eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
739 دنبال‌کننده
580 عکس
275 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
کل روستا، حداکثر سه برابر خانه‌هایی‌ست که در عکس، چراغشان روشن است... کاش با ایجاد اقامتگاه‌های بومگردی بدون صدمه زدن به محیط زیبای اینجا، لذت حضور در چنین خلوتهایی نصیب همه مسافران و جستجوگران و دوستان طبیعت بشود... البته، کاش، در همه اقامتگاه‌های بومگردی، به فکر افراد ویلچری هم باشند🥹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر‌... الله اکبر.... به نیابت از شهدا ، جوانانی که جان دادند در حالی که همه آرزوهایشان را به آینده ایران اسلامی گره زده بودند... الله اکبر... به نیابت از حاج قاسم، به نیابت از شهدای گمنام....🩵 🇮🇷🩵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و خدا قوت 🇮🇷⚘️
این روزها، سالگرد عملیات والفجر ۸ است.... یاد شهیدان غیورش بخیر... یا مردان فجرآفرین بخیر...‌ بگذارید امشب میهمان شهیدی از مردان والفجر ۸ باشیم... شهیدی که عکس و نام زیبایش یاد پرحرارتش خاطرات شیرینش و مخصوصا وصیتنامه شگفتش، اولین باری که شناختمش، به معنی واقعی کلمه بیچاره‌ام کرد.... زمستان سال ۱۳۷۵ بود... جر چند خط هنگام نگارش کتاب لشکر خوبان از او نمی‌دانستم... اما او نامه‌ای نوشته بود؛ به من به تو به همه آیندگان به خدا که بدانم و بدانیم چه جوانانی با چه فکری با چه عشقی با چه عرفانی با چه ایمانی فدای این راه شدند: ⚘️ اگر این انقلاب اسلامی، در تلاطم طوفانها، هنوز زنده است به دعای این رزمندگان عارف عاشق بوده و بس! به راستی که خون این شهدا، انقلاب اسلامی را بیمه کرده.... بکوشیم ازینان دور و جدا نشویم https://eitaa.com/lashkarekhoban
وصيت نامه عارف بسیجی شهيد محمدرضا مهرپاک ولادت: ۱۳۴۵ تبریز شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۶۴، فاو 🌷 (قسمت اول)   بسم الله الرحمن الرحيم      می‌خواهم خامه قلم را به سينه کاغذ آشنا کنم و نقشي از رخ آن زيبا را به اين سينه سفيد منقش کنم اما قلم را توانايي اين کار نيست، کاغذ را تحمل اين نقش نيست. می‌خواهم امواج خروشان احساس را به مهار (عقل) در زندان تن محبوس کنم، اما عقل را توان به بند کشيدن دل نيست. تن را قدرت نگهداشتن روح نيست. چشمانم را مي‌بندم مي‌خواهم تصويري از آن جمال رعناي يار را در ذهن تصور کنم.  اما تصوير آن جمال زيبا را کسي قادر به تصور نيست. مي خواهم مرغ انديشه را از پرواز آسمان سرخ رنگ عشق باز دارم اما او را هيچ قيدي قادر به مقيد ساختن نيست.  اين آسمان خونين را از طيران اين مرغ بازداشتن، ثواب نيست.
وصيت نامه عارف بسیجی شهيد محمدرضا مهرپاک ولادت: ۱۳۴۵ تبریز شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۶۴، فاو 🌷 (قسمت اول)   بسم الله الرحمن الرحيم      می‌خواهم خامه قلم را به سينه کاغذ آشنا کنم و نقشي از رخ آن زيبا را به اين سينه سفيد منقش کنم اما قلم را توانايي اين کار نيست، کاغذ را تحمل اين نقش نيست. می‌خواهم امواج خروشان احساس را به مهار (عقل) در زندان تن محبوس کنم، اما عقل را توان به بند کشيدن دل نيست. تن را قدرت نگهداشتن روح نيست. چشمانم را مي‌بندم مي‌خواهم تصويري از آن جمال رعناي يار را در ذهن تصور کنم.  اما تصوير آن جمال زيبا را کسي قادر به تصور نيست. مي خواهم مرغ انديشه را از پرواز آسمان سرخ رنگ عشق باز دارم اما او را هيچ قيدي قادر به مقيد ساختن نيست.  اين آسمان خونين را از طيران اين مرغ بازداشتن، ثواب نيست. https://eitaa.com/lashkarekhoban
وصیتنامه شهید محمد رضا مه. پاک ( قسمت دوم) قلم را دوباره به چرخش وا مي‌دارم. امواج خيره سر احساس به ساحل اطمينان هجوم مي‌آوردند آن يار رعنا تمام قد عشق را به تماشا ايستاده است.  مرغ انديشه به پرواز خويش ادامه مي‌دهد کاغذ از سياهي قلم نقش مي‌پذيرد. دل زبان گشوده که : اي نازنين دلبر تو مرا همچو شبنم صبحگاهي پاک خواسته بودي و من روسياه از نوک پا تا فرق سر به گناه آلوده گشتم. پس مرا ببخش.  اي دوست، تو از من خواسته بودي به عهد وفا کنم و به سويت بشتابم و من همان شاکر ناداني هستم پس مرا ببخش ولي بدان من نيز روزي پاک بودم قلبم هنوز از زنگار پاک بود. چشمانم هنوز بر رخي نگاه نکرده بود. دستانم هنوز به ناپاکي آلوده نشده بود.  وجودم پاک بود، عقلم پاک بود، (آه اي زيباي زيبايان) چه کنم نفس بر من غالب شد و تو خود حال مرا مي‌بيني، شيطان را به دوستي برگزيدم و تو روزگارم را مي بيني ولي هرگز از روي طغيان سر از فرمانت نپيچيده‌ام، هرگز از روي عمد برخلاف دوستي‌ام عمل نکرده‌ام. هرگز! https://eitaa.com/lashkarekhoban
وصیتنامه شهید محمد رضا مهرپاک (قسمت سوم) 🌷🌷  خود مي داني! حتي آن هنگام که طعم گناه از دهانم زايل نگشته بود فکر تو آن را تلخ مي‌کرد که هرگز گناه لذت نداشته است! خود مي‌داني همواره پشيمان بوده‌ام ولي چه کنم که وجود کثيفم را شيطان  مسلط شده است.  هرگاه خواسته بودم سيلي به رخ شيطان زنم اين نفس جلويم را گرفته بود. آري خود مي‌داني روزگاري پاکترين و صادقترين بودم. شبها به لبخندي مي‌خوابيدم و صبح‌ها به لبخندي ديگر بيدار مي‌شدم... شب و روزم با تو مي‌گذشت.  و حالا، رانده از هر جا، مانده از هر چيز، پشيمان از هر کار به درگاهت آمده ام، مي گفتند تو به اين سرزمين آشنايي در اين جا دوستان زيادي داري. مي‌گفتند به اينجا نظري داري و من سر از پا نشناخته به اينجا آمده‌ام. شتاب داشتم  تا به اينجا برسم .  پا برهنه، جامه دريده، چشم گريان، با تني ريش به اينجا رسيده‌ام. چشمانم کم سو گشته‌اند ... پاهايم مجروح است دلم پريشان است، آيا تو مرا خواهي پذيرفت؟ آيا براي ديدنت حالي جز اين مي‌خواهي؟ آيا براي وصالت مهريه‌اي بالاتر از اين خواستاري؟ پس کي بر من ناتوان نظر خواهي افکند ؟  پس کي مرا خواهي پذيرفت؟ 😭😭😭 فرازهای وصیتنامه پرشور و عاشقانه اين جوان ۱۹ ساله با تو چه می‌کند ای هموطن؟‌ چه زلال و چه صاف و صادق با محبوبش نجوا دارد... آه خدایا چه بندگانی داري... خدایا. چه خوب عاشقانت را برگزیدی برای حیات ابدی... کاش محمدرضا نوشته بود اين کلمات دا در کدام خلوت و کدام سنگر و کدام جذبه نوشته است... آه ای شهید... دستی برآر... 😭😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban