•••

هروقت ترسیدی و فکر کردی که به آخر خط رسیدی، این تیکه کتاب کیمیاگر رو بزار جلو چشمات : «همیشه به قلبت بگو كه ترس از رنج از خود رنج بدتر است، تاریک‌ترین لحظه‌ی شب لحظه پیش از برآمدن آفتاب است‌.»

مگر قرارمان این بود؟! مگر بنا بود اینقدر مهربان باشی؟! من خیال میکردم حالا یک حسین حسینی از روی عادت میگویم و تو هم چون میدانی عشق و سوزی در کارم نیست نشنیده میگیری! من نمیداستم که تمام عادتِ من را عشق تعبیر میکنی! خبر نداشتم که اینطور خریدارم میشوی اگر حتی نامت را لق لقه زبانم کنم! اما همینکار را کردی! من عاشقانه صدایت نزدم اما تو عاشقانه مرا خریدی! آمدی دستم را گرفتی با جان و دل ساختی مرا! مگر ساختن ویرانه ای چون من کار راحتی بود! نبود..اما تو ساختی! آخر تو حسینی(ع)! ساختن کار توست! حالا که دیگر نمک گیرت شده ام و تا ابد مهرت را فراموش نخواهم کرد؛ خوب میدانم که چه آقایی هستی! خوب میدانم که خدا تو را آفریده تا امثال من دق نکنند از بیکسی! خوب میدانم که تو آقای بیچاره ها هستی حسین(ع)! #امام_حسین❤️ ⊰@lena_khat⊱

در آخر نور خواهیم شد🌱

«چه انتظاری از مردم داری؟ آنها حتی پشت سر خداهم حرف می زنند! اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار؛این ملت کتاب نمیخوانند..» نوشته های احمد شاملو

﮼یک‌ذِهنم‌و‌صَدخیال‌مشغولِ‌تو!