🌿🖤
سلام حضرت حفی!
دست ما رو برای قد کشیدن، بال گرفتن و پر زدن بگیر...
🥀
میگم که آقای امام حسین!
ما از شما چیزی جز خودتان نمیخواهیم...
@Ayeh_Hayeh_Jonon
🥀🖤
امام رضا علیه السلام فرمودند:
ای پسر شبیب! اگر خوش داری ثواب و
پاداش کسانی را داشته باشی که با حسین (ع) به شهادت رسیدند، هرگاه به یاد آن حضرت افتادی بگو "یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما"
@Ayeh_Hayeh_Jonon
شش ماهه زدن، این همه تکبیر ندارد...
#محمدجواد_شیرازی
@Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
شش ماهه زدن، این همه تکبیر ندارد... #محمدجواد_شیرازی @Ayeh_Hayeh_Jonon
برای روضهی امشب همین بس...
[ذِبحِ هور]
•
نگاه خورشید به چشم سیاه و پر کرشمهاش بود.
هرطور بود چشم گرفت از رقص ابریشم مجعدش و دل کند از سپیدی نقره فام رخش.
نمیدانست مرد جوان واقف است که با آن کلاهخود و دستار سبز، نورانیتر شده و دلرباتر؟!
تاب نیاورد و تاری از نور روی مردمک چشم مرد جوان، تنید.
این نگاه، این چشم آشنا، این گلی که پیچیده در کلاهخود خاتم الانبیا و آن دستار سبز بود، این رایحهی خوش یاس، این آهوی گریخته از حرم، هر آغوشی را شَره میکرد و طماع.
مردمک سیاهش بیشتر درخشید و حرارت را به خورشید بخشید.
خورشید نگاه پر ناز و جاذبهاش را قاب گرفت. چقدر آشنا بود این چشمها. انگار تکرار نگاه عزیزی بود.
تقلای خورشید که برای درخشیدن بیشتر شد، لبخند پای چشمش چین انداخت.
مقابل مرد جوان، چشم دیگری به قامتش بند بود.
بانی چین پای این چشم، لبخند نبود. گذر عمر بود و سپید کردن مو.
چشمهی نگاهش مهیا بود برای جوشیدن.
مردمکش در تقلا بود برای حل کردن تصویر مرد جوان در خود.
طرهای از موی سپیدش از زیر عمامه لغزید و کنار چین چشمش نشست.
خورشید دید که نفسهای پیرمرد به احتضار افتاد.
در آیینهی چشم حسین (ع) نقشی مبهم از رسول خدا نشسته بود.
چشمهی چشمش تاب نیاورد و از قرار خارج شد. جوشید و تصویر مبهم شد. تار و پراکنده...
لختی بعد به جای آن پیرِ عشقِ نورانی، صورت این مرد جوان در مردمکش نشست. قامت این عزیزِ آغشته به گلاب محمدی.
روزگاری حسین (ع) در آغوش محمد (ص) پا گرفت.
انگار خدا به جبران خردسالی و جوانی محمد (ص) که دور مانده بود از چشم حسین (ع)، جوان را به او بخشید.
گویی گذر فصلها از نظم خارج شده بود.
حسین (ع) در زمستانِ محمد (ص) طلوع کرد و سالها بعد بهارِ احمد را در آغوش گرفت.
حسین (ع) از ازل گره خورده بود به محمد (ص) و تا ابد تنیده بود به او.
حال خورشید میتوانست نوای چشمهای حسین (ع) را بشوند.
لبهایش خاموش بود اما نگاهش شعلهور.
آوای نگاه حسین (ع) تا به آسمان رسید.
_ علیِ من، محمدم، میوهی دلم، ماه شبهای تار!
عزیزترین و مبارکترینِ آل عبا!
تو برای من به مثال یوسفی برای یعقوب، مُلک پادشاهی هستی برای سلیمان، به مثال کشتیای برای نوح، تعبیر و علم بیحدی برای یوسف، عصایی برای موسی، دم مسیحی برای عیسی و حکم قرآن را داری برای محمدِ امین!
که انگار خداوند تمام معجزههایش را در وجود نازنین تو خلاصه کرده.
تو آشکارترین معجزهای که پروردگار به حسین عطایت کرد.
اکنون باید بروی! کاش حیا میان پدر و پسر مانع نبود.
کاش در آغوش حسین ساکن میشدی تا ابد الدهر!
ولیکن تقدیر چیز دیگریست...
چه چیزی برای من عظیمتر از خدای عزوجل و خشنودیاش؟!
نقاب به چهره بکش علی! دلهای غرق در تاریکی، تاب نور را ندارند...
خیسی اشک، لبهای خشک حسین (ع) را تر کرد.
لبخند علی (ع) شیرینتر شد و نگاه حسین (ع) پر سوزتر.
پسر نگاهش را برگرداند و تازه فهمِ خورشید شد که نورِ او از تلألو نگاه این هور است... هورِ حسین (ع)...
حسین (ع) همچنان روزهی سکوت گرفته بود اما امان از حسرت نگاهش! از آن چشمهای پر اندوه و سخن...
تحمل حسین (ع) داشت از دست میرفت.
چشمش به گیسوی بلند و تیرهی علی بود. کاش میشد قبل از اینکه پنجهای، تار موهایش را بیازارد، هر تار مویش را ببوید و ببوسد.
مردمکهای چشمش بیرمق بود و در گردش.
لحظهای تار مژگان ظریف پسر را نشانه گرفت. کاش میشد بارها چشمهای یوسفش را به قند لبهایش آغشته کند.
کاش میشد قفسهی سینهی علی را به سینه بچسباند و نگذارد خدایی ناکرده تیغی، خنجری یا سر نیزهای تن نازنینش را آزرده خاطر کند.
کاش میتوانست سر علی را در آغوش بگیرد و ممانعت کند از بوسهی شمشیر بر هلال ماهش.
کاش میشد لبهایش را روی حلقش بگذارد و سپر شود برابر تیری که چشم طمع داشت به پیامبر جوانش!
ای کاش مقدر میشد لب روی پلکهای علیاش بگذارد و پنهان کند ملاحت نگاهش را از چشمهای آلوده و حریص.
کاش...
نفس در سینهاش سنگین شد. کلمات را به انتهای گلو حواله داد و دندان روی جگر گذاشت.
نسیم گوشهی عبایش را در دست گرفت و به رخ کشید کم طاقتی عبا را.
این بار هم چشم حسین (ع) دهان باز کرد و دلداری داد عبای پیامبر مهربانی را.
_ صبور باش بر قرار! همچون اين سالها که دندان روی جگر گذاشتی و بردباری کردی دوری از آل کسا را!
آرام باش! چیزی نمانده به پایان هجران.
نگاه کن! لختی دیگر هر تکه از آل عبا را به آغوش میگیری.
پارهای از جدم رسول الله را و لطافتی از روی مادرم زهرا.
هالهای از حیدر کرار و شبیهی به برادرم حسن را.
و جگرِ حسین را...
به پایان آمد فراق! بناست دوباره پنج تن آل عبا را در خود جای دهی... آرام باش! آرام...
هور برای ذبح میرفت و از چشمهای پدر "فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ" میچکید.
هور به آغوش غروب میرفت. برای ذبح نور...
هور برای ذبح میرفت...
.
✍🏻لیلی سلطانی
🥀 @Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
[ذِبحِ هور] • نگاه خورشید به چشم سیاه و پر کرشمهاش بود. هرطور بود چشم گرفت از رقص ابریشم مجعدش و دل
برای هوری که ماه بود...
عِطر محرمهای هر سالم علیاکبر...
sound-426-1444801926.mp3
10.92M
🥀
بالا بلند بابا
گیسو کمند بابا
@Ayeh_Hayeh_Jonon
Mahmoud Karimi - Ye Ghalb Mobtala To Sinast.mp3
15.48M
🏴
ارمنیا میان در خونهت
بس که تو دردا رو دوا کردی
هرچی گره به کارمون افتاد
با دستای بریده وا کردی
@Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🏴 ارمنیا میان در خونهت بس که تو دردا رو دوا کردی هرچی گره به کارمون افتاد با دستای بریده وا کردی
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
Mahmood karimi - Ab Be Khieme Nareside (320).mp3
11.04M
🥀
بیا برگرد خیمه
ای کس و کارم...
@Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🥀 بیا برگرد خیمه ای کس و کارم... @Ayeh_Hayeh_Jonon
بیاید با حفی جان بلند بگیم: آب به خیمه نرسید، فدای سرت... فدای سرت... فدای سرت...