یه چیزی بگم؟
دیروز که روز پاسدار رو تبریک گفتید قند تو دلم آب شد مثل سال قبل🌱
اما وقتی امروزم به محراب تبریک گفتید بغضم گرفت :)
🌻
«یا فَرْحَةُ یَعقوبُ بِیوسِفْ، مُرِّی بِنْاْ»
ای شادمانیِ یعقوب از بازگشت یوسف،
سری هم به ما بزن...
#لاادری
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🍃
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🌻 «یا فَرْحَةُ یَعقوبُ بِیوسِفْ، مُرِّی بِنْاْ» ای شادمانیِ یعقوب از بازگشت یوسف، سری هم به ما بزن.
برای بعضیها سواله وقتی زیر متن یا بیتی #لاادری خورده یعنی چی؟
یعنی نویسنده یا شاعر ناشناسه و نمیدونیم متن یا بیت از چه کسیه
سلام و عشق و قشنگی🌸
الهی که حالتون خوب باشه و لحظههاتون پر نور🌻
یه نکتهای رو بگم. تو قسمت جدید قصهی مهتاب تموم میشه و بعدش خیلی از داستان نمیمونه.
بعد از این قسمت تقریبا ۹۷ ۹۸ درصد داستان رو خوندیم.
داستان فقط یک هفته بعد از قسمت آخر روی کانال میمونه.
شخصی مجاز به ذخیرهی داستان برای خودش نیست، حتی به صورت موقت. همینطور هیچ کانالی مجاز به نشر و نگهداری داستان نیست.
متاسفانه انعطاف و صحبت نتیجهای نداشته. برای آیههای جنون هر شخصی که توجه نکرده رو به نشر سپردم که خودشون قانونی برخورد میکنن و از حقوق اثر دفاع.
برای رایحهی محراب هم همینطور.
(نشر و نگهداری داستانی که مجوز چاپ داره جرم به حساب میاد و قانون برخورد میکنه. راحتتر بگم درست مثل دزدی)
اگر میخواید مجدد داستان رو بخونید کمکم شروع کنید. این زمان تمدید نمیشه🌱
یه نکتهی دیگه. بچهها گفتن همچنان از ما میپرسن اگه جایی داستان آیههای جنون رو دیدیم میتونیم بخونیم؟
عزیزای دلم، من بارها در این مورد پیام گذاشتم و توضیح دادم.
داستانهایی که گذاشته میشه میتونید به صورت آنلاین تا زمانی که تو کانال خودم هست مطالعه کنید. بعدش نه.
آیههای جنون چاپ شده. اثری که چاپ شده فقط مختص به من نیست. ناشر هم تو حقوقش دخیل و شریکه.
اگه جایی تخلف کرده و داستانو نشر داده، به خواست ما نبوده. پس خوندنش درست نیست.
و نکتهی بعدتر!😅
درمورد داستانهایی که نوشتم خیلی سوال میشه.
از داستان "من با تو" یه فایل هست که تو کاناله. ظاهرا برای همه کار نمیکنه مجدد فایلش رو ارسال میکنم.
یه داستان هم قبلش نوشته بودم که فقط تو آرشیو اینستاگرام دارمش.
رایحهی محراب تموم بشه درستش میکنم و میگم چطوری میذارمش.
فقط یادتون باشه این دوتا قصه برای روزای شونزده سالگی منه.
شبیه آیههای جنون و رایحهی محراب نیستن اما برای من دوست داشتنی و عزیزن. چون باهاشون راه قلممو پیدا کردم :)
چیزی که بیشتر باعث شد دوباره فایل داستانهای چند سال قبل رو بذارم این بود که شاگردام و عزیزایی که مینویسن یا به نویسندگی علاقه دارن ببینن لیلی سلطانی شیش سال پیش مثل امروز نمینوشته!
اگه تو قاب نگاه شما رایحهی محرابه که از خیلی جهتها خوبه، پشتش چند سال تلاش و ناپخته نوشتن بوده.
این مسير قدم به قدم میسر میشه. همونطورکه آیه شبیه هانیه نبود و رایحه شبیه آیه نبود و داستان بعدی قرار نیست شبیه رایحه باشه و قویتره. همینطور تا آخر!
قلم تا همیشه جای رشد داره و با هر تجربه پختهتر میشه.
پس شما هم میتونید. صبر میخواد و تمرین و تجربه.
دعای خیر برای خودتون و قلمای سبزتون💚
سلام و عشق❤️
الهی که قشنگ باشه آخرین روزای اسفندتون🌸
این مدت انقدر سرم شلوغ بود که روزی کلمه به کلمه مینوشتم برای جمع کردن پارتا.
اما دلم نیومد امروز که شب الروح والروح جانه رایحهی محراب نخونیم.
به کارا و درسام سر و سامون بدم، تا جایی که بشه تایپ میکنم.
شاید این قسمت... ادامهی این حرفو بعد از قسمت جدید میگم.
به هر حال مهم نیته :)
الهی علی اکبرای بابامهدی (عج) باشیم💚
محرمِ امسال متنی نوشتم به اسم "ذبحِ هور" یا "برای هوری که ماه بود"
بخشهاییش رو عجیب دوست دارم. تو پیامهای بعد قطعههایی از متن رو میخونیم. گوارای قلبهاتون باشه پیشاپیش🌱
تولدتون مبارک ملیحِ بلند بالا، عزیزِ آغشته به گلاب محمدی، تکرارِ نگاهِ حضرت لطیف، الروح والروح جان🤍🌸
"برای هوری که ماه بود🌙"
این نگاه، این چَشمهای آشنا، این ملیحِ بلند بالا، این گلی که پیچیده در کلاهخود خاتم الانبیا و آن دستار سبز بود. این رایحهی خوش یاس، این آهوی گریخته از حرم، هر آغوشی را شَره میکرد و طماع.
چقدر آشنا بود این چَشمها. انگار تکرار نگاه عزیزی بود!
.
✍🏻لیلی سلطانی
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🌱
"برای هوری که ماه بود🌙"
در آیینهی چشم حسین (ع) نقشی مبهم از رسول خدا نشست.
چشمهی چشمش تاب نیاورد و از قرار خارج شد. جوشید و تصویر مبهم... تار و پراکنده...
وَ بعد به جای آن پیرِ عشقِ نورانی، صورت مرد جوان در مردمکش نشست. قامت این عزیزِ آغشته به گلاب محمدی.
گویی گذر فصلها از نظم خارج شده بود.
حسین (ع) در زمستانِ محمد (ص) طلوع کرد و سالها بعد بهارِ احمد را در آغوش گرفت.
حسین (ع) از ازل گره خورده بود به محمد (ص) و تا ابد تنیده بود به او.
.
✍🏻لیلی سلطانی
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🌻