eitaa logo
لذت عبادت در ترک گناه منتظران ظهور
228 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
454 فایل
لطفا در صورت کپی برداشتن از کانال صلوات برای امام زمان عج الله فرجه بفرستید💎 این کانال برای ترک گناه وشیرینی عبادت منتظران ظهور تشکیل شده است والله واهل بیت علیه السلام نظاره گر کارهایمان هستند @Shaker7272
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺پیرزن و شیطان 🔵زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.» وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟» زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد.»
🌴دانشمند مغرور 🌴 روزی دانشمندی که خود را بسیار عالم می دانست سوار کشتی شد، پس از حرکت نزد ناخدا رفت و به او گفت: در این سال ها که زندگی کرده ای آیا چیزی از علم ریاضی می دانی؟ ناخدا پاسخ داد: نه چیز زیادی نمی دانم. دانشمند گفت: پس نیمی از عمرت را از دست داده ای. چند دقیقه ای بعد بار دیگر از ناخدا پرسید: ای ناخدا، آیا چیزی از علم صرف و نحو می دانی؟ ناخدا با شرمندگی جواب داد: به هیچ عنوان. دانشمند گفت: پس نیمی دیگر از عمرت را نیز از دست داده ای. در بین راه باران و باد شدیدی شروع و کشتی در طوفان گرفتار شد. این بار ناخدا به دانشمند مغرور گفت: آیا شنا کردن بلدی؟ دانشمند جواب داد: نه، به هیچ عنوان. ناخدا گفت: پس کل عمرت را از دست داده ای چرا که کشتی در حال غرق شدن است. دانستن علم به تنهایی کافی نیست، گاهی لازم است از تجربه خود به خوبی استفاده کنیم. منبع: کتاب داستان های مثنوی معنوی
💥روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد. شوهرش گفت: کیست؟ زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم. شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید. سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر. زن فورا بلند شد و غذا را برد اما زن با چشمانی پر از اشک برگشت. شوهرش گفت چه شده ای زن. زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است. مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم. هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم