کسی ما را افطار دعوت کرده؟
هر چه پول در خانه مانده بود، به شوهرم دادم تا برای #افطار مقداری نان و کمی سیب زمینی و سبزی بخرد.
وقتی برگشت، جلو دویدم تا کمک کنم و بار ها را از او بگیرم و به سرعت افطار آماده کنم. اما دستانش خالی بود!
نگاهش کردم، دیدم بی صدا لبخند می زند. خندیدم و گفتم:
- بازار بسته بود؟
ابروهایش را بالا انداخت.
- کسی ما را افطار دعوت کرده؟
سرش را تکان داد، یعنی نه.
- حتما گمشون کردی یا جا گذاشتی!
: نه اصلا؛ ده برابرشان کردم!
فهمیدم آنها را به فقیری #صدقه داده است. از من پرسید در خانه چه مانده؟
گفتم فقط نان خشکی که برای #فتوش (سالاد لبنان) کنار گذاشته بودم.
: خب امیر المومنین ما را دعوت کرده به فتوش و زعتر و آب. نظرت چیه؟
- بهتر از این هم میشه؟
در همین لحظات در زدند. ترسیدم باز هم فقیری باشد و سید دیگر هیچی ندارد که بدهد. اما سریع صدایی بلند شد که می گفت، لنگه ی دیگر در را هم باز کن سید.
وقتی مهمان رفت، وارد سالن شدم، سفرهی بزرگی پر از انواع غذای لذیذ دیدم.
سید گفت: #امیرالمومنین نخواست به کمتر از این ما را مهمان کند.
https://www.instagram.com/p/BjCalCWnjoK/
خاطره همسر شهید سید عباس موسوی منتشر شده در صفحه بسیج حزب الله
کپی این مطلب بدون نقل منبع، نشان دهنده نان خوری به اسم شهدا است و حق مترجم را ضایع می کند.
http://libaniran.com/1397/02/31/musawi-iftar