یک بار در بازگشت از کوه، حاج حسن یک تکه یخ داد دست مهدی (مجتهدی) و گفت: «مهدی! اینو بگیر، نگه دار!»
مهدی سوالی نکرد. راه افتادند و وقتی پایین رسیدند دور هم نشستند برای آماده کردن چای. حاج حسن یک دفعه گفت: «مهدی! یخ کو؟» مهدی یخ را نشانش داد! آن روز تعدادشان زیاد بود. حاج حسن رو به بقیه کرد و از همه پرسید: «بچهها! دلیل این که گفتم مهدی یه تیکه یخ بیاره پایین، چی بود؟!» هر کس چیزی گفت. حاج حسن گوش داد و آخرش گفت: «میخواستم فرمانبرداری مهدی رو بسنجم! ببینم چقدر میتونه از دستوری که بهش میدن اطاعت کنه!»
حسن از همین اتفاقات ساده، چیزهای بزرگی به بقیه یاد داده بود. او از جوانها انرژی میگرفت و جوانها از حسن آقایی که بِهشان بها میداد و درسهای فراوان
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#آخرین_اثر_معصومه_سپهری
#کوه
#انتشار_برای_اولین_بار
https://eitaa.com/lashkarekhoban