برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
کلام گوهربار حاج قاسم
💎💎💎💎👇👇👇👇👇
توصیه به جوانان
انسان در هر مرحله از زندگیاش نیاز به وعظ و موعظه دارد. موعظه صیقل دهندۀ دلها و جلا دهندۀ قلوب و نصیحتی شفابخش است. انسان در طول زندگی باید هم خودش، خودش را موعظه کند، هم انسانها احتیاج به موعظه دارند. بهعبارتدیگر هیچ انسانی نیست که محتاج وعظ نباشد. حاج قاسم دریکی از جلساتی که با جوانان استان کرمان داشت بهعنوان واعظ و فردی خردمند چنین دربارۀ معرفتشناسی گفت:
«معرفتشناسی نسبت به شهداء موجب ميشود شهداء در وجود شما نصبالعين و جزئي از وجودتان شوند. مجاورت با شهداء و درك فضائل آنها يكي از بهترين و مؤثرترين شيوههاي تأثيرپذيري از آن بزرگواران است.
معمولاً مراكز زيارتي زيادي داريم كه بيشتر جنبۀ اعتقادي دارند و مردم از باب ادب و احترام نسبت به اهلبيت علیهمالسلام به زيارت آن مراكز ميروند و اين زيارت اثرات خوبي روي مردم ميگذارد و بسياري از بزرگان ما، جزء عاداتشان بوده كه به زيارت قبور امامزادگان بروند و اين امر در زندگي و رفتار انسانها تأثيرگذار است. مأنوس بودن با چنين مكانهاي مقدّسي اثرات تربيتي و اخلاقي دارد و در افراد ايجاد انگيزه ميكند. جبهه و دوران دفاع مقدّس هم دو تأثير عمده از بُعد مجاورتي و القايي بر افراد داشت. همانگونه كه هر كس دائم در مسجد باشد از محيط مسجد يك نوع تأثير ميگيرد و هر كس دائم در سينما باشد، از محيط سينما تأثير ميپذيرد. جبهه يك فضاي مجازي نبود، بلكه يك فضاي حقيقي و واقعي قابللمس و مشهود بود كه براي كساني كه در آن فضا قرار ميگرفتند، تأثيراتي داشت. كساني كه خود را به حلقۀ مغناطيسي جبهه وصل كرده بودند، خودشان مغناطيس شده بودند و بر اطراف خود تأثير ميگذاشتند.
القاء نيز بر قلب انسان بدون مجاورت تأثير ميگذارد. محضر شهداء علاوه بر تأثيرگذاري مجاورتي، جنبه القايي نيز دارد كه اين، از برجستگيهاي شهداء است. شما ضمن اينكه شهيدشناسي و معرفتشناسی را انجام ميدهيد، كاري كنيد كه شهداء نصبالعين و جزئي از وجودتان شوند. همانگونه كه در زندگي با بعضي از دوستان خود رفيقتر هستيد، از بين شهداء نيز يكي را انتخاب كنيد و با او رفيق و بهاصطلاح، ندار شويد. هرکدام از شهيدان، ويژگيها و برجستگيهايي داشتند كه برگرفته از ويژگيهاي ائمه معصوم سلاماللهعليهم است، اين ويژگيها را بشناسيد و در خود نهادينه كنيد.
بعضيها بهدنبال آموختن ذكر و يا دعايي هستند كه آنها را بالا ببرد، اين خوب است، ولي در جبهه اينگونه نبود و شهداء فقط با حبّ خدا به اين مقام و مرتبت رسيدند. خدا در نهاد ما حبّ به غذا، مال، دنيا، شهوت، علم، مقام و ديگر چيزها قرار داده كه انسان ناخودآگاه بهدنبال اينها ميرود، اما شهداء حبّ الهي را بر همۀ اينها ترجيح دادند. حاج قاسم بابیان نكتهاي از فرمايشات حضرت امام خميني قدسسره به نقل از همسرشان، گفت: البته من اين نكته و سفارش را از آيتالله بهاءالديني هم شنيده بودم كه فرمودند؛ حرامِ خدا را حرام و حلالِ خدا را حلال بشماريد و در اين مسير دچار افراطوتفریط نشويد. شهداء چنين سير و سلوكي داشتند و درعینحال كه بازي و شوخي داشتند، تعبّد ديني و عبوديت خود را هم حفظ ميكردند. هيچ كاري شمارا از نماز شب غافل نكند و مبادا در كنار شهداء بودن، به نماز شب شما لطمه وارد كند. اسلام ناب حقيقي در رفتار و گفتار و سيره شهداء قابللمس است .»
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
استوار چون کوه
آزادسازی خونینشهر که نقطۀ عطف جنگ و نماد پیروزی ما در تاریخ قلمداد میشود؛ قبل از پیروزی، صدام و حامیان غربی و عربیاش با تمام توان، مصمّم به باقی ماندن در شهر و جلوگیری از پیروزی عملیات الیبیتالمقدّس بودند. ولی باایمان، استقامت و روحیۀ شهادتطلبی رزمندگان دلاور، وعدۀ الهی «إِن تَنصُروا الله یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدَامَکُم » تحقق یافت و بزرگترین جشن و شادی مردم ایران (بعد از بیستودوم بهمنماه 1357) شکل گرفت.
در مرحلۀ اول عملیات، دلیرمردان تیپ ثارالله علیرغم پیشروی اولیه موفق به تثبیت موقعیت خود نشدند و ناچار به بازگشت شدند.
درحالیکه پیکر تعدادی از شهدای عزیز بین دو خاکریز مانده بود؛ و چون منطقه در تیررس و آتش بیوقفۀ دشمن بود، انتقال اجساد مطهر غیرممکن مینمود و این مسأله هم مزید بر علّت شده بود که تأثیر منفی بر روحیۀ تعدادی از رزمندگان بگذارد و آنان را نسبت به پیروزی مردّد سازد!
یک روز که با موتور در خط مقدم در تردد بودم، خودروی روبازِ فرماندۀ شجاع؛ حاج قاسم را دیدم که شخصاً برای تقویت روحیۀ بچّهها و شناسایی منطقه برای مرحلۀ دوم عملیات آمده بود. بعثیها از ترس آغاز مرحلۀ بعدی عملیات الیبیتالمقدّس، بهشدّت منطقه را زیر آتش توپ و خمپاره قرار داده بودند که ناگهان یکی از خمپارهها کنار خودروی حاج قاسم خورد و گردوغبار و دود غلیظی، ایشان و رانندهاش را دربر گرفت.
لحظاتی چند نفس در سینه حبس شد که گویا فرمانـده هم به خیل شهداء پیوست! ثانیهها بهکندی گذشت تا اینکه خودرو و دو سرنشین آن نمایان و معلوم شد. به لطف الهی به خیر گذشته بود. البته حاج قاسم بینصیب نمانده بود و چند ترکش به بدن و بهخصوص پایش اصابت کرده بود؛ اما انگارنهانگار که اتفاقی افتاده، خودرو به راه خود ادامه داد. ما هم با موتور در جادۀ مارپیچ بهدنبالشان رفتیم تا به چادرهای اورژانس صحرایی رسیدیم. سردار با زحمت از خودرو پیاده شد، چند سوراخ بر لباس رزم او، نشانگر تعداد ترکشها بود. بنده و دوستم رفتیم که زیر بازویش را بگیریم تا احساس درد کمتری بکند؛ اما در آن حال که بالطبع، رنجوری و ضعف بر بدن مستولی است، اجازه نداد به او کمک کنیم و اشاره کرد که با پای خود میرود تا در روحیـۀ رزمندگان، اندک بازتاب منفی نداشته باشد!
فرماندۀ قهرمان و شیرِ دلاورِ جنگ، بهتجربه میدانست هنوز در آغاز راه دشوار فتح خرمشهر هستیم و رزمندگان باید در چند مرحله روزها و شبها، عملیات نفسگیر را پشت سر بگذارند تا فتح و ظفر را در آغوش کشند و دل حضرت امام خمینی قدسسره و مردم شریف ایران را شاد کنند و مطمئن باشند که فرماندۀ محبوبشان در کنار و بلکه پیشگام آنها در جایجای صحنۀ نبرد است.
این دومین باری بود که از نزدیک، شاهد زخمی شدن حاج قاسم عزیز بودم. اولین بار شهریور سال 1360 و قبل از عملیات «ثامنالائمه» (شکست حصر آبادان) بود که ایشان مربّی آموزش رزمی بود و تیر به دستش اصابت کرد؛ اما آه و نالهای از او شنیده نشد!
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
"حاج قاسم به روایت فرماندهان و همرزمان"
💎💎👇👇
سردار دلها
یکی از ویژگیهای حاج قاسم، تواضع و افتادگی او بود. هرزمان یکی از نیروها قصد ملاقات با ایشان را داشت، او از روی صندلی بلند میشد، دستش را میگرفت و به داخل اتاقش میبرد و پای صحبتهایش مینشست.
روزی به برخی از مسئولین گفتم اینکه حاج قـاسم ممتاز شده است بهخاطر این تواضع، افتادگی، مردمداری و مردمیاری او است.
زمانی که اطراف حلب مانند یک چاه در محاصره کامل بود، اولین فردی که با بالگرد در میان آن محاصره فرود آمد، حاج قاسم بود که همه فکر میکردند قطعاً دشمن او را میزند.
در عملیات نصر یا محرم در جنوب حلب، دشمن راه دسترسی به شهر را مسدود کرده بود. حاج قـاسم به من گفت:
«فلاحزاده برو ببین آیا میتوانیم در فرودگاه حلب فرود بیایم؟»
من رفتم بررسی کردم و گفتم:
«بهنظر میرسد هنگام شب بتوانیم فرود بیاییم.»
درحالیکه انتهای باند فرودگاه، خط دشمن بود؛ ایشان سوار بالگرد شد، بالا رفت و اوج گرفت تا موشکهای دشمن به بالگرد نرسد، درنهایت حاج قاسم با یک هواپیما در باند فرودگاه دمشق فرود آمد و قرُق را شکست.
زمانی که فرودگاه دمشق در محاصره صددرصدی بود و جاده بین فرودگاه و دمشق مسدود شده بود، ایشان تعداد شصت نفر از نیروهای زبده مخصوص نیروی قدس را با خود همراه کرد و درحالیکه دشمن مرتب با هواپیما شلیک میکرد، فرود آمد و هنگام فرود آمدن آنها نیز خمپارهها باریدن گرفت.
وقتی سدالوعر در محاصره بود و جاده دسترسی آن نیز کمین خورده بود، تعدادی از بچّـههای حیدریون عـراقی توسط داعش دستگیرشده و سر آنان بریدهشده بود و کمی آنطرفتر هم شهید حججی اسیرشده بود، حاج قـاسم گفت:
«که من میخواهم بروم و به بچّـههای سدالوعر سری بزنم.»
گفتم:
«جاده کمین خورده و نمیتوان از آن عبور کرد.»
گفت:
«خُب، با بالگرد میرویم.»
گفتم:
«بالگرد هم در مسیر داعش است و موجب سقوطش میشود.»
حاج قاسم گفت:
«از هوا، از زمین و از جناحین هم آتش ببارد من باید بروم به بچّـههای مردم سر بزنم.»
کسی نمیتوانست مانع ایشان شود و درنهایت بالگردی آماده شد و سوار شدیم. مسیر طولانی بود و دیدم که حاج قاسم به داخل اتاقک (کابین) خلبان رفتند و بعد از بازگشت به من گفت:
«فلاحزاده این میگ23 زیر پای ما متعلق به چه کسی است؟»
گفتم:
«متعلق به داعش است چون کسی دیگر اینجا نیست!»
ما آن زمان دقیقاً از روی سر میگ 23 رد شدیم که بعدها حاج قاسم میگفت:
«این فلاحزاده بهراحتی و خونسردی تمام میگوید، اینها متعلق به داعش است!»
یک روز حاج قـاسم به من گفت:
«میخواهم در روز با هواپیما در فرودگاه حلب فرود بیایم!»
گفتم:
«در طول روز موشکهای آنان به هواپیما میرسد؛ اما ایشان رفت و قُرق را شکست و فرودگاه را باز کرد.»
روزی که ابو کمال آزاد شد و ایشان به حضرت آقا نامه نوشت، زمانی که در خط مقدم با دوربین مشغول نگاه کردن به منطقه و رصد تحرکات داعش بود، گلولۀ قناسهای شلیک شد و حاج قاسم تنها بهاندازه نیم ثانیه سرش را پائین آورد و گلوله به بلوک سیمانی خورد و تمام تکههای بلوک به سروصورت ایشان خورد و مقداری داخل چشم ایشان فرورفت.
حاج قاسم، از سال 1359 تا زمانی که آمریکا را در افغانستان و عراق خوار و ذلیل کرد و تا آغاز جریان داعش، النصره و تکفیریها، گمنام بود، حدود سی سال در خط مقدم جهادی و جبهههای جنگ گمنام بود تا اینکه داعش را در سوریه و عراق به خاک مذلّت کشاند و به دنیا معرّفی شد.
اخلاص و شبزندهداری از دیگر ویژگیهای حاج قاسم بودند، ایشان همیشه یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار میشد و شبزندهدار بود که حضرت آقا در مورد ایشان فرمودند: «ایشان شهید زنده هستند.»
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد- بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
کلام گوهربار حاج قاسم
💎💎💎👇👇👇
گمنامی؛ بالاترین اجر
در مراسم تجلیل از حاج قاسم با عنوان همایش «سلام سردار»، محسن رضایی؛ فرماندۀ اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دربارۀ حاج قاسم گفت:
«من مطمئن هستم که برادرم قاسم، راضی به برگزاری همایشهایی برای تجلیل از او نیست چراکه همۀ شهداء و جانبازان ما برای رضای خدا و برای دعوت بهحق به صحنه آمدهاند.
در طول دوران دفاع مقدّس، یکی از عملیاتهای سخت ما کربلای 5 بود. ما در کربلای 4 شکست خوردیم اما از دل آن کشف کردیم و چهارده روز بعد، کربلای پنج را برپا کردیم. اینکه بلافاصله عملیات کنیم، آدمهای باروحیه میخواست. راوی مینویسد ساعت 19:30 حاج قاسم نامهای به [احمد] غلامپور نوشت که تکلیف مهتاب را پرسید. غواصان ما باید از یک آبگرفتگی عبور میکردند و قاسم تکلیف خود را میپرسد. من جواب نامه را تقریباً یک ساعت بعد دادم. پاسخ این بود: «باسمهتعالی... باقدرت به دشمن یورش برید. نفرات غواص از سیمخاردارها رد شوند. تک را شروع کنید...» هنوز آفتاب نزده بود که حاج قاسم فریاد میزد که در فتحالمبین هستیم و رفتیم برای بصره.
حاج قاسم یک انسانی است که خودش را در گمنامی یافته و میخواهد در گمنامی پرواز کند، در سرزمین انسانهای بیادعا و خدایی. انرژی چهل سال مبارزه حاج قـاسم از چنین ایمانی نشأت گرفته است. ایشان چهل سال است که مبارزه میکند، با اخلاص و متعهد و وفادار به امام و مقام معظّم رهبری مدظلهالعالی است، در مسیر اسلام و انسانیت. او در مسیر اقتدار مقدّسی میجنگد که امنیت و صلح را میسازد. در لبنان و عراق اگر مشورت میدهیم برای رهایی از ظلم است و دفاع از حریم انسانهای بیگناه است. مثل برادران شهیدش حاج همّت، خرازی، باکری و طهرانیمقدم برای اقتدار مقدّس تلاش ميكند.
برخی مدام میگویند چرا در سوریه هستیم؟ یا چرا ایران پولهایش را برای سوریه و عراق و لبنان و فلسطین هزینه میکند؟! پیروزی ما با پول پدید نیامده است اگر با پول ما داعش را از بین برده بودیم، باید عربستان، بغداد را میگرفت. دهها کشور پشت سر تروریستهای مسلح بودند. ما باایمان الهی پیش رفتیم، باتجربهای که از دفاع مقدّس بهدست آوردیم. ما سرمایهای بالاتر از جنگ انقلابی نداریم. هر جا این سرمایه بهدست فرماندهان ما پیاده شده، پیروزیهای شگفتانگیزی را پدید آورده. ایمان و خلاقیت حاج قاسم باعث شده که از همۀ موانع عبور کند.
دفاع ما پولي نبوده، بلكه ايماني بوده است، در کل جنگ از صدوبيست ميليارد دلار درآمد ارزی، فقط بیستودو میلیارد دلار صرفِ دفاع خودمان کردیم. حالا در جنگ سوریه و عراق، پشتیبانی ما انتقال تجارب و دانش نظامي و مستشاري است. البته کمکهایی کردهایم اما منافع خودمان را هم در کنار مسائل انسانی دنبال کردهایم. ما اگر يك دلار به كسي بدهيم در مقابل آن برابرش را ميآوريم، جا پای خودمان را محکم کردهایم. حمایت ما؛ جنبه انسانی و ملّی دارد. متأسفم که بگویم که رزمندگان ما در آنجا هستند اما صنعت و اقتصاد ما آنجا نیست. ما باید اقتصاد را به آنجا برسانیم. چرا تجارت ما پابهپاي حاج قاسم نمیرود؟! كساني كه میگویند که ایران از سوریه و عراق برگردد، اینها همانهایی هستند که ما را محاصره اقتصادی کردند.
سه هدفِ مهم که شهدای مدافع حرم دنبال کردهاند در این موارد خلاصه میشود، اسلام كه نماد آن یعنی زینبسلاماللهعلیها و دفاع از حرم، دفاع از انسانیت و مبارزه با تروریستهای داعش. چندی پیش سفیر آلمان از ما میخواست که فرماندهانتان بیایند به اروپا و بگویند که کارهايی در مبارزه با تروریستها کردهاند. در دیدار دیگری به سفیر فرانسه گفتم که شما باید هزینههای ما را در جنگ با تروریستها را بدهید. هرچند هزینههای انسانی ما با معیارهای مادی قابل اندازهگیری نیست. واقعیت این است که آنها حتی حاضر نیستند که بگویند ایران چه کرده است. سومین دلیل مجاهدت مدافعان حرم، ایجاد امنیت براي كشور خودمان است. داعش در مقطعی تا بیست کیلومتری فرودگاه بغداد آمده بود. این افتخار بزرگی برای ملّت ماست که پرچمدار مبارزه با بدترین آدمکشها و تروريستهاي تاريخ شده است.
سلام بر سردار؛ سلام بر رهبری و سلام بر مدافعان حرم است. نکوداشت حاج قاسم، نکوداشت مجاهدین فیسبیلالله است.»
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎💎💎👇👇👇👇
"""پیشرو در عرصۀ فرهنگی"""
حاج قـاسم حامی محرومان و مستضعفان و پیشگام مبارزه با استکبار جهانی بود که حقیقتاً نبودِ ایشان خسارت عظیمی بر پیکرۀ امّت اسلامی و آزادگان عالم وارد کرد.
میدان جهاد هیچگاه برای او تعطیلبردار نبود. بسیاری از جهادگران بودند که در یک مقطعی وارد این عرصه شده و بعد از اتمام آن بهدنبال سایر امور زندگی خود میرفتند اما حاج قاسم از روزی که لباس جهاد را به تن کرد، چهل سال در این مسیر حضور داشت و از روزی که وارد جنگ شد تا روزی که به شهادت رسید هیچگاه میدان جهاد برای او تعطیل نشد.
بعد از دفاع مقدّس، بهتدریج گروههای تروریستی القاعده، طالبان و... در افغانستان ناامنی ایجاد کردند که تا مرز خراسان ادامه یافت و تا مینودشت رسید. یکی از نیروهایی که وارد میدان نبرد شد و کاری کارستان در مقابل ناامنیهای شرق کشور انجام داد؛ لشکر ۴۱ ثارالله و حاج قاسم بود. پس از پایان جریان شرق کشور، شیعیان افغانستان در برابر بازماندگان موالید نامشروع آمریکا ایستادند و یگانهایی که با شیعیان افغانستان تشکیل شد، نقش و جایگاه فرماندهی حاج قاسم در آن زمان برای همگان روشنتر شد.
با حضور حاج قاسم پروندۀ اسرائیل در جنوب لبنان بسته شد و باوجود جنگ تمامعیار از دریا، آسمان و زمین، رژیم صهیونیستی در جنگ سیوسه روزه سیلی محکمی از حاج قاسم خورد. همۀ اینها از عرصههای مدیریتی ایشان بود، همچنان که در سال ۲۰۰۸م اسرائیل در نوار غزّه جنگ بیستودو روزه را رقم زد و آتشی که آن سال بر غزّه ریخته شد، کمنظیر بود اما برای نخستین بار، اسرائیل آتشبس یکطرفه اعلام و عقبنشینی کرد که این امر بهدلیل موازنه قدرتی بود که فلسطینیها با فرهنگ و اندیشه امام راحل توانستند پیروز شوند و بدرخشند.
وقتی داعش به چهل کیلومتری کربلا رسیده بود حاج قـاسم جلوی داعش ایستادگی کرد و همچنین غریبانه با یارانش به سوریه رفت و در برابر این گروه تروریستی مقاومت کرد. حـاج قـاسم و همرزمانش با همۀ کمبودها و سختیها غریبانه جنگیدند، هیچ میز خطابهای (تریبونی) گلایهای از حاج قاسم نشنیده است، هیچ مصاحبهای از این شهید والامقام در رابطه با کمبودها و سختیها منعکس نشده است چون حاج قاسم مرد گلایه، انتقاد و شکوائیه نبود؛ او مرد جهاد و مبارزه بود.
وی سربازی بهتماممعنا ولایی بود و این تمام راز و رمز موفقیت ایشان است که غیر از اطاعت مسیر دیگری برای خودش فرض نمیکرد.
ایشان در سخنانی در دیدار با رزمندگان گفت:
«آموزش در اثر دو اتفاق «القاء و مجاورت» صورت میگیرد؛ در آموزش باید محور؛ تربیت باشد، مدیر موفق مدیری است که نیروهای خودش را به اسم بشناسد و از ویژگیهایی است که اثر القایی دارد. کار فرهنگی در یک مجموعه به فرماندهی برمیگردد زیرا کار فرهنگی، کار فرماندهی است. گردانهای موفق در خطشکنی خود را نشان میدهند لذا آموزشها را باید جدی بگیرید و روی مهارتهای فردی کار کنید.»
حاج قاسم در کنار فعّالیّتهای نظامی، پیشرو در عرصۀ کارهای فرهنگی بود. آنگاهکه بر کتابهای دوران دفاع مقدّس یادداشت یا تقریظی مینوشت یا به دیدار عوامل ساخت فیلم آن بیستوسه نفر یا فیلمهای انقلابی میرفت، مؤید این کار بود که برای پیشبرد اهداف انقلاب باید با زبان هنر و انجام کارهای فرهنگی در عرصۀ جنگ نرم پیش رفت. وقتیکه بهکرّات به دیدار خانوادۀ معظّم شهدای دفاع مقدّس و جبهۀ مقاومت میرفت در حال فرهنگسازی تکریم مقام شامخ شهداء و خانوادههای معظّم شهداء بود که همگان بدانند هرچه دارند در پرتو جانفشانی، ایثار و ازخودگذشتگی شهداء است.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطره محسن رضایی؛ فرمانده اسبق سپاه
💎💎💎👇👇👇
"""فرماندهی مبارز"""
"سیونُه سال پیش، زمانی که در دیماه 1359 برای اجرای عملیات فتحالمبین داشتیم آماده میشدیم، نیاز به تیپهای جدید داشتیم. آقای متوسلیان و همّت را از غرب آوردیم. آقای علی فضلی را از گچساران آوردیم و هشت تیپ درست كردیم.
یك تیپ دیگر برای ارتفاعات چاه نفت میخواستیم. متوجه شدیم كه بچّههای كرمان در اهواز و دزفول حضور دارند. حاج قاسم فرماندهشان بود، ایشان را صدا كردیم و گفتیم یك تیپ میخواهیم؟ یعنی سه گردان میشوید؟ قول داد و تعدادی ماشین و وسایل گرفت و از ارتفاعات چاه نفت و شمال عینخوش عملیات كرد و تا امروز نقش فرماندهی در جبهههای داخلی و خارجی داشته است.
هم او و هم دوستان اطرافش عموماً جوان بودند. هرسال كه در ماه رمضان با فرماندهان جمع میشدیم ایشان هم خاطراتی میگفت. از ویژگیهای ایشان این بود كه با همان روحیۀ جهادی از مقابله با اشرار در منطقۀ كرمان تا عملیات برونمرزی و حضور درصحنههای دفاع از جهان اسلام با همان روحیه حضور داشتند.
برادر قاسم همیشه در معرض شهادت بود. مدام پهبادهای آمریكا در بالای سر ایشان بود و ما هم همیشه برای سلامتی ایشان نذر میكردیم.
اینكه ایشان توانست با خطرات بزرگی كه در كمینش بود، در آزادسازی عراق، سوریه و لبنان بهسلامت مبارزهاش را ادامه بدهد، این را یك معجزه میدانستیم. ملّت ایران بدانند دهها حاج قاسم دیگر به پا خواهند خواست."
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎👇👇
""عزّت در استمرار خط ولایت""
حاج قاسم هم در میدان جهاد اصغر و هم در میدان جهاد اکبر سالها مبارزه کرد و چهل سال در میدان جهاد اصغر عاشق شهادت بود و بیش از چهل سال خود را ساخت. حاج قاسمِ سال 1359 با حاج قاسم سالِ 1398 ازنظر تواضع هیچ تفاوتی نکرده بود. بلکه باید بگوییم تواضع او بیشتر هم شده بود؛ در دوران جنگ، او حاج قاسم بود و در پایان جنگ، سردار سپاه. بعدازآن، سرلشکر پاسدار، سپس فرماندۀ نیروی قدس سپاه پاسداران شد و در لبنان، عراق، سوریه، افغانستان و یمن شهرت پیدا کرد. قدرت او و تأثیر قدرتش در همۀ این کشورها ملموس بود، ولی هیچ کجا نگفت من چنین کاری را انجام دادم و منیّتی نداشت.
من از سال 1361، در دوران جنگ و این اواخر هم در کنارش بودم. بااینحال حتی یکبار هم از زبان او نشنیدم که بگوید؛ اگر من در سوریه، عراق و لبنان نبودم، داعش شکست نمیخورد، حتی در جلسات دونفرهمان نیز این سخن را بر زبان نیاورد.
همیشه وقتی حاج قاسم با شهید ابو مهدی المهندس روبهرو میشد، میگفت:
«فرمانده من آقای ابو مهدی المهندس است.»
این نشان از تواضع و ولایتمداری او داشت. ایشان انقلابی بود و کوچکترین اهانتی را به امام، انقلاب و ولایت تحمّل نمیکرد.
حاج قاسم میگفت:
«آدمها میآیند و میروند. قـاسم سلیمانی میرود و قـاسم سلیمانی دیگری میآید. احزاب و جریانها اصل نیستند. همیشه به اصول توجه کنید. اگر میخواهید جامعه ما به وحدت حقیقی برسد، باید جامعه و همۀ سطوح را به اصول متوجه سازید. اصل اساسی و نگهدارنده نظام «ولیفقیه» است. این برای ما مثل قرآن ناطق است و ما باجان و خونمان در همۀ آحاد از آن دفاع میکنیم.
ما امروز هرچه داریم از این انقلاب و امام است و این عـزّت عمومی را مدیون خط امام و استمرار راه و خط ایشان توسط مقام معظّم رهبری مدظلهالعالی هستیم. ثروتی گرانقدرتر از ثروت رهبری وجود ندارد و این ثروت با هیچ ثروتی قابلمقایسه نیست.
در کشور نباید کلامی برخلاف سیاستها و منویات مقام معظّم رهبری مدظلهالعالی گفته شود و اگر هم گفته شد و اعتراضی صورت نگرفت، در گناه گوینده شریک هستیم.»
جملات وی مُبرهن این موضوع است که آن شهید همواره در جناح انقلاب و ولایت بود.
حاج قاسم همواره میگفت:
«والله تمـام علمای شیعـه را از نزدیک میشناسم. قسـم میخورم سرآمد همۀ روحانیت آیتالله العظمی امام خامنهای مدظلهالعالی است.»
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطره سردار مرتضی قربانی اولین فرمانده حاج قاسم در عملیا طریق القدس
💎💎💎👇👇👇
""" من و قاسم"""
"حاج قاسم هم از عزیزانی هستند که ما در عملیات طریقالقدس خدمتشان بودیم. ایشان فرماندهی بسیار زیرک، دانا و دوستداشتنی برای همه، بهویژه برای نیروهای کرمان بود. من در فتح بستان، دوازده گردان داشتم. وقتی فرماندهی تیپ را به من دادند و ما آمدیم در سوسنگرد، یک خط چهار تا پنج کیلومتری سنگینی را به ما دادند. یکی از گردانهایی که به ما محول شده بود، مربوط به حاج قاسم و یک گردان هم دست شهید شوشتری بود.
ما برای دادن امکانات و کمک به این گردانها، تجهیزات نداشتیم. تیپ تازه تشکیل شده بود، ماشین نداشتیم و غذا را هم باید از اهواز میآوردند. گردانها را هم در روستاها پراکنده کرده بودند. آمدیم الاغهای سوسنگرد را جمع کردیم و از آنها برای انجام تدارکات و حمل تجهیزات استفاده کردیم.
آنها که میگویند ما تحریم هستیم، محاصره هستیم و یا امیدشان به آنسوی آب است، باید عاقـلتر از اینها باشند. باید بدانند همانکه هشت سال جنگ را به ما تحمیل کرد، حالا دارد ما را تحریم میکند. همان کسانی که شصت، هفتاد گروه را برای براندازی فرستادند و موفق نشدند، همانها تحریمها را اعمال میکنند. همان کسانی که شیمیایی به صدام دادند، همانها الآن آمدهاند و سر میز برجام نشستهاند. لذا ما نباید از این تحریمها و محاصرهها بترسیم.
ما الاغها را جمع کردیم و گفتیم برای رساندن تدارکات، مهمات و غذا به هر گردان چند الاغ بدهیم. یکی از شوخیهای ما در جلسات آن روزها همین الاغها و لگدزدن و گاز گرفتنشان بود.
قبل از عملیات طریقالقدس بود که رفاقت ما با حاج قاسم شروع شد. فرماندهی بسیار دوستداشتنی بود.
ما با ایشان خیلی شوخی میکردیم. وی اهل شوخی بود. درست است که چهرۀ حاج قاسم هم مثل من جدّی است؛ اما در محافل خصوصی شوخی داریم.
همین پریروز باهم بودیم. از مأموریت آمده و خسته بود. آقای اسدی و فلاحزاده ایستاده بودند، باهم شوخی میکردند، من هم یک شوخی جدی کردم و قاسم خیلی خندید."
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز - بغداد بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎👇👇
باوجود حاج قاسم تحت هیچ شرایطی در دوران جنگ خستگی را حس نمیكردیم. ایشان بااینکه فرمانده بود اما همیشه در عملیاتهای مختلف نوك پیكان عملیات بود. بعد از دوران دفاع مقدّس حاج قاسم بهعنوان یك عالم به عمل، در همۀ ابعاد برای ما الگو بود. ایشان یك آرامش خاص و روحیۀ ایثارگری به ما میدادند.
ایشان میگفت:
«من خدمت آقا بودم و منتظر بقیه دوستان بودم تا جلسه برگزار شود كه آقا من را صدا زدند. بعد كتابی و عكس چند شهید را به من نشان دادند و چند صفحۀ بعد عكس خودم را دیدم» كه آقا گفتند: «اگر شما رفته بودید این مأموریتهای سخت را انجام نمیدادید» و من آن موقع بسیار خوشحال شدم.»
ایشان از اینکه توانسته بود ولایتمداری خود را ثابت کند و رهبر امّت را خوشحال کند، احساس خوشحالی میکرد.
حاج قاسم وقتی به استانها سفر میكرد در شهرستانها به دیدار خانوادههای معظّم شهداء میرفت و احترام زیادی برای آنها قائل بود.
حاج قاسم در عملیات طریقالقدس مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شكمش تركش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز كرده بودند و وضع بدی داشت. چهلوپنج، چهلوشش روز كسی نمیدانست حاج قاسم زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانـدۀ گردانهای کرمانی بود كه مجروح شد.
بالاخره شهید مصطفی موحّدی كرمانی، حاج قاسم را در مشهد پیدا كرد و گفت: «طبقۀ سوم یك بیمارستان در مشهد است.»
پزشك حاج قاسم از منافقین بود و میخواست ایشان را بكشد، بههمین دلیل شكم حاج قاسم را باز گذاشته بود كه منجر به عفونت شده بود.
یك پرستار باشرف كرمانی بهخاطر حس كرمانی بودنش، حاج قاسم را شب دزدیده بود و جایش را با دو مریض دیگر در یك طبقۀ دیگر عوض كرده بود و به دكتر گفته بود: «حاج قاسم را ازاینجا بردند.»
حاج قاسم باز یكبار دیگر از ناحیۀ دست مجروح شد. تا میگفتند: «برو بیمارستان»، درمیرفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملّی و اعتمادبهنفسی صحبت میكنم كه جنگ با خودش آورد و این ملّت را آبدیده كرد.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطرات همرزمان
💎💎💎👇👇👇
""" عاشق شهادت"""
حـاج قـاسم بارها به ما میگفت:
«دیگر جان من به لب رسیده و نمیدانم چرا شهید نمیشوم؟!»
هر خانوادۀ شهیدی را که میدید، میگفت:
«دعا کنید من شهید شوم.»
ایشان شبانهروز به اطرافیان خود توصیه میکرد برای شهادتش دعا کنند و بهجز شهادت به چیز دیگری فکر نمیکرد. یک نامه برای شهید حسین بادپا نوشته بود که:
«اگر شهید شدی به یونس زنگیآبادی، محمّدحسین یوسفاللهی و سیدقاسم میرحسینی و... سلام من را برسان و بگو معرفت هم حدّی داره، چرا در فکر من نیستید؟»
لذا ایشان شب و روز دنبال شهادت میدوید.
حاج قاسم در کتاب «ریشه در آسمان»، دربارۀ شهید احمد سلیمانی میگوید:
«من و احمد سیزده سال داشتیم و پدرم نهصد تومان و پدر احمد سلیمانی پانصد تومان وام داشت؛ ما برای پرداخت وام پدرانمان نگران بودیم، دونفری همقسم شدیم از روستا برای کسبوکار و ذخیرۀ پول به کرمان بیاییم تا به پدرانمان کمک کنیم تا وام خود را بپردازند.
به خیابان ناصریه کرمان رفتیم و در منزل یک پیرزنی بهنام آسیه اتاقی اجاره کردیم و دوتایی برای کارگری رفتیم؛ از بس جثـۀ من و احمد کوچک بود، کسی ما را کارگری نمیبرد و نهایتاً با سیزده سال سن در انتهای خیابان خواجو در ساخت یک مدرسه بهمدّت هشت ماه در کرمان کارگری کردیم و مزد روزانۀ هرکداممان دو تومان بود؛ من سیصد تومان آماده کردم و احمد یک مقدار بیشتر آماده کرد، بعد از هشت ماه رفتیم پول ذخیرهشده را بردیم برای پدرانمان تا وام کشاورزی خود را بپردازند.
هر وقت برای کار میرفتیم از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد میشدیم دستگیره و درب کوب در را میبوسیدیم و از در خروجی خارج میشدیم.»
حـاج قـاسم در لحظۀ شهادت بر بالین شهید احمد سلیمانی حاضر شد و بعدها دراینباره گفت:
«دست تقدیر این بود من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمهای را اختصاصاً و حقیقتاً بهعنوان مشخصۀ این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است.
درواقع کسانی میتوانند این مفهوم را داشته باشند که بعد از معصوم، به درجهای از صالح بودن برسند.
احمد علاقۀ ویژهای به جلسات مرحوم آیتالله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار میشد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجۀ یک کرد.
شهید سلیمانی از مؤثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریقالقدس در کانالی که در محور ما بود، ایشان هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمهشب به آن کانال رفتم، او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوتهها پنهان شد و بعداً متوجه شدم که او بهخاطر اینکه مبادا من او را ازآنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود. در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچگاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچکس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد.
با همۀ فرماندهها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیاتها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتورسیکلت داشت که پیوسته خود را به آتشها میرساند.
وقتیکه در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا ده صبح به شهادت برسد.
چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب میدرخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهرۀ او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنیترین صحنۀ عمرم در دوران دفاع مقدّس باشد... .»
حاج قاسم میگفت:
«پدرم یکدانه گندم حرام به خانۀ ما نیاورد.»
ایشان چنین پدر و مادر مقیّدی داشت و در چنین خانوادهای پرورش یافته بود که امروز افتخار ایران و اسلام شده است.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد- بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطرات همرزمان
💎💎💎👇👇👇
حاج قاسم در طول چهل سال خدمت خود یک ریال حق مأموریت نگرفت و به قولی پوتین از پا درنیاورد و یک روز مرخصی و استراحت نرفت و بهعبارتدیگر خستگی در برابر او زانو میزد.
حاج قاسم عید سال 1398، برای ادای احترام به گلزار شهدای شهر کرمان آمده بود. او بر سر مزار مادر همسرش رفت و فاتحهای خواند، محافظان و مسئولان همراه ایشان یکگوشهای ایستاده بودند و سردار وسط گلزار شهداء تنها ایستاده بود و داشت گریه میکرد. جلو رفتم و باهم صحبت کردیم.
گفتم:
«این گلزار هزار و یازده شهید دارد.»
گفت:
«انشاءالله هزار و دوازدهمین شهیدش من باشم!»
گفتم:
«انشاءالله شما صدوبیست سال خدمت کنید.»
حاج قاسم یک تفکّر، جریان و مکتب بود. او خودش صاحب سبک بود. قاطعیت، شجاعت، جسارت، رأفت، ادب، اخلاق، مهربانی و دلسوزی را همه باهم داشت و در یککلام جامع الاضداد بود.
حاج قاسم عزیز، کسی بود که از مال دنیا فقط یک خانه داشت که آنهم وقف روضۀ حضرت فاطمه سلاماللهعلیها و امام حسین علیهالسلام کرد. او به امام حسین علیهالسلام ارادت خاصی داشت و اگر ده هزار نفر در یک مجلس بودند و روضۀ امام حسینعلیهالسلام خوانده میشد ایشان از همۀ ده هزار نفر سوزناکتر و خالصانهتر گریه میکرد.
حاج قاسم کارت «حق پرستاری» (برای جانبازان) که قانوناً و شرعاً به او تعلق میگرفت را تحویل دفتر بنیاد شهید داد و گفت:
«یک ریال حق من نیست و این را به کسی که کرایۀ راه ندارد، در دارو و درمان مشکل دارد بدهید.»
هنوز کارت حق پرستاری او در ادارۀ کل بنیاد شهید است. حاج قاسم کسی بود که نصرالله جهانشاهی، راننده ایشان، چند سال قبل تعریف کرد:
«به خدا قسم پنج هزار تومان امروز از یکی از دوستان قرض گرفت.»
حاج قاسم به علیرضا رزمحسینی گفته بود:
«خداوند مهر و محبّت دنیا را از من گرفته است و من هیچ علاقهای به این دنیا و ظواهر آن ندارم.»
ایشان کسی بود که از ابتدای دوران کودکی و نوجوانی اهل مسجد، نماز و نماز جماعت بود و نماز جماعت آیتالله حقیقی را شرکت میکرد و پای صحبتهای محمودی در مسجد جامع مینشست و درس میآموخت. وی بسیار متعبّد و ازلحاظ دینی و اعتقادی مقیّد بود و در سختترین لحظات درگیریها مقیّد به مسائل شرعی و اخلاقی بود.
حاج قاسم فوقالعاده مهربان بود و به خانوادۀ شهداء احترام خاصی میگذاشت و بعضاً از بغداد، بیروت، لبنان و سوریه زنگ میزد و احوال مادران شهداء را میپرسید. میگفت:
«من مادر دو شهید هندوزاده را که میبینم، تمام خستگیهایم رفع میشود.»
چندی قبل مادر شهیدان محمّدآبادی به من گفت:
«من روز عاشورا زمیـن خوردم، اگر حـاج قـاسم میدانست، احوالی از من میپرسید.»
من بلافاصله تلفن شهید پورجعفری که امین و رازدار حاج قاسم بود را گرفتم و گفتم:
«مادر این دو شهید میخواهد احوالی از حاج قاسم بپرسد، به حاجی بگو این مادر زمینخورده و احوالی از ایشان بپرس.»
شهید پورجعفری گفت:
«ده دقیقۀ دیگر؛ چون در جلسه است.»
وقتی مجدداً ارتباط برقرار شد و مادر این دو شهید گوشی را گرفت، گوشی را میبوسید و میگفت:
«مادر دورت بگردم، مادر فدایت شوم، کجایی؟»
حاج قاسم پشت خط به من گفت:
«چادر این مادر را نیابتاً ببوس.»
او برخورد مهربانانهای با همگان داشت. این مرد بزرگ اینقدر به دیگران احترام میگذاشت که دختر شهید بافنده با پنج سال سن، در حسینیۀ بیتالزهراسلاماللهعلیها وقتی آمد و خود را به آغوش ایشان انداخت و زارزار گریه میکرد، سردار اشکهای او را پاک کرد و برای او آب آورد و بغلش گرفت و آرامَش کرد. وقتی دختر بچّه رفت، حاج قاسم بسیار گریه کرد؛ ایشان بسیار رقیقالقلب، رئوف و مهربان و باادب در عین ذکاوت و شجاعت و زیرکی، بسیار مهربان بود.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطرات همرزمان
💎💎👇👇
حـاج قـاسم به پدر و مادرشان خیلی احترام میگذاشت، پدرشان را به حمّام میبردند و به او لباس میپوشاند. احترام خاصی برای آنها قائل بود و دست و پای پدر و مادرش را میبوسید، دوستان میگفتند:
«خدا هرچه به ایشان داده، فقط بهخاطر احترامی است که به پدر و مادرش میگذارد.»
حاجی برای مهمانانش هم احترام ویژهای قائل بود و گاهی حتی با پایبرهنه تا دم در مهمانش را بدرقه میکرد.
به یاد دارم، پنج دقیقه به اذان مغرب و عشاء مانده بود، به ایشان گفتم:
«منزل فرزند شهید شجاعی و خانمش فرزند شهید حاج مجید زینلی در همین نزدیکی است، برویم احوالشان را بپرسیم.»
حاج قاسم نگاهی به کفشها انداخت و چون کفشهایش را ندید، پایبرهنه در کوچه راه افتاد و گفت:
«سریع برویم احوالی بپرسیم و برگردیم برای نماز.»
توی کوچه با پایبرهنه میرفت. کفشهایم را درآوردم، گفتم:
«کفشهای مرا بپوش.»
گفت:
«نه، نیازی نیست.»
یک هیئت بلندپایه از کشورهای خارجی آمده بودند و درخواست داشتند تا حاج قاسم را ببینند. گفته بودند:
«ما میخواهیم ژنرال سلیمانی را ببینیم و هماهنگ کرده بودند.» حاج قاسم گفته بود: «تشریف بیاورند.» وقتی میهمانان داخل آمده بودند، او از اتاق پائین آمده و در را باز کرده بود و دستش را روی سینه گذاشته بود و به میهمانها خوشآمد میگفت. وقتی میهمانان داخل آمدند و به دفتر ایشان رفتند، گفتند که: «ژنرال سلیمانی کی میآید؟» به آنها گفته بودند: «همان آقایی که دم در بود و شمارا بدرقه و احترام کرد، ژنرال سلیمانی بود!»
راز محبوبیت حاج قاسم در بین همۀ اقشار جامعه این است که ایشان مصداق آیۀ شریف قرآن «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ؛ کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند مودّت و دوستی را در دل مردم جای میدهد»، بود.
ایشان اخلاص و زهد داشتند، از دنیا فاصله گرفته بود و مردمی بود و مردم را دوست داشت و بههمین دلیل خداوند محبّت ایشان را در دل همه نهادینه کرده بود.
حاج قاسم بعضیاوقات برای حل مشکل یک نفر ساعتها وقت میگذاشت و با ارسال نامه کارها را پیگیری میکرد تا مشکل تنها یک نفر را حل کند و این رفتار باعث میشد که محبوب دلها شود.
مقام معظّم رهبری مدظلهالعالی آنقدر ایشان را دوست داشت که حجتالاسلام ناصر رفیعی میگوید:
«وقتی حاج قاسم وارد جلسه شد، رهبری ایشان را بوسید و به آغوش کشید و کنار خود نشاند و وقتی جلسه تمام شد و داشت میرفت، رهبری او را صدا کردند و به او گفتند که شما یکبار دیگر بیا تا من شمارا ببوسم.»
حداقل برکت خون حاج قاسم؛ وحدت و همدلی و به پا خواستن جوانان منطقه و تقویت جبهۀ مقاومت و تنفر از دشمن و استکبار جهانی و نفرت از ترامپ است. وحدت و همدلی و تقویت جبهۀ مقاومت از برکات خون حاج قاسم است.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از کتاب پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطرات همرزمان
بخش اول
"""آن بیستوسه نفر"""
دانشکدۀ فنی کرمان آن روزها محل اعزام نیروها به جبهه شده بود. از همۀ شهرستانهای استان کرمان بسیجیهای آمادۀ نبرد، در ساختمان دایره شکل دانشکدۀ فنی جمع شده بودند. روز اعزام رسیده بود و حاج قـاسم که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را بهعهده داشت، دستور داده بود همۀ نیروها در زمین فوتبال جمع شوند. در دستههای پنجاهنفری روی زمین چمن نشستیم. حاج قاسم میان نیروها قدم میزد و یکبهیک آنها را برانداز میکرد. پشت سرش میثم افغانی راه میرفت. میثم قدی بلند و سینهای گشاده داشت. اگر یکقدم از قـاسم جلو میافتاد، همه فکر میکردند فرماندۀ اصلی اوست؛ بس که رشید و بالابلند بود.
حاج قاسم، میثم و چند پاسدار دیگر داشتند بهسمت ما میآمدند. دلم لرزید. او آمده بود نیروها را غربال کند. کوچکترها از غربال او فرومیافتادند. نیروهایی را که سن و سالی نداشتند از صف بیرون میکشید و میگفت:
«شما تشریف ببرید پادگان. انشاءالله اعزامهای بعدی از شما استفاده میشه!»
فرمانـدۀ تیپ نزدیک و نزدیکتر میشد و بر شدّت اضطـرابم افزوده میشد. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفّر بودم! این کیست که بهجای من تصمیم میگیرد که بجنگم یا نجنگم؟ اصلاً اگر من مال جنگ نیستم، پس چرا روز اول گذاشتند به پادگان قدس بروم و آنجا یک ماه آموزش نظامی ببینم. اگر بنا نبود اعزام بشوم، پس یونس زنگیآبادی، مسئول آموزش نظامی، به چه حقی ساعت 03:00 بامداد سوت میزد و مجبورمان میکرد ظرف چهار دقیقه با سلاح و تجهیزات در زمین یخزده پـادگان قـدس حاضر باشیم؟ اگر من بچّـهام و به درد جبهه نمیخورم، پس چرا آقای شیخ بهایی آنهمه باز و بسته کردن انواع سلاحها را یادمان داده است. چرا آقای مهرابی ساعت 13:00، در بیابانهای کنار میدان تیر، آنطرف کوههای صاحبالزمان، ما را مجبور میکرد یک پوکۀ گمشده را در میان آن بیابان وسیع پیدا کنیم.
دلم میخواست حاج قاسم میفهمید من فقط کمی قدم کوتاه است؛ وگرنه شانزده سال کم سنی نیست! دلم میخواست جرأت داشتم بایستم جلویش و بگویم:
«آقای محترم شما اصلاً میدونید من دو ماه جبهه دارم؟ میدونید من به فاصلۀ صدا رسی از عراقیا نگهبانی دادهام و حتی بغلدستیام توی جبهه ترکشخورده؟! اما جرأت نداشتم.»
حاج قاسم لباسی به تن داشت که من آن را دوست داشتم. اصلاً قیافهاش مهربان بود. برخلاف همۀ فرمانـدهان نظامی، او با تواضع نگاه میکرد و با مهربانی و تحکم! درعینحال، به اعتراض اخراجیها توجهی نمیکرد.
حاج قاسم نزدیک من رسیده بود و من نزدیک پرتگاهی انگار. با خودم فکر میکردم کاش ریش داشتم. به کناردستیام که هم ریش داشت و هم سبیل، غبطه میخوردم. لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیریبیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود. از خط سبزی هم که در پشت لبهایم گلانداخته بود، در آن بگیروببند، کاری ساخته نبود. باید صورت لعنتیام را بهسمتی دیگر میچرخاندم که حاج قاسم نبیندش؛ اما قدّم چه؟ یک سر و گردن از دیگران کوتاهتر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانهای میان صفی از دندانههای سالم. باید برای آن دندانه شکسته فکری میکردم.
سخت بود؛ اما روی زانوهایم کمی بند شدم؛ نه آنقدر که حاج قاسم فکر کند ایستادهام و نه آنقدر که ببیند نشستهام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیمخیز. از کولهپشتیام هم برای رسیدن به مطلوب که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم. باید آن را هم سمتی میگذاشتم که محل عبور فرمانـده بود و گردنم را بهسمت مخالف میچرخاندم. کلاه آهنی هم بیتأثیر نبود. کلاه آهنی بزرگ و کوچک ندارد. این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم. با اجرای این نقشه، هم مشکل قدم و هم مشکل بیریشیام حل شد. مانده بود دقّت حاج قاسم؛ که دقّت نکرد. رفت و نام من در لیست نهایی اعزام ماند؛ فهرستی که به افراد اجازه میداد در ایستگاه راهآهن پا روی پلههای قطار بگذارند و باافتخار سوار شوند.
وقتی (در عملیات الیبیتالمقدّس) به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم و ما را به بازداشتگاه اسرا بردند، در آنجا با فردی ایرانی بهنام «صالح» آشنا شدم که بهظاهر در خدمت نیروهای عراقی بود ولی در باطن به نیروهای ایرانی کمک میکرد.
ادامه دارد...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطرات همرزمان
"""آن بیست و سه نفر"""
ادامه خاطره قبل
💎💎👇👇
خیلی زود عملیات تشکیل پرونده شروع شد. اسرا یکییکی از زندان خارج میشدند. سؤالهای بازجو همان سؤالهای بصره بود، بهعلاوه یک سؤال مهم و حیاتی:
«ارتشی هستید یا بسیجی یا پاسدار؟»
راهنمایی صالح آنجا به کمک اسرایی آمد که پاسدار بودند. همه شدند ارتشی یا بسیجی. نوبت بازجویی من رسید. برخلاف دیگران که در همان محوطه زندان بازجویی میشدند، گروهبان عراقی مرا ازآنجا خارج کرد. نمیدانستم مرا به کجا میبرند و چه نقشهای برایم دارند. همهچیز و همهجا مخـوف و وهمنـاک بود. به یکی از اتاقهای انتهای راهرو منتقل شدم. سربازی وسط اتاق ایستاده بود. مردی کوتاهقد که بعدها فهمیدم اسمش فؤاد است، روی لبۀ تخت نشسته بود. داشت با دکمههای ضبطصوت کتابی جلد چرمیاش ورمیرفت. صدابَر (میکروفن) ضبطصوت را وصل کرد و بعد برای اولین بار جدّی به من نگاه کرد و پرسید:
«اسمت چیه؟»
- احمد.
«اهل کدوم استانی؟»
- کرمان.
«آقای احمد، شما چند سالته؟»
- هفده سال.
از روی تخت خم شد بهسمت من. سرهایمان به هم نزدیک شد. بوی تند اُدکلنش پیچید توی بینیام.
گفت:
«ببین، من کار ندارم واقعاً چند سالته؟ من میخوام صدات رو ضبط کنم این تو.»
اشاره کرد به ضبطصوت کتابیاش و ادامه داد:
«وقتی ازت میپرسم چند سالته، میگی سیزده سال. وقتی هم ازت میپرسم چرا اومدی جبهه، میگی بهزور فرستادنم. فهمیدی؟ خلاص!»
دلم هُری ریخت پائین. ماجرای روز اعزام آمد جلوی چشمم و صدای حاج قـاسم، وقتیکه داشت کوچکترها را از صف بیرون میکشید، پیچید توی گوشم:
«عراقیا بچّـههای کم سن و سال رو، وقتی اسیر میشن، مجبور میکنن بگن ماها رو بهزور فرستادن جبهه.»
دلم را قُرص کردم. از خداونـد و حضرت زهراسلاماللهعلیها کمک خواستم و با قاطعیت در جواب فؤاد گفتم:
«ولی من هفده سالَمِه. کسی هم من رو بهزور نفرستاده جبهه!»
فؤاد گُرگرفت انگار. بلند شد ایستاد؛ اما لحن دلسوزانهای در پیش گرفت.
گفت:
«این حرفا رو خمینی تو کلهات کرده یا خامنهای یا رفسنجانی؟ ببین بچّـه! دوست ندارم تو کتک بخوری. من خودم ایرانیام. اگه به حرفم گوش ندی، آن اسماعیل (اشاره کرد به گروهبان گنده عراقی) رحم نداره. میزنه لِهِت میکنه!»
کابل قطوری توی دست اسماعیل بود و داشت ما را نگاه میکرد. وقتی فهمیدم فؤاد ایرانی است نفرتم از او بیشتر شد.
گفتم:
«آقا، چرا باید دروغ بگم؟»
فؤاد گفت:
«برای اینکه من بهت میگم! میگم بگو سیزده سالمه، مثل بچّـۀ آدم بگو سیزده سالمه. میگم بگو بهزور آوردنم جبهـه، مثل بچّـۀ آدم بگو بهزور آوردنم جبهـه. خلاص!»
ترجیح دادم سکوت کنم. فؤاد سکوتم را نشانۀ رضایت تلقی کرد و امیدوار شد. صدابَر (میکروفن) را برداشت.
گفتم:
«من نمیگم سیزده سالمه. هفده سالمه!»
... فؤاد دستش را گرفت زیر چانهام و سرم را بالا آورد. بعد برگشت بهسمت اسماعیل، به او اشارهای کرد و ناگهان ضربه محکمی میان شانههایم نشست و پشتبند آن بارانی از کابل روی بدن و سروصورتم فرود آمد.
پس از شکنجه شدن توسط این دو نفر، درنهایت قبول کردم که بهجای هفدهساله بگویم پانزده سال دارم و آن دو نفر هم که دیدند باوجود اینهمه شکنجه باز کاری نمیشود کرد، قبول کردند.
سرانجام فؤاد دکمۀ ضبط را فشار داد و پس از مقدمهای کوتاه از من پرسید:
«بچّـه جان، خودتون رو معرّفی کنید و بگید چند سالتونه؟»
خودم را معرّفی کردم و گفتم پانزدهسالهام. فؤاد پرسید:
«چطور شد که شما به جبهه اومدید؟»
او انتظار داشت بگویم مرا بهزور به جبهه آوردهاند؛ اما گفتم:
«جبهه به نیرو نیاز داشت. اعلام کردن هرکی میتونه بیاد. من هم اومدم.»
فؤاد جواب هیچیک از سؤالهایش را آنطور که میخواست نگرفته بود. از طرفی حوصله نداشت بازی را از اول شروع کند. ناگزیر ضبطصوت را خاموش کرد، چند فحش دیگر نثارم کرد و از اسماعیل خواست مرا به زندان برگرداند.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد -بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
خاطرات همرزمان
"" نماد یک انسان واقعی""
دو سال قبل حاج قاسم صاحب نوههای دوقلو شدند. نوزادان در بیمارستانی که من یکی از پزشکان اطفالش بودم، زودتر از موعد به دنیا آمدند. نارس بودند و وزن بسیار کمی داشتند. باید مدّتی بستری میشدند. این افتخار نصیب من شد که پزشک نوزادان شوم.
این چند روز کافی بود برای گذراندن یک ترم فشرده اخلاق در کلاس درس حاج قاسم. راستش تا آن زمان فقط از رشادت سردار و دلاوریهای او در جنگ با داعش شنیده بودم، نامش برایم تداعی کننده حس خوب امنیت بود اما دومین چهره نظامی ایران با انساندوستی و معرفت و تواضعش چهرهای ماندگار را در ذهن من و پرستاران بیمارستان تصویر کرد؛ نمادی از یک انسان واقعی.
نوههای حاج قاسم بهدلیل شرایط خاص باید مدّت کوتاهی در بخش ایزوله بیمارستان بستری میشدند اما اتاق ایزوله خالی نداشتیم. با مادر یکی از نوزادانی که شرایط فرزندش بحرانی نبود، صحبت کردم و گفتم تا سه ساعت دیگر یکی از اتاقها خالی میشود. با صدای آرام گفتم:
«نوههای سردار سلیمانی در بیمارستان ما هستند و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم، وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبودی است. اگر موافق باشید بچّهها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم.»
مادر کودک تا اسم حاج قاسم را شنید، از جا پرید و گفت:
«چراکه نه!»
سراسیمه خودش را به راهروی اصلی بیمارستان رساند که سردار را ببیند و در حال حرکت گفت:
«عمری که حاج قـاسم وقف آرامش و امنیت ما کرده با چه چیزی جبران میشود. این کمترین و بیمقدارترین کار است.»
اتاق را خالی کردیم و به سردار گفتم همین حالا نوزادان را بستری میکنیم. ایشان تا ماجرا را شنید، گفت:
«دست نگهدارید. چرا این کار را کردید؟ یک نوزاد بیمار را از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوههای من را بستری کنید؟ هیچ تفاوتی بین بچّـههای من و دیگران نیست. لطفاً آن نوزاد را به اتاق ایزوله برگردانید. ما هم صبر میکنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران!»
گفتم:
«سردار! مادر آن بچّه تا شنید میخواهیم نوههای شمارا بستری کنند، خودش اصرار به خالی کردن اتاق ایزوله داشت»؛ اما ایشان گفتند: «نه آقای دکتر! کاری که گفتم را انجام دهید. بچّه را به اتاق برگردانید .»
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎👇👇
""تجسم عبادالرّحمن""
قرار بود در مراسم ختم مادر شهیدی در مسجد امام خمینی قدسسره شهرک شهید محلاتی قرآن بخوانم. باراهنمایی مردی از بستگان آن مادر مرحومه، پشت صدابَر (میکروفن) رفتم تا تلاوتم را آغاز کنم.
همینطور که داشتم یکییکی آیات را در ذهنم میگذراندم، آیات پایانی سورۀ فرقان به ذهنم رسید... شروع کردم: «وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ .»
چند دقیقه از تلاوتم گذشته بود که نگاهم افتاد به درِ ورودیِ مسجد. آقایی رو دیدم که وارد شد، آرامآرام چند قدم راه رفت و یکجا پیدا کرد و دوزانو نشست.
پسری که قرآنهای کوچک را بین میهمانها پخش میکرد، رفت سمت او. مرد با مهربانی یک جلد قرآن برداشت و مشغول قرآن خواندن شد. از خودم پرسیدم:
«خدای من! دارم خواب میبینم؟! واقعاً خودش است؟!»
دوباره نگاه کردم:
«آره... خودش بود... حـاج قـاسم... فرمانـدۀ نیروی قدس سپاه... همان کسی که بساط داعش را از این منطقه جمع کرده و باقدرت خدایی آنها را بیرون انداخت.»
فکر نمیکردم فرماندهی نظامی بتواند آنقدر با تواضع باشد. مثل خیلی از رئیس و رؤسا، نه به پشتی تکیه داده بود، نه روی صندلی نشسته بود و نه کسی دور و بَرِش میچرخید... آروم و باوقار وسط مسجد...
با خودم گفتم که حاجی اومده تا در مراسم ختم مادر دوستش شرکت کنه... تمام این لحظات همزمان شده بود با رسیدن من به این آیات: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً؛ بندگان خدای مهربان کسانیاند که با تواضع و وقار در زمین قدم برمیدارند .»
دوباره این آیه رو تکرار کردم. بازهم خواندمش... انگار این آیه یکبار از زبان من توی فضای مسجد پیچیده میشد و یکبار هم در آیینۀ رفتار این مرد دیده میشد.
من که تا آن موقع هزاران بار این آیه رو شنیده و خوانده بودم، آن روز برای اولین بار آن آیه را با چشمهایم میدیدم.
خیلی صفا کرده بودم از صفای قلبش. با خودم گفتم:
«تلاوتم که تموم شد، میروم بغلش میکنم و پیشانیاش را میبوسم، به او میگویند حـاج قـاسم! پرچمت بالاست. پرچم همۀ با معرفتا بالاست. پرچم همۀ مدافعان حرم بالاست.»
بالأخره تلاوتم تمام شد. رفتم نزدیک حاج قـاسم. هنوز نگاهش به قرآن بود. خواستم بروم جلو اما انگار خجالت کشیدم.
گفتم:
«بذار مزاحمش نشم.»
از مسجد اومدم بیرون. یه صدایی از درونم بهم میگفت:
«برگرد و برو سلامی بهش بده حداقل... .»
اما صدای دیگهای رو در وجودم شنیدم که میگفت:
«وقت زیاده. انشاءالله دوباره حاجی را میبینی و بغلش میکنی و حرفهایت رو بهش میزنی.
چیزی که زیاده وقته... و من نمیدونم که چرا سراغ دومین صدا رفتم.»
روزی که شنیدم که آن «عبدِ خداوندِ رحمان» را شهید کردند، خیلی حالم بد شد. همواره به خودم میگویم:
«آغوشی که گرمایش را نتوانستم حس کنم و دستهایی که روی سرم کشیده نشد، توی حملۀ خبیثترین و وحشیترین آدمهای دنیا مثل پروانه سوخت و از جسمش تنها همان دستی باقی موند که من در حسرت گذاشتنش بر قلبم بودم. تا عمر دارم، خواهم سوخت... .»
حالا من ماندم و تصاویر سردار دلها و یک بغل از جنس حسرت...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
ه در منطقـۀ خاورمیانه از بین برد. در مقابل داعش، در شمال آفریقا، عراق و سوریه با همۀ امکاناتشان؛ اما حاج قاسم با همین تودههای مردم با اسلحۀ ساده و حداقل امکانات ایستاد و این همان قدرت اوست.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚 کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎👇👇
""" راز انگشتر"""
سال 1398، در ایام عرفه حاج قاسم عازم مشهد مقدّس شد تا به پابوس امام رضاعلیهالسلام برود. بهرسم همیشگی خود که در هر شهر و دیاری که حضور مییافت از خانوادۀ معظّم شهداء بهخصوص خانوادۀ مدافعان حرم غافل نبود، این بار نیز به دیدار خانوادۀ شهید مدافع حرم «حسین محرابی» رفت.
فرزند شهید محرابی دراینباره میگوید:
«سال قبل در دیداری که با مقام معظّم رهبری مدظلهالعالی داشتیم، کل خانوادۀ شهدای مدافع حرم در تهران جمع شدیم و بعد از دیدار با معظّم له، حاج قـاسم به هتل محل استقرار ما آمدند تا دیداری داشته باشند.
بعد از صحبتهای ایشان جمعیّت زیادی اطرافش را گرفته بودند، چند بار صدایش کردم تا متوجهم شود؛ اما جمعیّت زیاد بود و صدا به صدا نمیرسید. حاج قـاسم در حال ترک محل بود که به هر طریقی بود جمعیّت را شکافتم و خود را به او رساندم و چند قدمی مانده بود تا به او برسم، گفتم: «حاج قاسم، حاج قاسم!» تا صدای مرا شنید برگشت و گفت: «بفرمایید دختر عزیزم.»
در این دیدار متوجه شدم چقدر لطف و محبّت ویژهای به فرزندان شهداء دارند و خواستم تشکر کنم که چشمم افتاد به انگشتر سردار و گفتم: «میشه این انگشتر را به من بدهید؟» دوباره اصرار کردم تا اینکه انگشتر را از دستش درآورد و تکان داد و گفت: «انگشتر را میدهم ولی حقش را ادا کن. گفتی که از مشهد آمدی، برو حرم امام رضاعلیهالسلام و شهادتم را از امام رضاعلیهالسلام بگیر. یادت نرود حق انگشتر را ادا کن.»
انگشتر را که گرفتم مات و مبهوت مانده بودم. وقتی رفت، پشت سرش دویدم و گفتم من نمیتوانم چنین دعایی کنم، انگشتر برای خودتان. شما باید بمانید تا فلسطین را آزاد کنید. گفت: «تا زمانی که محـور مقـاومت وجود دارد هستم ولی سربازان این راه هستند من توان نگاه کردن به فرزندان کوچک شهداء را ندارم.»
شب عرفه با من تماس گرفت و گفت به مشهد آمده. درخواست کردم به منزل ما بیاید. صبح به منزل ما آمد. درخواست کردم داخل اتاقم بیاید تا تصویری که از حاج عماد و جهاد مغنیه داشتم را به او بدهم تا برایم یادگاری بنویسد. تا عکس را به او دادم نگاهی همراه با تأنّی و حسرت به عکس انداخت و با حسرتی گفت: «حاج عماد، جهاد مغنیه.» حسرت را در صدای ایشان حس کردم.
به من گفت: «دو دقیقه قبل از شهادت حاج عماد من کنارش بودم و چقدر زیبا شهادتش را گرفت.» گفت: «حاج عماد و جهاد مغنیه داخل ماشین به شهادت رسیدند این یعنی کسی جرأت نداشت با اینها روبهرو شود، برای همین جهاد را از طریق بالگرد و اصابت خمپاره به شهادت رساندند و سوخت و چیزی از او باقی نماند.» گفت: «زینب دعا کن که من هم مثل اینها به شهادت برسم و میدانم شهادت من زود است.» گفت: «امروز به طمع شهادت به مشهد آمدم. کسی که در طول سالهای جنگ نتوانست شهادت را بگیرد، امروز میگیرد.» گفت: «امروز شهادتنامه امضاء میشود، دعا کن در این لیست باشم.» وقتی میخواست برود به من و فاطمه نگاه کرد و با حسرت گفت: «برای شهادتم دعا کنید که از قافلۀ شهداء جا نمانم .»
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎👇👇
"" از نام تو هم میترسند""
بخش اول
در زمانی که حاج قاسم فرماندۀ سپاه قدس است، داعش در کشور سوریه و عراق قد علم میکند تا با تصرّف این کشورها و به بهانۀ تشکیل دولت اسلامی عراق و شام، بتواند به ایران نیز حملهور شود. در اصل داعش مجری «جنگ نیابتی» آمریکا در غرب آسیا بود تا اغراض سیاسی آنها را محقّق سازد و میلیاردها دلار پول برای آن هزینه کردند و برخی از کشورهای عربی منطقه را نیز با طرح شوم خود همگام نمودند. ولی به ناگاه فرماندهی از میان سپاهیان قـدس در برابر آنان قد علم کرد و تمام برنامههای شوم آنان را نقش بر آب نمود و روزبهروز مناطقی که با جنایات فجیع و بیشماری به اشغال داعش درآمده بود، آزاد شد. نام این فرماندۀ ایرانی «حـاج قـاسم» است که با شنیدن نامش نیز لرزه بر پیکرۀ وجودی آنها میافتد و پسازآن در تمام محافل سیاسی نام حاج قاسم بر زبانها میافتد. دشمنان اسلام برای اجرای «طرح معاملۀ قرن» حاج قاسم را سد راه خود میدانند و مترصد آن میشوند تا با شهادت ایشان طرح شوم و پوشالی خود را محقّق کنند.
در یک نظر کوتاه و اجمالی به نظرات و دیدگاه غربیها و اندیشکدههای آنها که نمایانگر قدرت کاریزماتیک، نظامی و سیاسی حاج قاسم میباشد، اشاره میشود.
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎👇👇
""قویترین ژنرال خاورمیانه""
بسیاری از کارشناسان بینالمللی معتقدند یک مرد پشت تمام موفقیتهای منطقهای ایران قرار دارد و آن مرد کسی نیست جز حاج قـاسم. نشریۀ «مرکز مبارزه با تروریسم» وابسته به آکادمی نظامی ایالاتمتحده موسوم به «وست پوینت»، یکی از محافل آمریکایی است که اخیراً بر همین نکته تأکید کرده و با اختصاص دادن گزارش اصلی خود به موضوع نقش حاج قـاسم در راهبرد منطقهای ایران، با انتشار عکسی از این سردار ایرانی روی جلد آخرین شمارۀ خود، او را «دست برتر ایران» معرّفی میکند.
نویسندۀ این گزارش «علی صوفان » مأمور ویژۀ سابق افبیآی است. صوفان که اصالتاً لبنانی است و بعدها تابعیت آمریکا را نیز گرفته، در عملیاتهای خط مقدم مقابـل القـاعده حضورداشته و بهعنوان یک بازجو و مأمور ارشد مبارزه با تروریسم کاملاً شناخته شده است.
گزارش مفصّل صوفان نشان میدهد وی آشنایی خوبی با محـور مقاومت دارد، اگرچه این آشنایی موجب نشده تا وی از ادبیات و مفاهیم آمریکایی برای توصیف اعضای این محور استفاده نکند و تحت تأثیر دیدگاههای غربی قرار نگیرد.
آنچه در ادامه میآید، خلاصهای از نکات مهم گزارش این مأمور سابق افبیآی تحت عنوان «قـاسم سلیمـانی و استراتژی منطقهای منحصربهفرد ایران » دربارۀ حاج قاسم و نقش بیهمتای او در نفوذ عمیق ایران در منطقه است.
نشریۀ مرکز مبارزه با تروریسم چکیدۀ گزارش صوفان را اینگونه مینویسد:
«ایران طی سالهای اخیر در خاورمیانه، از لبنان و سوریه تا عراق و یمن، قدرت خود را اِعمال کرده است. یکی از کلیدهای موفقیت این کشور، اتخاذ یک استراتـژی منحصربهفرد مبنی بر تلفیـق قدرت شبهنظامی و قدرت دولتی بوده است، استراتژیای که تااندازهای با الهام از مدل حزبالله در لبنان تدوین شده است. همه اذعان دارند که معمار برجستۀ این سیاست، «سرلشکر قاسم سلیمانی»؛ فرماندۀ کهنهکار نیروی قـدس [سپـاه پـاسداران] ایران است. بدون شک سلیمانی، امروز، قدرتمندترین ژنرال خاورمیانه است. وی همچنین یکی از محبوبترین افرادِ در قید حیات در ایران نیز هست و بارها بهعنوان یک نامزد احتمالی ریاست جمهوری برای او تبلیغ کردهاند.»
ادامه دارد...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎💎👇👇👇
بخش سوم
علی صوفان گزارش خود را با اذعان به قدرت نظامی و دیپلماتیک ایران، اینگونه آغاز میکند:
«ایران، باوجود بحرانهای اقتصادی ادامهدار، امروز خود را به یکی از برترین قدرتهای نظامی و دیپلماتیک در خاورمیانه و رقیب اصلی عربستان بر سر هژمونی در سراسر منطقه تبدیل کرده است. این کشور توانسته با ترکیبی از سیاستهای مختلف، ازجمله؛ مانور ماهرانۀ دیپلماتیک، ایجاد اتحاد تاکتیکی با ولادیمیر پوتین و روسیه و ارائه سلاح، مشاوره و پول به شبهنظامیان شیعه در کشورهای متعدد، به این موفقیتها دست پیدا کند. تهـران در این مورد اخیر [حمایت از متحدان منطقهای]، در اتخاذ استراتژی ظاهراً منحصربهفردی پیشگام شده که قدرت نیروهای شورشی را باقدرت نیروهای دولتی ترکیب کرده و یک مخلوط قدرتمند و مؤثر را ایجاد میکند. اتخاذ این استراتژی امروز در لبنان، سوریه، عراق و یمن مشهود است.»
مأمور ویژه سابق افبیآی ادامه میدهد:
«یک نفر بهعنوان معمار اصلی هر یک از این سیاستها به رسمیت شناخته میشود: «سرلشکر قاسم سلیمانی»؛ رئیس کهنهکار نیروی قدس (گردان نیروهای ویـژۀ سپـاه پـاسداران انقلاب اسلامی). سلیمانی اگرچه مردم کشورش به او احترام میگذارند و دشمنانش در میدانهای جنگ در سراسر خاورمیانه از او وحشت دارند، اما در غرب همچنان غالباً ناشناخته است. این در حالی است که اگر بگوییم امروزه بدون درک کامل قـاسم سلیمانی، نمیتوان ایران را درک کرد، حتی اندکی از حق مطلب را هم ادا نکردهایم. سلیمـانی، بیش از هر کس دیگری، مسئول ایجاد یک هلال نفـوذ (و به قول تهـران، «محور مقاومت») برای ایران است که از طریق عراق، سوریه و لبنان، از خلیج عمّان تا سواحل شرقی دریای مدیترانه را در برمیگیرد.
امروز، با پیروزی قریبالوقوع اَسد در جنگ داخلی فاجعهبار کشورش، این اتحاد ایرانی به اندازۀ کافی باثبات شده است که قـاسم سلیمـانی، اگر اراده نمایـد، میتوانـد سـوار بر خودرویش از تهـران راه بیفتد و تا مرز لبنان با اسرائیل بیاید، بدون آنکه کسی خودرویش را متوقف کند؛ و چنانکه «یوسی کوهن»؛ رئیس موساد اشاره کرده است، همین مسیر برای کامیونهای مملو از راکتی هم باز است که مقصدشان نیروی نیابتی اصلی ایران در منطقه، یعنی حزبالله، است.»
علی صوفان سپس به قصد تشریح سابقۀ فعّالیّتهای حاج قاسم و ارزیابی نقش وی در شکلگیری قدرت منطقهای ایران، به تفکیک کشورهای مختلف خاورمیانه، مفصلاً فصلهای حضور حاج قاسم در این کشورها را (هرچند نه لزوماً صد درصد صادقانه) توضیح میدهد. اولین مسئلهای که نویسنده دربارۀ حاج قاسم به آن اشاره میکند، تواضع اوست.
صوفان مینویسد:
«در حالت عادی، قدرتمندترین سرباز خاورمیانه، از تند و خشن سخن گفتن پرهیز میکند ؛ اتفاقاً معمولاً بسیار افتاده است... مانع انجام هر اقدامی برای ستایش قهرمانیهایش میشود؛ بهعنوان مثال، اجازه نمیدهد طرفدارانش دستش را ببوسند. یکی از روزنامهنگاران آمریکایی، سلیمانی را «تا سرحد ریاکاری، متواضع » توصیف میکند.»
ادامه دارد...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎💎👇👇👇
نویسندۀ نشریۀ مرکز مبارزه با تروریسم، البته تأکید میکند که تابستان سال ۲۰۱۸م، این آرامش و تواضع، موقتاً جای خود را به «خشم مقدّس» داد. وی با اشاره به توئیت تهدیدآمیز ترامپ خطاب به حسـن روحانی؛ رئیسجمهور ایران، واکنش حاج قاسم به این تهدید طی سخنرانیاش در همدان را یادآور میشود:
«آقای ترامپِ قمارباز! ...شما از قدرت و ظرفیتهای ما در منطقه بهخوبی آگاه هستید. میدانید در جنگ نامتقارن چه قدر قدرتمند هستیم. بیایید، ما منتظرتان هستیم. ما مردِ این میدان هستیم. شما میدانید که جنگ یعنی از بین رفتن تمام داشتههای شما. شاید شما جنگ را آغاز کنید، اما این ما هستیم که پایان آن را تعیین خواهیم کرد .»
صوفان سپس اذعان میکند:
«اگر یک نفر در موضعی باشد که بتواند چنین تهدیدهای آشکاری را [علیه آمریکا] مطرح کند، آنیک نفر قـاسم سلیمانی است؛ کسی که یک تحلیلگر آمریکایی، او را [بهخاطر گمنام بودنش در غرب] «کارلا » (اَبر جاسوس همهجا حاضر اما نامرئی شوروی در رُمان جاسوسمحور «جان لوکاره») و یک کارشناس دیگر آمریکایی، او را [بهخاطر نقشش در استراتژی منطقهای ایران] «وزیر خارجۀ واقعی ایران » مینامد. هیچیک از این دو هم بیراه نمیگوید».
این کارشناس آمریکایی در ادامه مینویسد:
«سلیمانی اگرچه در میان مردم آمریکا عملاً ناشناخته است، اما در حقیقت تقریباً بهتنهایی بخش گستردهای از سیاست خارجی ایران را مدیریت میکند. وی در خارج از ایران هم خود را محرم اسرار رهبران سیاسی در دمشق، بیروت، بغداد و حتی مسکو کرده است.»
نویسندۀ گزارش معتقد است:
«درحالیکه اکثر آمریکاییها و اروپاییها ممکن است هرگز نام قـاسم سلیمـانی را نشنیده باشند، سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و اروپا احتمالاً آرزو میکنند ای کاش این نام را کمتر میشنیدند.»
صوفان ادامه میدهد:
«سلیمانی به نمایندۀ اصلی سبکی از نیروی شورشی تبدیلشده که منحصراً ایرانی است. معمولاً شبهنظامیان خود را علیه دولت تعریف، با نیروهای دولتی مبارزه و تلاش میکنند تا هرگونه ردپایی از قدرت دولت را از میان ببرند. این در حالی است که افراد تحت امر سلیمانی، اغلب به همکاری در چارچوب قدرت دولت تمایل دارند و به این ترتیب دولتهای خود را، از درون، به همکاری دعوت میکنند و با تلفیق قدرت شبهنظامی و قدرت دولتی، یک مجموعۀ قدرتمند و رعبآور را تشکیل میدهند. حزبالله لبنان برجستهترین نمونه از این سبک است، اما چنانکه در ادامه خواهیم دید، ابداً تنها نمونه نیست.»
ادامه دارد...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎💎💎👇👇👇👇
""نظر علی صوفان مامور سیا در مورد حاج قاسم""
ادامه متن قبل
صوفان در بررسی بسیار مفصّل سابقۀ فعّالیّتهای حاج قاسم بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۲۰۰۲م در ایران، عراق و افغانستان، به نکتهای اشاره میکند که جالب توجه است. وی توضیح میدهد که حاج قـاسم طی جنگ عراق علیه ایران، تقریباً در همۀ جبههها حاضر بود:
«سلیمانی به خوشبرخوردی با افراد تحت فرماندهیاش مشهور شد. او عادت داشت وقتی از مأموریتهای شناسایی درون جبهۀ دشمن برمیگردد، با خودش بُز زنده و آذوقههای دیگر را بیاورد تا سربازان تحت امرش از آنها تغذیه کنند؛ و به این ترتیب، [بهخاطر قدرتش در انجام عملیاتهای اطلاعاتی] لقب تحسینآمیز «بُز دُزد!!» را به او دادند.»
مأمور ارشد افبیآی همچنین با اشاره به نقش حاج قاسم در سرکوب کردن قاچاقچیان مواد مخدّر در کرمان پس از پایان جنگ عراق و سپس مبارزه با جنبش در حال رشد طالبان در افغانستان، مدّعی میشود:
«سلیمانی طی ماههای پس از ۱۱ سپتامبر (2001م)، فرصتی را پیش روی خود دید تا طالبان را یکبار برای همیشه و به روشی نامتعارف (یعنی همکاری با آمریکا) شکست بدهد.
در اوایل این جنگ، وی دیپلماتهای ایرانی را راهنمایی میکرد تا در مورد مواضع نظامی طالبان با همتایان خود در آمریکا اطلاعات به اشتراک بگذارند. در عوض، آمریکاییها هم هرچه را دربارۀ یکی از دلالان القاعده میدانستند که در شرق ایران مخفی شده بود، به ایرانیها میگفتند.»
نویسندۀ گزارش در ادامۀ توضیحاتش، نقش حاج قاسم در عراق و همزمان با اشغال این کشور توسط نیروهای آمریکایی را یادآور میشود و با ارائه اطلاعاتی دربارۀ مبارزۀ نیروهای شبهنظامی شیعه در عراق با نیروهای ائتلاف آمریکایی (در قالب هزاران حمله و در نتیجه، کشته شدن صدها سرباز ائتلاف متجاوز به عراق)، مینویسد:
«سال ۲۰۰۶م، در اوج خونریزیها در عراق، سلیمانی موقتاً مدیریت «عصائب اهلالحق» [از گروههای متحد با ایـران در عـراق] و گروههای وابسته به آن را کنار گذاشت تا نظارت بر یکی دیگر از گروههای نیابتی ایـران، یعنی حزبالله، طی جنگ شدید این گروه با اسرائیل را بهعهده بگیرد. طی مدّت غیبت او در عراق، فرماندهان آمریکا در «منطقۀ سبز» [محل استقرار نیروهای ائتلاف آمریکایی در بغداد]، متوجه کاهش چشمگیر تلفات خود در سراسر عراق شدند. سلیمانی پس از بازگشت از لبنان، به فرماندهان آمریکایی نوشت: «امیدوارم از صلح و آرامش در بغداد لذّت برده باشید. من در بیروت مشغول بودم.»
ادامه دارد...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از کتاب پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎💎💎💎💎👇👇👇👇👇👇
ادامه متن قبل
صوفان به ماجرای نامهنگاریها میان حاج قاسم و آمریکاییها و تحقیر مقامات آمریکایی توسط ایشان اشاره میکند:
«همین اواخر، سال ۲۰۱۷م، مایک پمپئو؛ مدیر وقت سیا، دوباره به سلیمـانی نامـه نوشت و به او هشـدار داد که شبـهنظامیـان تحت فرمانـدهیاش را کنترل کند و آنها را از حمله به منافع آمریکا در عـراق بازدارد؛ اما پاسخ «کارلا » چه بود؟ «من نه نامه شما را تحویل میگیرم، نه آن را میخوانم و نه حرفی وجود دارد که بخواهم به این افراد [شبـهنظامی در عـراق] بگویم .»
حـاج قـاسم که بارها به آمریکاییها پیام هشدار داده بود، حتی حاضر نشد نامۀ «مایک پمپئو» (مدیر وقت سیآیای) را باز کند.
نشریۀ مرکز مبارزه با تروریسم، بخش عمدهای از گزارش خود را به بررسی فعّالیّتها و نقش محوری حاج قاسم در منطقه اختصاص میدهد که نکات مهم این بخش، به شکلی بسیار خلاصه از قرار زیر است:
سوریه، نجات بشار اسد:
«پس از آغاز جنگ داخلی در سوریه در سال ۲۰۱۱م، سلیمانی به بخشی از شبهنظامیان عراقی خود دستور داد تا برای دفاع از حکومت اسد راهی سوریه شوند. بههمین منظور، وی همچنین گروههای شبهنظامی شیعه جدیدی را نیز تأسیس کرد؛ از جمله این گروهها، لشکر «فاطمیون» (متشکل از افغانستانیهای ساکن ایران) و تیپ «زینبیون» (متشکل از پاکستانیها) بودند.
نیروهای تحت فرمان سلیمانی در بسیاری از عملیاتهای تهاجمی مهم جنگ سوریه، از جمله بازپسگیری شهر «قصیر» از شورشیان، نقش حیاتی داشتند. سلیمانی با وفادار ماندن به سبک اصلی خود، بهدنبال یکپارچه کردن قدرت دولت و شبهنظامیان بوده است. گزارشها حاکی از آن است که رهبران گروههای شبهنظامی لبنانی و عـراقی در ستاد فرماندهی مخفی سلیمانی در دمشق، در کنار ژنرالهایی از ایـران و سـوریه فعّالیّت میکنند.»
ادامه دارد...
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
💎💎💎💎💎👇👇👇👇
اعترافات علی صوفان در مورد حاج قاسم
ادامه بخش قبل
عراق، تشکیل حشد الشعبی:
«ماه ژوئن سال ۲۰۱۴م، نیروهای داعشی توانستند موصل (شهری با حدود دو میلیون نفر جمعیّت در شمال عراق) را تسخیر کنند. دهها هزار نفر از نیروهای ارتش و پلیس فدرال عراق، بهمحض مواجهه با پیشروی جهادگراها، یونیفرمهایشان را از تن بیرون آوردند و پا به فرار گذاشتند . تا ماه اکتبر سال ۲۰۱۴م، داعش به حومۀ بغداد رسیده بود و فرودگاه بینالمللی اصلی این شهر را خمپاره باران میکرد . در غیاب یک ارتش قابل اعتماد در عراق، یک نفر باید میبود که پایتخت را نجات بدهد. سلیمانی اینبار به برخی از شبهنظامیان عراقی که موظف به دفاع از اسد شده بودند، دستور داد برای نجات دولت خودشان به عراق برگردند. این شبهنظامیان، خود را در قالب نیروهای بسیج مردمی (موسوم به «حشد الشعبی»، سازمانی فراگیر از نیروهای غیردولتی با مسئولیت هماهنگی با دولت در بغداد) سازماندهی کردند. اگرچه همۀ نیروهای حشد الشعبی تحت کنترل مستقیم سلیمانی نیستند، اما نیروهای سلیمانی یکی از بزرگترین گروههای تشکیلدهنده حشد الشعبی هستند و عموماً در شدیدترین درگیریها حضورداشتهاند. بهعنوان نمونه، این نیروها اوایل سال ۲۰۱۵م در بازپسگیری شهر «تکریت» نقش محوری داشتند؛ نبردی که بارها تصاویر خود سلیمانی در خط مقدم آن منتشر شد . حیدر العبادی، نخستوزیر وقت عراق، طی سخنرانی خود در نشست مجمع جهانی اقتصاد، ضمن تقدیر از ایران، شخصاً از حاج قاسم بهعنوان یکی از اصلیترین متحدان عراق در مبارزه با داعش نام برد . داعش امروز دیگر منطقۀ خاصی را در عراق تحت کنترل ندارد.»
روسیه:
«اواسط سال ۲۰۱۵م در سوریه، همه چیز دقیقاً آنگونه که سلیمانی میخواست پیش نمیرفت. نیروهای اسد مدام دست به خیانت [و فرار] میزدند.
بنابراین شبهنظامیان عراقی، افغانستانی و پاکستانی تحت حمایت ایران در مبارزه با شورشیان سنّی برای کنترل بزرگترین شهر سوریه، یعنی حلب، تقریباً تنها مانده بودند .
این نیروها نیاز به حمایت یک قدرت خارجی بزرگتر داشتند؛ قدرتی که ظرفیت قدرتمندی در جنگ هوایی داشته باشد. طبیعتاً واسطه این معامله هم کسی نبود جز ژنرال شمارۀ یک در صحنه نبرد: «قاسم سلیمانی».
ماه جولای سال ۲۰۱۵م، سلیمانی برای گفتوگو با وزیر دفاع روسیه و به گزارش برخی منابع، شخص پرزیدنت پوتین (ظاهراً سوار بر یک هواپیمای عمومی) به مسکو پرواز کرد .
چند هفته بعد، سلیمانی به سوریه برگشته بود و داشت یک حملۀ هماهنگ شده را علیه گروههای شورشی و جهادگرا تحت پوشش عملیات سنگین هوایی روسیه فرماندهی میکرد. مداخلۀ پوتین، ورق جنگ را به شکلی تعیینکننده به سود اسد برگرداند و ماه دسامبر سال ۲۰۱۶م، چند روز پس از بازپسگیری حلب توسط نیروهای شبهنظامی سلیمانی و ارتش سوریه، تصاویری از او منتشر شد که نشان میداد دارد از بقایای قلب تاریخی شهر حلب دیدن میکند.»
ادامه دارد..
#کتاب_سال
#کتاب_منتخب
#کتاب_پرواز_بغداد_بهشت