eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.4هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
18.6هزار ویدیو
855 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شهدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از لحظه‌ای باشهدا
همه #نماز جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب #شهادت مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد #عارف_مجاهد #شهید_عبدالله_ميثمی #شادی_روحش_صلوات #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
هدایت شده از لحظه‌ای باشهدا
همه #نماز جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب #شهادت مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد #عارف_مجاهد #شهید_عبدالله_ميثمی #شادی_روحش_صلوات #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
مراسم گرامیداشت ۱۵ مردادماه #سالروز_شهادت #مصطفی_ردانی‌پور فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین(ع) و فرمانده سوم سپاه حضرت صاحب الزمان(عج) برگزار می‌گردد. #زمان: سه‌شنبه ۱۵ مرداد ساعت ۱۷:۳۰ #مکان: یادمان شهید در گلستان شهدا #شادی_روحش_صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
هدایت شده از لحظه‌ای باشهدا
همه #نماز جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب #شهادت مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد #عارف_مجاهد #شهید_عبدالله_ميثمی #شادی_روحش_صلوات #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
#تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» #شهید_حاج_حسین_خرازی #شادی_روحش_صلوات عطر شهدا همراه لحظه هایتان التماس دعا #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
#تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» #شهید_حاج_حسین_خرازی #شادی_روحش_صلوات عطر شهدا همراه لحظه هایتان التماس دعا #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
هدایت شده از لحظه‌ای باشهدا
#تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» #شهید_حاج_حسین_خرازی #شادی_روحش_صلوات عطر شهدا همراه لحظه هایتان التماس دعا #لحظه ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» عطر شهدا همراه لحظه هایتان التماس دعا ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
نمازاول وقت،شفارش شهدا التماس دعا همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
🌟 از یک محله به یک مدرسه می رفتند🏫🚶 اما با دو مسیر متفاوت.🛣 هر چه دوستش اصرار می کرد که بیا از همین کوچه برویم قبول نمی کرد.👀 می گفت:این کوچه پر از دختره👧🏻 من نمیام😑معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه!!🙁🏻‍♂ ✨سالگرد شهادت شیرازی✨ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
هدایت شده از لحظه‌ای باشهدا
🍀🍀به وقت عاشقی🍀🍀 همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» عطر شهدا همراه لحظه هایتان با ذکر صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ عطر شهدا همراه لحظه هایتان 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت سفارش همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
رضا غضنفرپور پانزدهمین شهید مدافع سلامت اصفهان🌹 ◾️سرهنگ پاسدار رضا غضنفرپور از پرسنل بیمارستان بقیه الله(عج) تهران در اثر ویروس منحوس کرونا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ◾️شهید رضا غضنفرپور از بسیجیان قدیمی و جهادی شهر اصفهان بود. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
وقت سفارش شهدا همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت سفارش همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت سفارش همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
یاد شهیدانی که درگمنامی زندگی کردند ودرگمنامی بشهادت رسیدند 💙شهید غواصی که در بهزیستی بزرگ شد و قهرمان وطن شد اما کمتر کسی این قهرمان را میشناسد🥀 🔻دوستش مےگفت: ما شب ها چندین کیلومتر آموزش غواصی داشتیم و وقتی از آب در می آمدیم بعضی وقتها حتی توان چند قدم راه رفتن را نداشتیم،🥀 من محمد صادق را می دیدم که به دور از چشم سایر همرزمان در لابه لای نخلستان به مشغول می شد.📿 این شهید والامقام در عملیات کربلای چهار و در سال ۱۳۶۵ شهد شهادت را نوشید و جان خود را فدای میهن کرد🕊 🌷شهید بزرگواری که از بی سرپرستان بهزیستی بود... مْ گمنــــــــــــــــــــــامی ارزوست 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
وقت سفارش شهدا همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت سفارش همه جماعتش را دوست داشتند زياد طولش نمى‌ داد... اگر مى‌ديد يا مى‌شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است، تذکر مى‌داد. بعد از هر نمازش سه بار طلب مى‌‌کرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى‌ خواند، با سجده‌هاى طولانى و گريه‌هاى زياد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
@lahzaei_ba_sh شاید تاکنون اسم این شهیدراهم نشنیده باشید بگذاردراین لحظات یادکنیم یاد شهیدانی که درگمنامی زندگی کردند ودرگمنامی بشهادت رسیدند 💙شهید غواصی که در بهزیستی بزرگ شد و قهرمان وطن شد اما کمتر کسی این قهرمان را میشناسد🥀 🔻دوستش مےگفت: ما شب ها چندین کیلومتر آموزش غواصی داشتیم و وقتی از آب در می آمدیم بعضی وقتها حتی توان چند قدم راه رفتن را نداشتیم،🥀 من محمد صادق را می دیدم که به دور از چشم سایر همرزمان در لابه لای نخلستان به مشغول می شد.📿 این شهید والامقام در عملیات کربلای چهار و در سال ۱۳۶۵ شهد شهادت را نوشید و جان خود را فدای میهن کرد🕊 🌷شهید بزرگواری که از بی سرپرستان بهزیستی بود... مْ گمنــــــــــــــــــــــامی ارزوست 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh