواران
ممنونم ازلطف شما
لطفا یک دقیقه وقت بذارید و این داستان واقعی و زیبا رو بخونید
حال تون رو خوب میکنه.
داستان کوتاه یک دقیقه ای:
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم. در كيوسك رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار». خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم :«خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم». بعد تكه پاره كردن يه چنتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد. دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم:« متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور. من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونيه...
بر اساس داستانى واقعى،
به قلم على رضوى پور، روانشناس
#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
YEKNET.IR -دور حرم دویده ام -نادر جوادی.mp3
2.98M
•°
°🌿|دور حـرم دویده ام
°|🌾صفا و مروه دیده ام
بـانـواے
❣نـادرجـوادے❣
#نـواےدل♥️
#تـرکے
@lahzaei_ba_sh
قافلہ ی مـا
قافلـہ ی
از #جان_گذشتگان است
هرڪس ڪہ
از جـــان گذشتہ نیست
با مـا نیایـــد ....
#جــــامـــــانده_ام
#دفاع مقدس
روزتون شهدای
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ای تامل.....
♨️مسلمان نیست کسی که شب سیر بخوابد ولی همسایه اش گرسنه باشد
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش بحال شهدا
اللّهُمَّصَلِّعَلي مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
هر بار که رفـت
با شهیـدی برگشـت ..!
این بار شهیدی آمد و او را بُرد ...
#کلام_شهید
وصیت من به تمام راهیان شهادت،
حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با
مظاهـر ڪفر تا اقامه ی حـق و
ظهور ولی خدا امام زمان (عج) است
#فرمانـده_تفحص
#لشکر۲۷محمدرسولاللهﷺ
#شهید_سردار_مجید_پازوکی
@lahzaei_ba_sh