مثل قصه های مادرم 🕊
💔من بین دعواهای شما آدم بزرگها چه میکنم؟!
چشمام آبی نیست، اما موهام طلاییه، شنیدهام هوای چشم رنگیها و موطلاییها رو خیلی دارید…
🖐🏻اما نه!
موهای طلاییم از خاک و غبار، خاکستری شده و ژولیده.
پس بخاطر اینه که به چشم شما نمیام؟
یا شاید به خاطر قد کوچیکم؟😞
❄️می دونید؟! دیشب هوا سرد و زمین خیس بود، مجبور شدم تا صبح بیرون چادر راه برم تا یه ذره گرم بشم.
چند شب پیش هم هوا سرد بود، اما تو بغل گرم مامانم خوابیده بودم، اما هنوز صبح نشده بود که زمین هم خیس شد …
اینبار از خون مادرم …😭
🖐🏻آی آدم بزرگا! شما بلدین ۱۹هزار تا چند تا میشه؟
تازه میگن تعداد بچههای مثل من خیلی بیشتر از ایناست. بچههایی دور از بغل مامان، بدون گرمای دست بابا.😓
😔خداروشکر من یه داداش دارم که همیشه مراقبمه، اما لورین کوچولو تنهای تنهاست…
خدا کنه لورین مثل من از تاریکی نترسه، آخه شبا اینجا هیچ نوری نیست.
😓سرما و گرما، تشنگی و گرسنگی، باران بمب و بی پناهی داستان زندگی ۴۶۶ روزه ما شده
ولی این قصه اینجوری تموم نمیشه
پایان این داستان قشنگه مثل قصههای مادرم.
😇من می دونم که مثل ابراهیم (علیهالسلام)، جدمون یه روزی این آتش برامون گلستان میشه اون موقع من و لورین و همه بچههای یتیم و مجروح غزه میریم توی مسجد الاقصی نماز شکر میخونیم و صدای خنده مامان باباهامون از بهشت به گوشمون میرسه.🕊
🖋پینوشت:
۱. تصویری از لورین کوچولو رو دیدید😭
۲. به بهانه ۱۷ دی ماه روز جهانی یتیمان جنگ🥀
#ایران_همدل
📲 *14#
#فلسطین
#مقاومت
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam