eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.3هزار دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
22.7هزار ویدیو
895 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شھدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی کلام گوهربا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی استوار چون کوه آزادسازی خونین‌شهر که نقطۀ عطف جنگ و نماد پیروزی ما در تاریخ قلمداد می‌شود؛ قبل از پیروزی، صدام و حامیان غربی و عربی‌اش با تمام توان، مصمّم به باقی ماندن در شهر و جلوگیری از پیروزی عملیات الی‌بیت‌المقدّس بودند. ولی باایمان، استقامت و روحیۀ شهادت‌طلبی رزمندگان دلاور، وعدۀ الهی «إِن تَنصُروا الله یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدَامَکُم » تحقق یافت و بزرگ‌ترین جشن و شادی مردم ایران (بعد از بیست‌ودوم بهمن‌ماه 1357) شکل گرفت. در مرحلۀ اول عملیات، دلیرمردان تیپ ثارالله علی‌رغم پیشروی اولیه موفق به تثبیت موقعیت خود نشدند و ناچار به بازگشت شدند. درحالی‌که پیکر تعدادی از شهدای عزیز بین دو خاک‌ریز مانده بود؛ و چون منطقه در تیررس و آتش بی‌وقفۀ دشمن بود، انتقال اجساد مطهر غیرممکن می‌نمود و این مسأله هم مزید بر علّت شده بود که تأثیر منفی بر روحیۀ تعدادی از رزمندگان بگذارد و آنان را نسبت به پیروزی مردّد سازد! یک روز که با موتور در خط مقدم در تردد بودم، خودروی روبازِ فرماندۀ شجاع؛ حاج قاسم را دیدم که شخصاً برای تقویت روحیۀ بچّه‌ها و شناسایی منطقه برای مرحلۀ دوم عملیات آمده بود. بعثی‌ها از ترس آغاز مرحلۀ بعدی عملیات الی‌بیت‌المقدّس، به‌شدّت منطقه را زیر آتش توپ و خمپاره قرار داده بودند که ناگهان یکی از خمپاره‌ها کنار خودروی حاج قاسم خورد و گردوغبار و دود غلیظی، ایشان و راننده‌اش را دربر گرفت. لحظاتی چند نفس در سینه حبس شد که گویا فرمانـده هم به خیل شهداء پیوست! ثانیه‌ها به‌کندی گذشت تا اینکه خودرو و دو سرنشین آن نمایان و معلوم شد. به لطف الهی به خیر گذشته بود. البته حاج قاسم بی‌نصیب نمانده بود و چند ترکش به بدن و به‌خصوص پایش اصابت کرده بود؛ اما انگارنه‌انگار که اتفاقی افتاده، خودرو به راه خود ادامه داد. ما هم با موتور در جادۀ مارپیچ به‌دنبالشان رفتیم تا به چادرهای اورژانس صحرایی رسیدیم. سردار با زحمت از خودرو پیاده شد، چند سوراخ بر لباس رزم او، نشانگر تعداد ترکش‌ها بود. بنده و دوستم رفتیم که زیر بازویش را بگیریم تا احساس درد کمتری بکند؛ اما در آن حال که بالطبع، رنجوری و ضعف بر بدن مستولی است، اجازه نداد به او کمک کنیم و اشاره کرد که با پای خود می‌رود تا در روحیـۀ رزمندگان، اندک بازتاب منفی نداشته باشد! فرماندۀ قهرمان و شیرِ دلاورِ جنگ، به‌تجربه می‌دانست هنوز در آغاز راه دشوار فتح خرمشهر هستیم و رزمندگان باید در چند مرحله روزها و شب‌ها، عملیات نفس‌گیر را پشت سر بگذارند تا فتح و ظفر را در آغوش کشند و دل حضرت امام خمینی قدس‌سره و مردم شریف ایران را شاد کنند و مطمئن باشند که فرماندۀ محبوبشان در کنار و بلکه پیشگام آن‌ها در جای‌جای صحنۀ نبرد است. این دومین باری بود که از نزدیک، شاهد زخمی شدن حاج قاسم عزیز بودم. اولین بار شهریور سال 1360 و قبل از عملیات «ثامن‌الائمه» (شکست حصر آبادان) بود که ایشان مربّی آموزش رزمی بود و تیر به دستش اصابت کرد؛ اما آه و ناله‌ای از او شنیده نشد!
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی استوار چون
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی "حاج قاسم به روایت فرماندهان و همرزمان" 💎💎👇👇 سردار دل‌ها یکی از ویژگی‌های حاج قاسم، تواضع و افتادگی او بود. هرزمان یکی از نیروها قصد ملاقات با ایشان را داشت، او از روی صندلی بلند می‌شد، دستش را می‌گرفت و به داخل اتاقش می‌برد و پای صحبت‌هایش می‌نشست. روزی به برخی از مسئولین گفتم اینکه حاج قـاسم ممتاز شده است به‌خاطر این تواضع، افتادگی، مردم‌داری و مردم‌یاری او است. زمانی که اطراف حلب مانند یک چاه در محاصره کامل بود، اولین فردی که با بالگرد در میان آن محاصره فرود آمد، حاج قاسم بود که همه فکر می‌کردند قطعاً دشمن او را می‌زند. در عملیات نصر یا محرم در جنوب حلب، دشمن راه دسترسی به شهر را مسدود کرده بود. حاج قـاسم به من گفت: «فلاح‌زاده برو ببین آیا می‌توانیم در فرودگاه حلب فرود بیایم؟» من رفتم بررسی کردم و گفتم: «به‌نظر می‌رسد هنگام شب بتوانیم فرود بیاییم.» درحالی‌که انتهای باند فرودگاه، خط دشمن بود؛ ایشان سوار بالگرد شد، بالا رفت و اوج گرفت تا موشک‌های دشمن به بالگرد نرسد، درنهایت حاج قاسم با یک هواپیما در باند فرودگاه دمشق فرود آمد و قرُق را شکست. زمانی که فرودگاه دمشق در محاصره صددرصدی بود و جاده بین فرودگاه و دمشق مسدود شده بود، ایشان تعداد شصت نفر از نیروهای زبده مخصوص نیروی قدس را با خود همراه کرد و درحالی‌که دشمن مرتب با هواپیما شلیک می‌کرد، فرود آمد و هنگام فرود آمدن آن‌ها نیز خمپاره‌ها باریدن گرفت. وقتی سدالوعر در محاصره بود و جاده دسترسی آن نیز کمین خورده بود، تعدادی از بچّـه‌های حیدریون عـراقی توسط داعش دستگیرشده و سر آنان بریده‌شده بود و کمی آن‌طرف‌تر هم شهید حججی اسیرشده بود، حاج قـاسم گفت: «که من می‌خواهم بروم و به بچّـه‌های سدالوعر سری بزنم.» گفتم: «جاده کمین خورده و نمی‌توان از آن عبور کرد.» گفت: «خُب، با بالگرد می‌رویم.» گفتم: «بالگرد هم در مسیر داعش است و موجب سقوطش می‌شود.» حاج قاسم گفت: «از هوا، از زمین و از جناحین هم آتش ببارد من باید بروم به بچّـه‌های مردم سر بزنم.» کسی نمی‌توانست مانع ایشان شود و درنهایت بالگردی آماده شد و سوار شدیم. مسیر طولانی بود و دیدم که حاج قاسم به داخل اتاقک (کابین) خلبان رفتند و بعد از بازگشت به من گفت: «فلاح‌زاده این میگ23 زیر پای ما متعلق به چه کسی است؟» گفتم: «متعلق به داعش است چون کسی دیگر اینجا نیست!» ما آن زمان دقیقاً از روی سر میگ 23 رد شدیم که بعدها حاج قاسم می‌گفت: «این فلاح‌زاده به‌راحتی و خونسردی تمام می‌گوید، این‌ها متعلق به داعش است!» یک روز حاج قـاسم به من گفت: «می‌خواهم در روز با هواپیما در فرودگاه حلب فرود بیایم!» گفتم: «در طول روز موشک‌های آنان به هواپیما می‌رسد؛ اما ایشان رفت و قُرق را شکست و فرودگاه را باز کرد.» روزی که ابو کمال آزاد شد و ایشان به حضرت آقا نامه نوشت، زمانی که در خط مقدم با دوربین مشغول نگاه کردن به منطقه و رصد تحرکات داعش بود، گلولۀ قناسه‌ای شلیک شد و حاج قاسم تنها به‌اندازه نیم ثانیه سرش را پائین آورد و گلوله به بلوک سیمانی خورد و تمام تکه‌های بلوک به سروصورت ایشان خورد و مقداری داخل چشم ایشان فرورفت. حاج قاسم، از سال 1359 تا زمانی که آمریکا را در افغانستان و عراق خوار و ذلیل کرد و تا آغاز جریان داعش، النصره و تکفیری‌ها، گمنام بود، حدود سی سال در خط مقدم جهادی و جبهه‌های جنگ گمنام بود تا اینکه داعش را در سوریه و عراق به خاک مذلّت کشاند و به دنیا معرّفی شد. اخلاص و شب‌زنده‌داری از دیگر ویژگی‌های حاج قاسم بودند، ایشان همیشه یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار می‌شد و شب‌زنده‌دار بود که حضرت آقا در مورد ایشان فرمودند: «ایشان شهید زنده هستند.»
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی "حاج قاسم
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد- بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی کلام گوهربار حاج قاسم 💎💎💎👇👇👇 گمنامی؛ بالاترین اجر در مراسم تجلیل از حاج قاسم با عنوان همایش «سلام سردار»، محسن رضایی؛ فرماندۀ اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دربارۀ حاج قاسم گفت: «من مطمئن هستم که برادرم قاسم، راضی به برگزاری همایش‌هایی برای تجلیل از او نیست چراکه همۀ شهداء و جانبازان ما برای رضای خدا و برای دعوت به‌حق به صحنه آمده‌اند. در طول دوران دفاع مقدّس، یکی از عملیات‌های سخت ما کربلای 5 بود. ما در کربلای 4 شکست خوردیم اما از دل آن کشف کردیم و چهارده روز بعد، کربلای پنج را برپا کردیم. اینکه بلافاصله عملیات کنیم، آدم‌های باروحیه می‌خواست. راوی می‌نویسد ساعت 19:30 حاج قاسم نامه‌ای به [احمد] غلام‌پور نوشت که تکلیف مهتاب را پرسید. غواصان ما باید از یک آب‌گرفتگی عبور می‌کردند و قاسم تکلیف خود را می‌پرسد. من جواب نامه را تقریباً یک ساعت بعد دادم. پاسخ این بود: «باسمه‌تعالی... باقدرت به دشمن یورش برید. نفرات غواص از سیم‌خاردارها رد شوند. تک را شروع کنید...» هنوز آفتاب نزده بود که حاج قاسم فریاد می‌زد که در فتح‌المبین هستیم و رفتیم برای بصره. حاج قاسم یک انسانی است که خودش را در گمنامی یافته و می‌خواهد در گمنامی پرواز کند، در سرزمین انسان‌های بی‌ادعا و خدایی. انرژی چهل سال مبارزه حاج قـاسم از چنین ایمانی نشأت گرفته است. ایشان چهل سال است که مبارزه می‌کند، با اخلاص و متعهد و وفادار به امام و مقام معظّم رهبری مدظله‌العالی است، در مسیر اسلام و انسانیت. او در مسیر اقتدار مقدّسی می‌جنگد که امنیت و صلح را می‌سازد. در لبنان و عراق اگر مشورت می‌دهیم برای رهایی از ظلم است و دفاع از حریم انسان‌های بی‌گناه است. مثل برادران شهیدش حاج همّت، خرازی، باکری و طهرانی‌مقدم برای اقتدار مقدّس تلاش مي‌كند. برخی مدام می‌گویند چرا در سوریه هستیم؟ یا چرا ایران پول‌هایش را برای سوریه و عراق و لبنان و فلسطین هزینه می‌کند؟! پیروزی ما با پول پدید نیامده است اگر با پول ما داعش را از بین برده بودیم، باید عربستان، بغداد را می‌گرفت. ده‌ها کشور پشت سر تروریست‌های مسلح بودند. ما باایمان الهی پیش رفتیم، باتجربه‌ای که از دفاع مقدّس به‌دست آوردیم. ما سرمایه‌ای بالاتر از جنگ انقلابی نداریم. هر جا این سرمایه به‌دست فرماندهان ما پیاده شده، پیروزی‌های شگفت‌انگیزی را پدید آورده. ایمان و خلاقیت حاج قاسم باعث شده که از همۀ موانع عبور کند. دفاع ما پولي نبوده، بلكه ايماني بوده است، در کل جنگ از صدوبيست ميليارد دلار درآمد ارزی، فقط بیست‌ودو میلیارد دلار صرفِ دفاع خودمان کردیم. حالا در جنگ سوریه و عراق، پشتیبانی ما انتقال تجارب و دانش نظامي و مستشاري است. البته کمک‌هایی کرده‌ایم اما منافع خودمان را هم در کنار مسائل انسانی دنبال کرده‌ایم. ما اگر يك دلار به كسي بدهيم در مقابل آن برابرش را مي‌آوريم، جا پای خودمان را محکم کرده‌ایم. حمایت ما؛ جنبه انسانی و ملّی دارد. متأسفم که بگویم که رزمندگان ما در آنجا هستند اما صنعت و اقتصاد ما آنجا نیست. ما باید اقتصاد را به آنجا برسانیم. چرا تجارت ما پا‌به‌پاي حاج قاسم نمی‌رود؟! كساني كه می‌گویند که ایران از سوریه و عراق برگردد، این‌ها همان‌هایی هستند که ما را محاصره اقتصادی کردند. سه هدفِ مهم که شهدای مدافع حرم دنبال کرده‌اند در این موارد خلاصه می‌شود، اسلام كه نماد آن یعنی زینبسلام‌الله‌علیها و دفاع از حرم، دفاع از انسانیت و مبارزه با تروریست‌های داعش. چندی پیش سفیر آلمان از ما می‌خواست که فرماندهانتان بیایند به اروپا و بگویند که کارهايی در مبارزه با تروریست‌ها کرده‌اند. در دیدار دیگری به سفیر فرانسه گفتم که شما باید هزینه‌های ما را در جنگ با تروریست‌ها را بدهید. هرچند هزینه‌های انسانی ما با معیارهای مادی قابل اندازه‌گیری نیست. واقعیت این است که آن‌ها حتی حاضر نیستند که بگویند ایران چه کرده است. سومین دلیل مجاهدت مدافعان حرم، ایجاد امنیت براي كشور خودمان است. داعش در مقطعی تا بیست کیلومتری فرودگاه بغداد آمده بود. این افتخار بزرگی برای ملّت ماست که پرچم‌دار مبارزه با بدترین آدمکش‌ها و تروريست‌هاي تاريخ شده است. سلام بر سردار؛ سلام بر رهبری و سلام بر مدافعان حرم است. نکوداشت حاج قاسم، نکوداشت مجاهدین فی‌سبیل‌الله است.»
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد- بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی کلام گوهربا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎💎💎👇👇👇👇 """پیشرو در عرصۀ فرهنگی""" حاج قـاسم حامی محرومان و مستضعفان و پیشگام مبارزه با استکبار جهانی بود که حقیقتاً نبودِ ایشان خسارت عظیمی بر پیکرۀ امّت اسلامی و آزادگان عالم وارد کرد. میدان جهاد هیچ‌گاه برای او تعطیل‌بردار نبود. بسیاری از جهادگران بودند که در یک مقطعی وارد این عرصه شده و بعد از اتمام آن به‌دنبال سایر امور زندگی خود می‌رفتند اما حاج قاسم از روزی که لباس جهاد را به تن کرد، چهل سال در این مسیر حضور داشت و از روزی که وارد جنگ شد تا روزی که به شهادت رسید هیچ‌گاه میدان جهاد برای او تعطیل نشد. بعد از دفاع مقدّس، به‌تدریج گروه‌های تروریستی القاعده، طالبان و... در افغانستان ناامنی ایجاد کردند که تا مرز خراسان ادامه یافت و تا مینودشت رسید. یکی از نیروهایی که وارد میدان نبرد شد و کاری کارستان در مقابل ناامنی‌های شرق کشور انجام داد؛ لشکر ۴۱ ثارالله و حاج قاسم بود. پس از پایان جریان شرق کشور، شیعیان افغانستان در برابر بازماندگان موالید نامشروع آمریکا ایستادند و یگان‌هایی که با شیعیان افغانستان تشکیل شد، نقش و جایگاه فرماندهی حاج قاسم در آن زمان برای همگان روشن‌‌تر شد. با حضور حاج قاسم پروندۀ اسرائیل در جنوب لبنان بسته شد و باوجود جنگ تمام‌عیار از دریا، آسمان و زمین، رژیم صهیونیستی در جنگ سی‌وسه روزه سیلی محکمی از حاج قاسم خورد. همۀ این‌ها از عرصه‌های مدیریتی ایشان بود، همچنان که در سال ۲۰۰۸م اسرائیل در نوار غزّه جنگ بیست‌ودو روزه را رقم زد و آتشی که آن سال بر غزّه ریخته شد، کم‌نظیر بود اما برای نخستین بار، اسرائیل آتش‌بس یک‌طرفه اعلام و عقب‌نشینی کرد که این امر به‌دلیل موازنه قدرتی بود که فلسطینی‌ها با فرهنگ و اندیشه امام راحل توانستند پیروز شوند و بدرخشند. وقتی داعش به چهل کیلومتری کربلا رسیده بود حاج قـاسم جلوی داعش ایستادگی کرد و هم‌چنین غریبانه با یارانش به سوریه رفت و در برابر این گروه تروریستی مقاومت کرد. حـاج قـاسم و هم‌رزمانش با همۀ کمبودها و سختی‌ها غریبانه جنگیدند، هیچ میز خطابه‌ای (تریبونی) گلایه‌ای از حاج قاسم نشنیده است، هیچ مصاحبه‌ای از این شهید والامقام در رابطه با کمبودها و سختی‌ها منعکس نشده است چون حاج قاسم مرد گلایه، انتقاد و شکوائیه نبود؛ او مرد جهاد و مبارزه بود. وی سربازی به‌تمام‌معنا ولایی بود و این تمام راز و رمز موفقیت ایشان است که غیر از اطاعت مسیر دیگری برای خودش فرض نمی‌کرد. ایشان در سخنانی در دیدار با رزمندگان گفت: «آموزش در اثر دو اتفاق «القاء و مجاورت» صورت می‌گیرد؛ در آموزش باید محور؛ تربیت باشد، مدیر موفق مدیری است که نیروهای خودش را به اسم بشناسد و از ویژگی‌هایی است که اثر القایی دارد. کار فرهنگی در یک مجموعه به فرماندهی برمی‌گردد زیرا کار فرهنگی، کار فرماندهی است. گردان‌های موفق در خط‌شکنی خود را نشان می‌دهند لذا آموزش‌ها را باید جدی بگیرید و روی مهارت‌های فردی کار کنید.» حاج قاسم در کنار فعّالیّت‌های نظامی، پیشرو در عرصۀ کارهای فرهنگی بود. آنگاه‌که بر کتاب‌های دوران دفاع مقدّس یادداشت یا تقریظی می‌نوشت یا به دیدار عوامل ساخت فیلم آن بیست‌وسه نفر یا فیلم‌های انقلابی می‌رفت، مؤید این کار بود که برای پیشبرد اهداف انقلاب باید با زبان هنر و انجام کارهای فرهنگی در عرصۀ جنگ نرم پیش رفت. وقتی‌که به‌کرّات به دیدار خانوادۀ معظّم شهدای دفاع مقدّس و جبهۀ مقاومت می‌رفت در حال فرهنگ‌سازی تکریم مقام شامخ شهداء و خانواده‌های معظّم شهداء بود که همگان بدانند هرچه دارند در پرتو جان‌فشانی، ایثار و ازخودگذشتگی شهداء است.
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎💎💎👇👇👇👇 """پیش
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطره محسن رضایی؛ فرمانده اسبق سپاه 💎💎💎👇👇👇 """فرماندهی مبارز""" "سی‌ونُه سال پیش، زمانی که در دی‌ماه 1359 برای اجرای عملیات فتح‌المبین داشتیم آماده می‌شدیم، نیاز به تیپ‌های جدید داشتیم. آقای متوسلیان و همّت را از غرب آوردیم. آقای علی فضلی را از گچساران آوردیم و هشت تیپ درست كردیم. یك تیپ دیگر برای ارتفاعات چاه ‌نفت می‌خواستیم. متوجه شدیم كه بچّه‌های كرمان در اهواز و دزفول حضور دارند. حاج قاسم فرماندهشان بود، ایشان را صدا كردیم و گفتیم یك تیپ می‌خواهیم؟ یعنی سه گردان می‌شوید؟ قول داد و تعدادی ماشین و وسایل گرفت و از ارتفاعات چاه ‌نفت و شمال عین‌خوش عملیات كرد و تا امروز نقش فرماندهی در جبهه‌های داخلی و خارجی داشته است. هم او و هم دوستان اطرافش عموماً جوان بودند. هرسال كه در ماه رمضان با فرماندهان جمع می‌شدیم ایشان هم خاطراتی می‌گفت. از ویژگی‌های ایشان این بود كه با همان روحیۀ جهادی از مقابله با اشرار در منطقۀ كرمان تا عملیات برون‌مرزی و حضور درصحنه‌های دفاع از جهان اسلام با همان روحیه حضور داشتند. برادر قاسم همیشه در معرض شهادت بود. مدام پهبادهای آمریكا در بالای سر ایشان بود و ما هم همیشه برای سلامتی ایشان نذر می‌كردیم. اینكه ایشان توانست با خطرات بزرگی كه در كمینش بود، در آزادسازی عراق، سوریه و لبنان به‌سلامت مبارزه‌اش را ادامه بدهد، این را یك معجزه می‌دانستیم. ملّت ایران بدانند ده‌ها حاج قاسم دیگر به پا خواهند خواست."
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطره محس
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎👇👇 ""عزّت در استمرار خط ولایت"" حاج قاسم هم در میدان جهاد اصغر و هم در میدان جهاد اکبر سال‌ها مبارزه کرد و چهل سال در میدان جهاد اصغر عاشق شهادت بود و بیش از چهل سال خود را ساخت. حاج قاسمِ سال 1359 با حاج قاسم سالِ 1398 ازنظر تواضع هیچ تفاوتی نکرده بود. بلکه باید بگوییم تواضع او بیشتر هم شده بود؛ در دوران جنگ، او حاج قاسم بود و در پایان جنگ، سردار سپاه. بعدازآن، سرلشکر پاسدار، سپس فرماندۀ نیروی قدس سپاه پاسداران شد و در لبنان، عراق، سوریه، افغانستان و یمن شهرت پیدا کرد. قدرت او و تأثیر قدرتش در همۀ این کشورها ملموس بود، ولی هیچ کجا نگفت من چنین کاری را انجام دادم و منیّتی نداشت. من از سال 1361، در دوران جنگ و این اواخر هم در کنارش بودم. بااین‌حال حتی یک‌بار هم از زبان او نشنیدم که بگوید؛ اگر من در سوریه، عراق و لبنان نبودم، داعش شکست نمی‌خورد، حتی در جلسات دونفره‌مان نیز این سخن را بر زبان نیاورد. همیشه وقتی حاج قاسم با شهید ابو مهدی المهندس روبه‌رو می‌شد، می‌گفت: «فرمانده من آقای ابو مهدی المهندس است.» این نشان از تواضع و ولایتمداری او داشت. ایشان انقلابی بود و کوچک‌ترین اهانتی را به امام، انقلاب و ولایت تحمّل نمی‌کرد. حاج قاسم می‌گفت: «آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. قـاسم سلیمانی می‌رود و قـاسم سلیمانی دیگری می‌آید. احزاب و جریان‌ها اصل نیستند. همیشه به اصول توجه کنید. اگر می‌خواهید جامعه ما به وحدت حقیقی برسد، باید جامعه و همۀ سطوح را به اصول متوجه سازید. اصل اساسی و نگه‌دارنده نظام «ولی‌فقیه» است. این برای ما مثل قرآن ناطق است و ما باجان و خونمان در همۀ آحاد از آن دفاع می‌کنیم. ما امروز هرچه داریم از این انقلاب و امام است و این عـزّت عمومی را مدیون خط امام و استمرار راه و خط ایشان توسط مقام معظّم رهبری مدظله‌العالی هستیم. ثروتی گران‌قدرتر از ثروت رهبری وجود ندارد و این ثروت با هیچ ثروتی قابل‌مقایسه نیست. در کشور نباید کلامی برخلاف سیاست‌ها و منویات مقام معظّم رهبری مدظله‌العالی گفته شود و اگر هم گفته شد و اعتراضی صورت نگرفت، در گناه گوینده شریک هستیم.» جملات وی مُبرهن این موضوع است که آن شهید همواره در جناح انقلاب و ولایت بود. حاج قاسم همواره می‌گفت: «والله تمـام علمای شیعـه را از نزدیک می‌شناسم. قسـم می‌خورم سرآمد همۀ روحانیت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای مدظله‌العالی است.»
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎👇👇 ""عزّ
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطره سردار مرتضی قربانی اولین فرمانده حاج قاسم در عملیا طریق القدس 💎💎💎👇👇👇 """ من و قاسم""" "حاج قاسم هم از عزیزانی هستند که ما در عملیات طریق‌القدس خدمتشان بودیم. ایشان فرماندهی بسیار زیرک، دانا و دوست‌داشتنی برای همه، به‌ویژه برای نیروهای کرمان بود. من در فتح بستان، دوازده گردان داشتم. وقتی فرماندهی تیپ را به من دادند و ما آمدیم در سوسنگرد، یک خط چهار تا پنج کیلومتری سنگینی را به ما دادند. یکی از گردان‌هایی که به ما محول شده بود، مربوط به حاج قاسم و یک گردان هم دست شهید شوشتری بود. ما برای دادن امکانات و کمک به این گردان‌ها، تجهیزات نداشتیم. تیپ تازه تشکیل شده بود، ماشین نداشتیم و غذا را هم باید از اهواز می‌آوردند. گردان‌ها را هم در روستاها پراکنده کرده بودند. آمدیم الاغ‌های سوسنگرد را جمع کردیم و از آن‌ها برای انجام تدارکات و حمل تجهیزات استفاده کردیم. آن‌ها که می‌گویند ما تحریم هستیم، محاصره هستیم و یا امیدشان به آن‌سوی آب است، باید عاقـل‌تر از این‌ها باشند. باید بدانند همان‌که هشت سال جنگ را به ما تحمیل کرد، حالا دارد ما را تحریم می‌کند. همان کسانی که شصت، هفتاد گروه را برای براندازی فرستادند و موفق نشدند، همان‌ها تحریم‌ها را اعمال می‌کنند. همان کسانی که شیمیایی به صدام دادند، همان‌ها الآن آمده‌اند و سر میز برجام نشسته‌اند. لذا ما نباید از این تحریم‌ها و محاصره‌ها بترسیم. ما الاغ‌ها را جمع کردیم و گفتیم برای رساندن تدارکات، مهمات و غذا به هر گردان چند الاغ بدهیم. یکی از شوخی‌های ما در جلسات آن روزها همین الاغ‌ها و لگدزدن و گاز گرفتنشان بود. قبل از عملیات طریق‌القدس بود که رفاقت ما با حاج قاسم شروع شد. فرماندهی بسیار دوست‌داشتنی بود. ما با ایشان خیلی شوخی می‌کردیم. وی اهل شوخی بود. درست است که چهرۀ حاج قاسم هم مثل من جدّی است؛ اما در محافل خصوصی شوخی داریم. همین پریروز باهم بودیم. از مأموریت آمده و خسته بود. آقای اسدی و فلاح‌زاده ایستاده بودند، باهم شوخی می‌کردند، من هم یک شوخی جدی کردم و قاسم خیلی خندید."
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطره سرد
برش هایی از 📚کتاب پرواز - بغداد بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎👇👇 باوجود حاج قاسم تحت هیچ شرایطی در دوران جنگ خستگی را حس نمی‌كردیم. ایشان بااینکه فرمانده بود اما همیشه در عملیات‌های مختلف نوك پیكان عملیات بود. بعد از دوران دفاع مقدّس حاج قاسم به‌عنوان یك عالم به عمل، در همۀ ابعاد برای ما الگو بود. ایشان یك آرامش خاص و روحیۀ ایثارگری به ما می‌دادند. ایشان می‌گفت: «من خدمت آقا بودم و منتظر بقیه دوستان بودم تا جلسه برگزار شود كه آقا من را صدا زدند. بعد كتابی و عكس چند شهید را به من نشان دادند و چند صفحۀ بعد عكس خودم را دیدم» كه آقا گفتند: «اگر شما رفته بودید این مأموریت‌های سخت را انجام نمی‌دادید» و من آن موقع بسیار خوشحال شدم.» ایشان از اینکه توانسته بود ولایتمداری خود را ثابت کند و رهبر امّت را خوشحال کند، احساس خوشحالی می‌کرد. حاج قاسم وقتی به استان‌ها سفر می‌كرد در شهرستان‌ها به دیدار خانواده‌های معظّم شهداء می‌رفت و احترام زیادی برای آن‌ها قائل بود. حاج قاسم در عملیات طریق‌القدس مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شكمش تركش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز كرده بودند و وضع بدی داشت. چهل‌وپنج، چهل‌وشش روز كسی نمی‌دانست حاج قاسم زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانـدۀ گردان‌های کرمانی بود كه مجروح شد. بالاخره شهید مصطفی موحّدی كرمانی، حاج قاسم را در مشهد پیدا كرد و گفت: «طبقۀ سوم یك بیمارستان در مشهد است.» پزشك حاج قاسم از منافقین بود و می‌خواست ایشان را بكشد، به‌همین دلیل شكم حاج قاسم را باز گذاشته بود كه منجر به عفونت شده بود. یك پرستار باشرف كرمانی به‌خاطر حس كرمانی بودنش، حاج قاسم را شب دزدیده بود و جایش را با دو مریض دیگر در یك طبقۀ دیگر عوض كرده بود و به دكتر گفته بود: «حاج قاسم را ازاینجا بردند.» حاج قاسم باز یك‌بار دیگر از ناحیۀ دست مجروح شد. تا می‌گفتند: «برو بیمارستان»، درمی‌رفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملّی و اعتمادبه‌نفسی صحبت می‌كنم كه جنگ با خودش آورد و این ملّت را آبدیده كرد.
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز - بغداد بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎👇👇 باوج
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات همرزمان 💎💎💎👇👇👇 """ عاشق شهادت""" حـاج قـاسم بارها به ما می‌گفت: «دیگر جان من به لب رسیده و نمی‌دانم چرا شهید نمی‌شوم؟!» هر خانوادۀ شهیدی را که می‌دید، می‌گفت: «دعا کنید من شهید شوم.» ایشان شبانه‌روز به اطرافیان خود توصیه می‌کرد برای شهادتش دعا کنند و به‌جز شهادت به چیز دیگری فکر نمی‌کرد. یک نامه برای شهید حسین بادپا نوشته بود که: «اگر شهید شدی به یونس زنگی‌آبادی، محمّدحسین یوسف‌اللهی و سیدقاسم میرحسینی و... سلام من را برسان و بگو معرفت هم حدّی داره، چرا در فکر من نیستید؟» لذا ایشان شب و روز دنبال شهادت می‌دوید. حاج قاسم در کتاب «ریشه در آسمان»، دربارۀ شهید احمد سلیمانی می‌گوید: «من و احمد سیزده سال داشتیم و پدرم نهصد تومان و پدر احمد سلیمانی پانصد تومان وام داشت؛ ما برای پرداخت وام پدرانمان نگران بودیم، دونفری هم‌قسم شدیم از روستا برای کسب‌وکار و ذخیرۀ پول به کرمان بیاییم تا به پدرانمان کمک کنیم تا وام خود را بپردازند. به خیابان ناصریه کرمان رفتیم و در منزل یک پیرزنی به‌نام آسیه اتاقی اجاره کردیم و دوتایی برای کارگری رفتیم؛ از بس جثـۀ من و احمد کوچک بود، کسی ما را کارگری نمی‌برد و نهایتاً با سیزده سال سن در انتهای خیابان خواجو در ساخت یک مدرسه به‌مدّت هشت ماه در کرمان کارگری کردیم و مزد روزانۀ هرکداممان دو تومان بود؛ من سیصد تومان آماده کردم و احمد یک مقدار بیشتر آماده کرد، بعد از هشت ماه رفتیم پول ذخیره‌شده را بردیم برای پدرانمان تا وام کشاورزی خود را بپردازند. هر وقت برای کار می‌رفتیم از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد می‌شدیم دستگیره و درب کوب در را می‌بوسیدیم و از در خروجی خارج می‌شدیم.» حـاج قـاسم در لحظۀ شهادت بر بالین شهید احمد سلیمانی حاضر شد و بعدها دراین‌باره گفت: «دست تقدیر این بود من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمه‌ای را اختصاصاً و حقیقتاً‌ به‌عنوان مشخصۀ این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است. درواقع کسانی می‌توانند این مفهوم را داشته‌ باشند که بعد از معصوم، به درجه‌ای از صالح بودن برسند. احمد علاقۀ ویژه‌ای به جلسات مرحوم آیت‌الله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار می‌شد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجۀ یک کرد. شهید سلیمانی از مؤثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریق‌القدس در کانالی که در محور ما بود، ایشان هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمه‌شب به آن کانال رفتم، او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوته‌ها پنهان شد و بعداً متوجه شدم که او به‌خاطر اینکه مبادا من او را ازآنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود. در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچ‌گاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچ‌کس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد. با همۀ فرمانده‌ها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیات‌ها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتورسیکلت داشت که پیوسته خود را به آتش‌ها می‌رساند. وقتی‌که در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا ده صبح به شهادت برسد. چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب می‌درخشید و حقیقتاً‌ آرامش خاصی در چهرۀ او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنی‌ترین صحنۀ عمرم در دوران دفاع مقدّس باشد... .» حاج قاسم می‌گفت: «پدرم یک‌دانه گندم حرام به خانۀ ما نیاورد.» ایشان چنین پدر و مادر مقیّدی داشت و در چنین خانواده‌ای پرورش‌ یافته بود که امروز افتخار ایران و اسلام شده است.
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات هم
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد- بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات همرزمان 💎💎💎👇👇👇 حاج قاسم در طول چهل سال خدمت خود یک ریال حق مأموریت نگرفت و به قولی پوتین از پا درنیاورد و یک روز مرخصی و استراحت نرفت و به‌عبارت‌دیگر خستگی در برابر او زانو می‌زد. حاج قاسم عید سال 1398، برای ادای احترام به گلزار شهدای شهر کرمان آمده بود. او بر سر مزار مادر همسرش رفت و فاتحه‌ای خواند، محافظان و مسئولان همراه ایشان یک‌گوشه‌ای ایستاده بودند و سردار وسط گلزار شهداء تنها ایستاده بود و داشت گریه می‌کرد. جلو رفتم و باهم صحبت کردیم. گفتم: «این گلزار هزار و یازده شهید دارد.» گفت: «ان‌شاءالله هزار و دوازدهمین شهیدش من باشم!» گفتم: «ان‌شاءالله شما صدوبیست سال خدمت کنید.» حاج قاسم یک تفکّر، جریان و مکتب بود. او خودش صاحب سبک بود. قاطعیت، شجاعت، جسارت، رأفت، ادب، اخلاق، مهربانی و دلسوزی را همه باهم داشت و در یک‌کلام جامع الاضداد بود. حاج قاسم عزیز، کسی بود که از مال دنیا فقط یک خانه داشت که آن‌هم وقف روضۀ حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها و امام حسین علیه‌السلام کرد. او به امام حسین علیه‌السلام ارادت خاصی داشت و اگر ده هزار نفر در یک مجلس بودند و روضۀ امام حسینعلیه‌السلام خوانده می‌شد ایشان از همۀ ده هزار نفر سوزناک‌تر و خالصانه‌تر گریه می‌کرد. حاج قاسم کارت «حق پرستاری» (برای جانبازان) که قانوناً و شرعاً به او تعلق می‌گرفت را تحویل دفتر بنیاد شهید داد و گفت: «یک ریال حق من نیست و این را به کسی که کرایۀ راه ندارد، در دارو و درمان مشکل دارد بدهید.» هنوز کارت حق پرستاری او در ادارۀ کل بنیاد شهید است. حاج قاسم کسی بود که نصرالله جهانشاهی، راننده ایشان، چند سال قبل تعریف کرد: «به خدا قسم پنج هزار تومان امروز از یکی از دوستان قرض گرفت.» حاج قاسم به علی‌رضا رزم‌حسینی گفته بود: «خداوند مهر و محبّت دنیا را از من گرفته است و من هیچ علاقه‌ای به این دنیا و ظواهر آن ندارم.» ایشان کسی بود که از ابتدای دوران کودکی و نوجوانی اهل مسجد، نماز و نماز جماعت بود و نماز جماعت آیت‌الله حقیقی را شرکت می‌کرد و پای صحبت‌های محمودی در مسجد جامع می‌نشست و درس می‌آموخت. وی بسیار متعبّد و ازلحاظ دینی و اعتقادی مقیّد بود و در سخت‌ترین لحظات درگیری‌ها مقیّد به مسائل شرعی و اخلاقی بود. حاج قاسم فوق‌العاده مهربان بود و به خانوادۀ شهداء احترام خاصی می‌گذاشت و بعضاً از بغداد، بیروت، لبنان و سوریه زنگ می‌زد و احوال مادران شهداء را می‌پرسید. می‌گفت: «من مادر دو شهید هندوزاده را که می‌بینم، تمام خستگی‌هایم رفع می‌شود.» چندی قبل مادر شهیدان محمّدآبادی به من گفت: «من روز عاشورا زمیـن خوردم، اگر حـاج قـاسم می‌دانست، احوالی از من می‌پرسید.» من بلافاصله تلفن شهید پورجعفری که امین و رازدار حاج قاسم بود را گرفتم و گفتم: «مادر این دو شهید می‌خواهد احوالی از حاج قاسم بپرسد، به حاجی بگو این مادر زمین‌خورده و احوالی از ایشان بپرس.» شهید پورجعفری گفت: «ده دقیقۀ دیگر؛ چون در جلسه است.» وقتی مجدداً ارتباط برقرار شد و مادر این دو شهید گوشی را گرفت، گوشی را می‌بوسید و می‌گفت: «مادر دورت بگردم، مادر فدایت شوم، کجایی؟» حاج قاسم پشت خط به من گفت: «چادر این مادر را نیابتاً ببوس.» او برخورد مهربانانه‌ای با همگان داشت. این مرد بزرگ این‌قدر به دیگران احترام می‌گذاشت که دختر شهید بافنده با پنج سال سن، در حسینیۀ بیت‌الزهراسلام‌الله‌علیها وقتی آمد و خود را به آغوش ایشان انداخت و زارزار گریه می‌کرد، سردار اشک‌های او را پاک کرد و برای او آب آورد و بغلش گرفت و آرامَش کرد. وقتی دختر بچّه رفت، حاج قاسم بسیار گریه کرد؛ ایشان بسیار رقیق‌القلب، رئوف و مهربان و باادب در عین ذکاوت و شجاعت و زیرکی، بسیار مهربان بود.
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد- بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات همر
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات همرزمان 💎💎👇👇 حـاج قـاسم به پدر و مادرشان خیلی احترام می‌گذاشت، پدرشان را به حمّام می‌بردند و به او لباس می‌پوشاند. احترام خاصی برای آن‌ها قائل بود و دست و پای پدر و مادرش را می‌بوسید، دوستان می‌گفتند: «خدا هرچه به ایشان داده، فقط به‌خاطر احترامی است که به پدر و مادرش می‌گذارد.» حاجی برای مهمانانش هم احترام ویژه‌ای قائل بود و گاهی حتی با پای‌برهنه تا دم در مهمانش را بدرقه می‌کرد. به یاد دارم، پنج دقیقه به اذان مغرب و عشاء مانده بود، به ایشان گفتم: «منزل فرزند شهید شجاعی و خانمش فرزند شهید حاج مجید زینلی در همین نزدیکی است، برویم احوالشان را بپرسیم.» حاج قاسم نگاهی به کفش‌ها انداخت و چون کفش‌هایش را ندید، پای‌برهنه در کوچه راه افتاد و گفت: «سریع برویم احوالی بپرسیم و برگردیم برای نماز.» توی کوچه با پای‌برهنه می‌رفت. کفش‌هایم را درآوردم، گفتم: «کفش‌های مرا بپوش.» گفت: «نه، نیازی نیست.» یک هیئت بلندپایه از کشورهای خارجی آمده بودند و درخواست داشتند تا حاج قاسم را ببینند. گفته بودند: «ما می‌خواهیم ژنرال سلیمانی را ببینیم و هماهنگ کرده بودند.» حاج قاسم گفته بود: «تشریف بیاورند.» وقتی میهمانان داخل آمده بودند، او از اتاق پائین آمده و در را باز کرده بود و دستش را روی سینه گذاشته بود و به میهمان‌ها خوش‌آمد می‌گفت. وقتی میهمانان داخل آمدند و به دفتر ایشان رفتند، گفتند که: «ژنرال سلیمانی کی می‌آید؟» به آن‌ها گفته بودند: «همان آقایی که دم در بود و شمارا بدرقه و احترام کرد، ژنرال سلیمانی بود!» راز محبوبیت حاج قاسم در بین همۀ اقشار جامعه این است که ایشان مصداق آیۀ شریف قرآن «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ؛ کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند مودّت و دوستی را در دل مردم جای می‌دهد»، بود. ایشان اخلاص و زهد داشتند، از دنیا فاصله گرفته بود و مردمی بود و مردم را دوست داشت و به‌همین دلیل خداوند محبّت ایشان را در دل همه نهادینه کرده بود. حاج قاسم بعضی‌اوقات برای حل مشکل یک نفر ساعت‌ها وقت می‌گذاشت و با ارسال نامه کارها را پیگیری می‌کرد تا مشکل تنها یک نفر را حل کند و این رفتار باعث می‌شد که محبوب دل‌ها شود. مقام معظّم رهبری مدظله‌العالی آن‌قدر ایشان را دوست داشت که حجت‌الاسلام ناصر رفیعی می‌گوید: «وقتی حاج قاسم وارد جلسه شد، رهبری ایشان را بوسید و به آغوش کشید و کنار خود نشاند و وقتی جلسه تمام شد و داشت می‌رفت، رهبری او را صدا کردند و به او گفتند که شما یک‌بار دیگر بیا تا من شمارا ببوسم.» حداقل برکت خون حاج قاسم؛ وحدت و همدلی و به پا خواستن جوانان منطقه و تقویت جبهۀ مقاومت و تنفر از دشمن و استکبار جهانی و نفرت از ترامپ است. وحدت و همدلی و تقویت جبهۀ مقاومت از برکات خون حاج قاسم است.
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از 📚کتاب پرواز بغداد - بهشت؛ مروری بر خاطرات سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات هم
برش هایی از کتاب پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی خاطرات همرزمان بخش اول """آن بیست‌وسه نفر""" دانشکدۀ‌ فنی کرمان آن روزها محل اعزام نیروها به جبهه شده بود. از همۀ‌ شهرستان‌های استان کرمان بسیجی‌های آمادۀ‌ نبرد، در ساختمان دایره شکل دانشکدۀ فنی جمع شده بودند. روز اعزام رسیده بود و حاج قـاسم که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را به‌عهده داشت، دستور داده بود همۀ‌ نیروها در زمین فوتبال جمع شوند. در دسته‌های پنجاه‌نفری روی زمین چمن نشستیم. حاج قاسم میان نیروها قدم می‌زد و یک‌به‌یک آن‌ها را برانداز می‌کرد. پشت سرش میثم افغانی راه می‌رفت. میثم قدی بلند و سینه‌ای گشاده داشت. اگر یک‌قدم از قـاسم جلو می‌افتاد، همه فکر می‌کردند فرماندۀ اصلی اوست؛ بس که رشید و بالابلند بود. حاج قاسم، میثم و چند پاسدار دیگر داشتند به‌سمت ما می‌آمدند. دلم لرزید. او آمده بود نیروها را غربال کند. کوچک‌ترها از غربال او فرومی‌افتادند. نیروهایی را که سن و سالی نداشتند از صف بیرون می‌کشید و می‌گفت: «شما تشریف ببرید پادگان. ان‌شاءالله اعزام‌های بعدی از شما استفاده می‌شه!» فرمانـدۀ تیپ نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و بر شدّت اضطـرابم افزوده می‌شد. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفّر بودم! این کیست که به‌جای من تصمیم می‌گیرد که بجنگم یا نجنگم؟ اصلاً اگر من مال جنگ نیستم، پس چرا روز اول گذاشتند به پادگان قدس بروم و آنجا یک ماه آموزش نظامی ببینم. اگر بنا نبود اعزام بشوم، پس یونس زنگی‌آبادی، مسئول آموزش نظامی، به چه حقی ساعت 03:00 بامداد سوت می‌زد و مجبورمان می‌کرد ظرف چهار دقیقه با سلاح و تجهیزات در زمین یخ‌زده‌ پـادگان قـدس حاضر باشیم؟ اگر من بچّـه‌ام و به درد جبهه نمی‌خورم، پس چرا آقای شیخ بهایی آن‌همه باز و بسته کردن انواع سلاح‌ها را یادمان داده است. چرا آقای مهرابی ساعت 13:00، در بیابان‌های کنار میدان تیر، آن‌طرف کوه‌های صاحب‌الزمان، ما را مجبور می‌کرد یک پوکۀ‌ گم‌شده را در میان آن بیابان وسیع پیدا کنیم. دلم می‌خواست حاج قاسم می‌فهمید من فقط کمی قدم کوتاه است؛ وگرنه شانزده سال کم سنی نیست! دلم می‌خواست جرأت داشتم بایستم جلویش و بگویم: «آقای محترم شما اصلاً می‌دونید من دو ماه جبهه دارم؟ می‌دونید من به فاصلۀ‌ صدا رسی از عراقیا نگهبانی داده‌ام و حتی بغل‌دستی‌ام توی جبهه‌ ترکش‌خورده؟! اما جرأت نداشتم.» حاج قاسم لباسی به تن داشت که من آن را دوست داشتم. اصلاً قیافه‌اش مهربان بود. برخلاف همۀ فرمانـدهان نظامی، او با تواضع نگاه می‌کرد و با مهربانی و تحکم! درعین‌حال، به اعتراض اخراجی‌ها توجهی نمی‌کرد. حاج قاسم نزدیک من رسیده بود و من نزدیک پرتگاهی انگار. با خودم فکر می‌کردم کاش ریش داشتم. به کناردستی‌ام که هم ریش داشت و هم سبیل، غبطه می‌خوردم. لعنت بر نوجوانی! که یقه‌ مرا در آن هیری‌بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود. از خط سبزی هم که در پشت لب‌هایم گل‌انداخته بود، در آن بگیروببند، کاری ساخته نبود. باید صورت لعنتی‌ام را به‌سمتی دیگر می‌چرخاندم که حاج قاسم نبیندش؛ اما قدّم چه؟ یک سر و گردن از دیگران کوتاه‌‌تر بودم؛ درست مثل دندانه‌ شکسته‌ شانه‌ای میان صفی از دندانه‌های سالم. باید برای آن دندانه شکسته فکری می‌کردم. سخت بود؛ اما روی زانوهایم کمی بند شدم؛ نه آن‌قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده‌ام و نه آن‌قدر که ببیند نشسته‌ام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم‌خیز. از کوله‌پشتی‌ام هم برای رسیدن به مطلوب که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم. باید آن را هم سمتی می‌گذاشتم که محل عبور فرمانـده بود و گردنم را به‌سمت مخالف می‌چرخاندم. کلاه آهنی هم بی‌تأثیر نبود. کلاه آهنی بزرگ و کوچک ندارد. این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم. با اجرای این نقشه، هم مشکل قدم و هم مشکل بی‌ریشی‌ام حل شد. مانده بود دقّت حاج قاسم؛ که دقّت نکرد. رفت و نام من در لیست نهایی اعزام ماند؛ فهرستی که به افراد اجازه می‌داد در ایستگاه راه‌آهن پا روی پله‌های قطار بگذارند و باافتخار سوار شوند. وقتی (در عملیات الی‌بیت‌المقدّس) به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم و ما را به بازداشتگاه اسرا بردند، در آنجا با فردی ایرانی به‌نام «صالح» آشنا شدم که به‌ظاهر در خدمت نیروهای عراقی بود ولی در باطن به نیروهای ایرانی کمک می‌کرد. ادامه دارد...