📢 با هدف اشاعه و ترویج فرهنگ ومعارف ائمه معصومین (ع)و آشنایی با سیزدهمین جشنواره کتابخوانی رضوی ؛
🔰 کارگاه آشنایی با منابع سیزدهمین جشنواره کتابخوانی رضوی بامحوریت حضرت محمد(ص) ویژه کودکان باحضوردانش آموزان ومعلمان دردبستان شهید احمد سلیمی شهربادوله برگزارگردید
@libbasijbousher
#سپاه_امام_صادق_استان_بوشهر
#سرشبکه_کتاب_بسیج
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
#مسابقه_کتابخوانی_رضوی
#کتابخانه_عمومی_ولیعصرعج_کاکی
جلسه مطالعاتی بامعرفی وخوانش کتاب به شرط آفتاب نویسنده لیلا شمس ازمنابع سیزدهمین جشنواره کتابخوانی رضوی باحضوربانوان درمصلی نمازجمعه کاکی برگزارگردید
#سپاه_امام_صادق_استان_بوشهر
#سرشبکه_کتاب_بسیج
#معاونت_فرهنگی_ستاد_برگزاری_نمازجمعه_کاکی
#فرهنگی_هنری
#کتابخانه_عمومی_ولیعصرعج_کاکی
#مسابقه_کتابخوانی_رضوی
چکیده:
«آخرین فرصت» روایت دوست داشتن و اوج است که از عشق و پرواز شهید علی کسایی مربی و مسئول عقیدتی سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز حکایت دارد. مردی که در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ مصادف با عید غدیر در شیراز به دنیا آمد، در سن ۲۵ سالگی و در روز عید غدیر و در محضر مبارک حضرت امام خمینی «ره» پیمان زناشویی را با شریک زندگیاش امضا کرد و در آستانه عید غدیر از فرماندهاش خواست که اجازه رفتن به جبهه را به او بدهد و یادآور شد که این آخرین فرصتش برای رفتن به جبهه است.
صفحات کتاب با روایت صمیمی رفعت قافلانکوهی، همسر شهید از آشنایی تا ازدواج شهید همراه است تا به اولین چالش یعنی ترور قهرمان اثر توسط منافقین و مجروح شدن او میرسد.
«طرفای فلکه هنگ میرفتم که یه پاترول اومد نزدیکم. همین که دیدم شیشههاش دودیه شک کردم. گاز موتور رو گرفتم و دور شدم. اونم شتاب گرفت و پشت سرم اومد. یه دفعه دیدم یه نفر از شیشه ماشین تا نیمتنه اومد بیرون و شروع کرد به تیراندازی. نفهمیدم چطور جاخالی دادم و ازش فاصله گرفتم. همینطور پشت سرم میاومد. یه آن نگاه کردم دیدم فاصلهمون با هم خیلی کم شده. گفتم الان که مغزم رو بریزه کف خیابون، ولی خیلی عجیب گلولهها بهم نمیخورد. تا اینکه یک دفعه، پهلوم بدجوری سوخت و با موتور نقش زمین شدم… همین که اسم سوختن پهلو را آورد به یاد شهادت حضرت زهرا (س) افتادم. اشک توی چشمانم جمع شد.»
ایثار درسآموز
آنچه در روایت همسر شهید جالب توجه و حقیقتاً درس زندگی است، روایت احساسات عاشقانه در کنار مشکلات زندگی با یک سرباز ایران است، مانند لحظات حضور همسر شهید در بیمارستان و پرستاری از ایشان. خصوصیات شهید مانند علاقه به کتاب و مطالعه و توصیه به دیگران در این زمینه هم در کتاب با دقتی ستایشبرانگیز تحریر شده و همچنین ایثار درسآموز شهید:
«علی اینقدر به زبان عربی مسلطه که راحت آزمون کارپردازان حج رو قبول شد. میتونست تا ده سال بدون هیچ خرجی بره مکه و حقوق هم بگیره، اما فقط همون سال اول رفت که حج واجبش بود. سال بعد مافوقش، حاج آقا فاطمی، با رفتنش مخالفت کرد و گفت حضورش تو ارتش بیشتر لازمه. علی هم دیگه انصراف داد. حاج آقا فاطمی وقتی فهمید خیلی تعجب کرد چطور تونسته از همچین موقعیت لذتبخشی بگذره.»
اخلاص بینظیر
از فرازهای شایسته تامل کتاب اخلاص بینظیر شهید است که میگوید: «ماموریتهایی که میریم جبهه رو جزو اضافهکاری حساب کردن و براش حقوق گذاشتن. هر چی گفتم آخه، جبهه رفتن وظیفه همه است، دیگه اضافهکاری حساب کردنش چیه، به خرجشون نرفت که نرفت....حالا خدا رو شکر که زود فهمیدم و حداقل نذاشتم حقوق خودم رو زیاد کنن.»
شهیدان زندهاند
۲۱ مرداد سال ۱۳۶۶ مصادف با عید غدیر این قهرمان ارتشی در منطقه سومار به شهادت رسید و حکایتش جاودان ماند.
پایان کتاب حکایتی است خواندنی از حضور همیشگی شهید در زندگانی دوستداران. یک روز همسر شهید متوجه میشود که در خانه نان ندارند. به نانوایی میرود تا نان بخرد که متوجه میشود نان تمام شده است. در راه برگشت به خانه به یاد همسرش میافتد و با خود نجوا میکند، کاش شهید در کنار من بود و شب خواب شهید را میبیند که برایش نان آورده است. صبح روز بعد:
«صبح، حدود ساعت نه، زنگ خانه، مرا از آشپزخانه بیرون آورد. در را باز کردم. یک سرباز ارتش جلوی رویم ایستاده بود. گفت، سلام ببخشید منزل شهید کسایی اینجاس؟ گفتم، بله بفرمایین. خم شد و از کیسه پلاستیک بزرگی یک بسته نان به طرفم دراز کرد. و گفت، یه نونوایی تو مرکز پیاده باز شده. تیمسار دادبین دستور دادن که از این به بعد هر روز براتون نون بیاریم. آنقدر حالم دگرگون شد که حتی نتوانستم از سرباز تشکر کنم. علی هنوز هوایم را داشت.»
#سپاه_امام_صادق_استان_بوشهر
#سرشبکه_کتاب_بسیج
#مسابقه_کتابخوانی_رضوی
Ravibook.ir
@libbasijbousher