🌸سعی کنید یه جوری زندگی کنید که خدا عاشقت بشه ، اگه خدا عاشقت بشه، خوب توراخریداری میکنه🌸
🌷🌷🌷🌷🌷
«در استان اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب #روضه برگزار میکرد، #شهید به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود👌. او از نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم🌹. بعضی از شبها آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین باید فقط #سر داد.» 🕊
#شهیدمحسن_حججی🌺
[💔]
#یابن_الحسن_یاقاسم🍃🌸
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
دراین شبهای حسینی
یاد شهدا
که مظلومانه همچون سالار شهدا
شهید گردیدند
باذکر صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
لحظهای باشهدا
کتاب پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎💎👇👇👇 عملیات الی بیت المقدس ساع
برش هایی از کتاب 📚پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
عملیات الی بیت المقدس
💎💎💎👇👇👇👇
«(روز سوم، چهارم عملیات الیبیتالمقدس) ساعت هشت صبح وارد کانال شدیم. کانالی بسیار بزرگ با ارتفاع تقریباً دو متر که پر از مین بود. عراقیها این کانال را پر از مین کرده بودند و در دو سمت کانال و انتهای کانال استقرار داشتند.
ما وارد کانال شدیم، چون روز بود دشمن کمتر شک میکرد، من به برادر منصور جمشیدی گفتم: «مواظب باش پایت روی مین نرود». جای چنگکهای بیل که زمین را برداشته بود، فاصله بین دو ناخن بیل یک مقداری بلند بود، ما روی همین زمینهای بلند حرکت میکردیم، سفت بود و احتمال میدادیم که مین زیر این خاکها نباشد. بقیۀ دو طرف کانال پر بود از مینهای والمرو، مینهای گوجهای، آنجا را شناسایی کردیم، وقتی آدم جلو میرود هر لحظه کشش بیشتر میشود برای جلوتر رفتن.
در انتهای کانال سنگری نمایان شد. چون مستقیم بود ما سنگر آنها را میدیدیم و آنها ما را میدیدند. چارهای جز این نبود، ما با اتکاء به کناره کانال سنگر را زیر نظر گرفتیم.
ظاهراً سنگر خالی بود، جلوتر رفتیم دیدیم سنگر خالی است، خودمان را از سنگر بالا کشیدیم، این سنگر تیربار عراقی بود، تیربار هم داخلش بود، اینجا دیگر انتهای کانال بود. جادۀ عراقیها از کنار همین کانال رد میشد و بهسمت هویزه و خط کنارۀ رودخانه کرخهنور میرفت.
عراقیها خاکریز یو شکلی داشتند با فاصله ۱۰۰ متری این سنگر، تقریباً ۳۰ تا ۴۰ متر پشت خاکریز یو شکل عراقیها بودند. دیدیم چند تا نیروی عراق بالای خاکریز نشستهاند و با هم حرف میزدند. ما دیدهبانی کردیم، دیدیم محور بسیار خوبی برای عملیات است. موقعی که برگشتیم من جلو حرکت میکردم و برادر جمشیدی پشت سر من حرکت میکرد.
در نقطهای ایستادیم تا کنارههای کانال را یکبار دیگر چک و بررسی کنیم تا ببینیم مین دارد یا نه؟ قرار شد جمشیدی قلاب بگیرد و من آویزان از روی دستهایش بالا بروم نگاه بکنم. در حین صحبت بودم ناگهان صدای یک انفجار شنیده شد، پای جمشیدی رفت روی مین، سریع پای او را بستم و او را روی شانهام انداختم تا انتهای کانال حرکت کردیم.»
ادامه دارد...
بر بیت بیت پیکر تو خیره ماندهام
آه ای غزل، چگونه ببینم قصیدهات..؟!
#قاسمبنالحسن💔