eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.4هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
20.2هزار ویدیو
858 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شهدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱مستندی زیبا ازعملیات رمضان رمضان در۲۳ تیر ۱۳۶۱ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
خبر دارید... . . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . .. بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... م 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh