میخواستم بیش از یک بار زندگی کنم. بارها و بارها! پس نوشتم!
#لیلی_سلطانی
شبها زخمهایم عمیقتر میشود، دردهایم شدیدتر، دلتنگیهایم تیرهتر.
و احتیاجم به تو بیشتر...
#لیلی_سلطانی
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
کاش میشد دست خودمو بگیرم ببرم به اون آبان ماهی که آسمون زیاد بارون داشت. مثل الان بخیل و کم لطف نبو
کاش میشد گاهی آدم این حجمِ غم و تنهایی را از دوشش پایین بکشد و روی زمین بگذارد...
#لیلی_سلطانی
کاش میشد مهمانت کنم. به فنجانی قهوه، به یک بوسه، به یک نگاه. به بیتی شعر.
یا به یک "دوستت دارمِ" سادهی چشم در چشم. کاش میشد مهمانت کنم، به هر چیزی که من را به تو برساند.
#لیلی_سلطانی
عاشق زنی شو که کتاب میخواند. شعر زمزمه میکند و واژهها از او زاده میشود.
عاشق زنی شو که احساسش سبز است. لبخندهایش نرم است و جهانش به وسعت خیالاتش!
عاشق زنی شو که خودش را باور دارد. به خودش تکیه میکند. و به جای انتظار، معجزهها را خلق میکند.
عاشق زنی شو که طعم بوسههایش به
سادگی کلوچههای کودکیات باشد و آغوشش به بزرگی و آرامی جنگل.
عطر بهارنارنج و کاج از پشت گوشهایش روی پیراهنت چکه کند و بلد باشد تو را به اندازهی تمام آدمها دوست داشته باشد.
عاشق زنی شو که نه شبیهش باشد و نه راه برگشتی از دوست داشتنش.
✍🏻 #لیلی_سلطانی
شبی آنقدر در خودم اشک ریختم که تنم دریا شد...
#لیلی_سلطانی
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
من انقدر پر میزنم تا به شونهت برسم. #لیلی_سلطانی
_ خیلی مهربونه؟
_ نه! مهربونی شبیه اونه.
#لیلی_سلطانی
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
به گمانم صد سال قبل بود. شاید هم دویست سال.
نه! خیلی قبلتر از اینها بود.
سال و ماه و روزش را نمیدانم،
اما من نبودم ولی تو را دوست داشتم...
#لیلی_سلطانی
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
بس که در راه دویدم به خدا خسته شدم بغلم کن، روی پایت بنشانم بابا...
میگفت دخترها ناز نازیاند.
دو سه سالگی وقت گل دادن شیرین زبانیهایشان است. وقت بابا بابا گفتنِ غلیظ و از ته دلشان.
نحیفی تنشان به گل برگ طعنه میزند و ملاحت نگاهشان به آهو.
موهایشان نرم و ساقههایش نازک است. از ابریشم هم لطیفتر. فقط باید با بوسه محتاط نوازششان کرد.
آدمیزادی که کالبد داشته باشد که نه، در این سن و سال حریریاند از جنس ابرها به شکل آدمیزاد.
هوای زمین برایشان زمخت است. باید به دوش بکشانیشان تا آسمان را مزه کنند.
وقتی میخواهی موهایشان را پشت گوش بیندازی یا ببندی، با یک، نهایت دو انگشت آرامآرام تارهای مو را عقب بزنی. مبادا بزرگسالی دستانت لالهی نرم گوششان را آزرده کند.
میگفت دخترها در این سن بیشتر باباییاند و وسعت دنیایشان به قدرِ آغوش پدرهایشان.
میگفت سه سالگی تازه وقت جوانه زدن دخترهاست...
✍🏻 #لیلی_سلطانی
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🥀
هدایت شده از لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
برایش امان نامه آوردند. بعضی میگویند شرم در چشمهایش نشست و سرش خم شد.
انگار بخواهد با نگاهش بگوید: حسین جان! مگر پناهی به جز پناهِ تو هست؟! عباس فقط در امانِ توست...
✍🏻 #لیلی_سلطانی
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🌙