eitaa logo
بادام 🇮🇷
236 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
811 ویدیو
6 فایل
🌿خانواده؛ محکم و قوی، شیرین و پرمغز، مثل بادام! ارتباط با ما: @badam_lifestyle ارتباط با ما: @badam_lifestyle
مشاهده در ایتا
دانلود
بادام 🇮🇷
بعضی وقت‌ها برای دونستن و فهمیدن مطالب، حوصله خوندن مقاله یا گوش‌دادن به یه سخنرانی طولانی رو نداریم
🔸بخشی از کتاب ستاره‌ها چیدنی نیستند 💠 ... اگه کسی توی جامعه امنیت نداشته باشه، می‌تونه دل‌ خوش کنه که توی محیط خانه و خانواده به آرامش می‌رسه. اما وای به روزی که محیط خانه هم امنیت نداشته باشه. به قول ما ایرانی‌ها: هر چه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک! 💠 همه فطرت‌ها، نیاز شدید به خانواده رو احساس می‌کنن. من بارها افرادی که پا روی فطرت خودشون گذاشتن و مثلاً یک سوپر مانکن مشهور بودن، شنیدم که آرزو دارن "ای کاش!‌ یک خانواده داشتم و صاحب فرزندانی بودم." 💠 مونا شارن آمریکایی می‌گه: «آزادی زنان برای ما افزایش درآمد، سیگار ویژه زنان، خانواده تک‌نفره، ایجاد مراکز بحران تجاوز، عشق آزاد و زنان متخصص بیماری‌های زنان را به ارمغان آورد؛ ولی در ازای آن، چیزی را به غارت برد که خوشبختی بسیاری از زنان در گرو آن است و آن وجود همسر و خانواده است.» 💠 اگر خانواده دچار مشکل بشه، دیوار جامعه تا ثریا کج خواهد رفت. 💠 دونالد بی رینزی، استاد روان‌پزشک بالینی دانشگاه کانزاس می‌گه: هر چیزی که باعث تضعیف خانواده شود، در نهایت منجر به تضعیف جامعه می‌شود. آمریکا و به‌طور کلی جوامع غربی، روز به روز دچار آشفتگی بیش‌تری می‌شوند... 📖 📕 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام 🇮🇷
🔸بخشی از کتاب "خط مقدم": (توضیحات ادمین:😉🖐🏻 لیبی بالاخره قبول می‌کنه به ایران موشک صادر کنه، قرار ب
ادامه از پست قبل... 🔹ابتدا با طمأنینه و قدم‌های کوتاه به سمت انتهای سوله، جایی که آب از سقفش چکه می‌کرد حرکت کردند حسن آقا خودش مکان سوراخ را به حاج آقا نشان داد و درباره کارهایی که میشد برای تکرار نشدن این ماجرا انجام داد با او حرف زد. 💧 🔹همان طور که حاج آقا چشمش روی سقف بود و دنبال نشتی‌های احتمالی دیگر می‌گشت حسن آقا به آرامی به یکی از جعبه‌های چوبی بزرگ نزدیک شد. پلمب جعبه‌ها شکسته شده بودند و دیگر حتی قفل هم نبودند. با احتیاط در یکی از آن‌ها را باز کرد چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد.خنده‌اش گرفته بود.😄 🔹توی جعبه سراسر پر بود از بسته‌های ماکارونی، در جعبه را گذاشت و رفت سراغ جعبه‌های بعدی داخلشان روغن و تن ماهی و پلیورهای بافتنی ضخیم و پوتین و جزوات درسی و این چیزها بود یعنی درباره ی ایران چه فکری می‌کردند که این چیزها را با خودشان آورده بودند؟ حالا که آورده بودند چرا آن قدر سفت و سخت از آنها محافظت می‌کردند؟ تلیشکا و خودروی سوخت و اکسید ایزر و این چیزها که به درد کسی نمی‌خورد این چیزهای داخل جعبه هم که ارزش دزدیده شدن نداشت 🤷🏻‍♂️ دیگر پلمب زدن به در سوله و نگهبان شبانه روزی برای چه بود؟! 🤔 🔹حسن آقا کمی کتاب‌ها و جزوات آموزشی را بالا و پایین کرد همه چیز دقیقاً همان‌هایی بودند که در سوریه (که برای آموزش رفته بودند) خوانده بودند. لابه لای مطالب چشمش خورد به لیست موادی که با آن تست سوخت را انجام می‌دهند هرچه فکر کرد چیزی در این باره توی سوریه نشنیده بود💡 🔹کاغذ را بیرون کشید و با خودش به سمت دیگر سالن برد لیبیایی‌ها دستگاه کپی‌شان را به برق زده بودند و معلوم بود که از آن استفاده هم کرده اند. کلی کاغذ سفید کنار دستگاه گذاشته بودند یک کپی از مطلب گرفت و کاغذ اصلی را سر جایش برگرداند.🖨 🔹بررسی‌های حاج آقا هم تمام شده بود. چراغ‌ها را خاموش کردند و از سوله خارج شدند پلمب را به دستگیره زدند و به سمت پادگان منتظری راه افتادند تمام عملیات نیم ساعت هم نشده بود 🤌🏻😎... 📕۴ 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام 🇮🇷
برشی از کتاب "خط مقدم": (بخش اول) 🚀دستور پرتاب اولین موشک جمهوری اسلامی عصر روز یکشنبه ۱۹ اسفند ۶۳
ادامه از پست قبل... 📣حسن آقا به محض دریافت دستور پروژه عملیات را کلید زد. چیزی تا تاریک شدن هوا نمانده بود. احمد و گروهی از نیروهای جدید توی موضع بودند. نواب هم چند ساعت پیش ماشین آهو را برداشته بود و رفته بود دنبال تیم نقشه‌برداری لیبیایی‌ها. خودشان خواسته بودند که مختصات موضع را دوباره بررسی کنند.🔎 ادامه در بخش بعدی... 📖 📙۵/۱ 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام 🇮🇷
برشی از کتاب "خط مقدم": (بخش اول) 🚀دستور پرتاب اولین موشک جمهوری اسلامی عصر روز یکشنبه ۱۹ اسفند ۶۳
برشی از کتاب "خط مقدم": (ادامه از پست قبل) 📞حسن آقا بی‌سیم زد که احمد برگردد. برای انتقال موشک و آن همه دم و دستگاه، علاوه بر تاریکی شب تیم حفاظتی مستحکمی لازم بود. انتقال بعضی گروه‌ها نه نیاز به اسکورت داشت و نه پوشش شبانه می‌خواست؛ مثلاً می‌توانست گروهان هواسنجی را زودتر از بقیه راهی کند. حسن آقا توی بی‌سیم حیدری‌جوار را صدا زد حیدری‌جوار بلافاصله جواب داد: «به گوشم برادر!» مهمونا رو تا موضع همراهی کنین مفهومه؟ مفهومه الان حرکت می‌کنیم. 🌅صدای اذان مثل همیشه از سمت پادگان آموزشی بلند شد. کم کم رد قرمز و بنفشی که از رفتن خورشید گوشه آسمان مانده بود، زیر لایه سیاهی شب ناپدید می‌شد. با رفتن خورشید انگار به یکباره سوز سرمای شبانه هم از راه می‌رسید حسن آقا با آب یخی که از شیرهای عایق بندی شده دستشویی‌ها می‌آمد وضو گرفت. خوشحال بود که میتواند در آرامش و قبل از حرکت به سمت موضع نمازش را بخواند. 📿حاجی زاده و چند نفری که آن اطراف بودند، در کاخ سفید جمع شدند. یکیشان به اصرار حسن آقا جلو ایستاد و همه به او اقتدا کردند همگی با لباس فرم و آماده حرکت آمده بودند. نمازشان به نظر کمی بیشتر از همیشه طول کشید. بعد از نماز حسن آقا دست‌هایش را بلند کرد 🤲🏻 "خدایا تو شاهدی که ما برای عزت دادن به دین تو و نجات مردم بیگناه و خوشحالی امام و شهدا عازم چنین مأموریتی هستیم 🤲🏻 خدایا دستمان را بگیر و هر آنچه که خیر ماست بر ما نازل كن. 🤲🏻 رب إني لما انزلت إلى من خير فقير." ✌🏻 📙۵/۲ 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
ادامه از پست قبل... ..... با این تماس و این دستور تکاپوی عجیبی توی پادگان افتاد. بچه‌ها از پرتاب موفق دیروز روحیه گرفته بودند، اگر تا دیروز برای انجام عملیاتی تلاش می‌کردند که تا حالا تجربه‌اش نکرده بودند، امروز با چشمی باز و انگیزه‌ای دو چندان مشغول انجام کارها شدند.✨ ...[این بار] موشک ایران در قلب بغداد فرود آمده بود. حسن آقا و بچه‌های پادگان ساعت ده و نیم از خواب بیدار شدند. 🏢 خبر خراب شدن بانک رافدین را قبل از اخبار ایران از رادیو بغداد شنیدند. خبری که در انتهای آن تأکید می‌شد: شواهدی که به دست آمده نشان می‌دهد که عامل انفجار بمبی بوده که توسط عمال ایرانی در آسانسور این ساختمان کار گذاشته شده بود.» 😐😒 بچه‌ها از این اعتماد به نفس عراقی‌ها تعجب کرده بودند. دیگر همه می‌دانستند که این سطح تخریب و جنس کار فقط می‌تواند اثر یک موشک باشد. با این اوصاف بدیهی بود تا زمانی که عراق به توانمندی موشکی ایران اعتراف نکند باید به کارشان ادامه بدهند. هر شب ممکن بود دستور عملیات دریافت کنند. آمادگی بچه‌ها و لیبیایی‌ها برای پرتاب خوب بود، تنها نگرانی حسن آقا محدودیتِ تعداد موشک‌ها بود. از آن هشت موشک حالا فقط شش تا مانده بود... 🇮🇷✌️🏻 📙۶ 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
🌷۱۸ مرداد، روز بزرگداشت شهدای گرانقدر مدافع حرم هست و ما به همین مناسبت، کتاب خاصی رو این هفته برای معرفی در نظر گرفتیم... 📚کتاب بیست سال و سه روز، روایتی است از زندگی جوان‌ترین شهید مدافع حرم. شهید سید مصطفی موسوی؛ تک پسر و عزیز دردانه خانواده به‌ خصوص مادرش بود؛ مادری که تحمل یک لحظه جدایی از پسرش را نداشت، هربار دوری‌اش از خانه، او را به تب می‌انداخت، از خورد و خوراک می‌افتاد و کارش گریه می‌شد؛ چطور می‌شود از چنین مادری رضایت سفر بی‌بازگشت گرفت؟! 😢💔  "اگر در خیابان می‌دیدمش، هرگز باورم نمی‌شد که او روزی شهید می‌شود؛ شاید هر کسِ دیگری هم جای من بود چنین خیالی می‌کرد. با خودش می‌گفت مگر می‌شود پسری که یقه‌ی پیراهنش را باز می‌گذارد و بوی عطرش محلّه را بر‌می‌دارد، بشود جوان‌ترین شهید مدافع حرم؟" 👆🏻این جملات توصیف نویسنده کتاب از شهید بزرگوار است. بخشی از این کتاب رو در پست بعدی با هم می‌خوانیم... 📖 📗 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
ادامه از پست قبل... 📿داشت تسبیحات حضرت زهرا (س) را می‌گفت که مادر روبرویش نشست. لبخند نرمی گوشه لبانش بود و با چشمانی که مثل همیشه مهربان و آرام بودند، به او خیره شده بود. با صدایی آرام گفت: *«می‌دونم این چند روزه می‌خوای یه چیزی بگی.خُب بگو»* 😞تاب دیدن چشم‌های مادر را نداشت. سرش را پایین انداخت و به مُهر خیرع شد. کمی مکث کرد و سپس گفت: «مامان راضی شو. دل بِکّن.» سرش را بالا نیاورد. می‌دانست مادر به او خیره شده. مادر پرسید: «یعنی چی؟» صدای مادر قاطع بود و محکم. مطمئن بود که مادر دیگر لبخند نمی‌زند. آب دهانش را قورت داد و گفت: «سعی کن از تعلقات این دنیا دل بِکنی. تا دل نکنی به معرفت واقعی نمی‌رسی.» ... 📖 📗 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
پسر نوجوون سیزده ساله دیدید دوروبرتون؟ 🤔 هنوز صورتش سبز نشده، هنوز حالت بچگی داره و در حال تلاش برای عبور آرام از بچگیه... 🖐🏻سیزده ساله بود که به میدان نبرد رفت... واقعا سیزده‌ساله‌ها، این همه نوجوان زیر هجده‌ سال چطور به جنگ رفتن؟ چطور این انتخاب کردن؟ این نوجوان اَردستانی ۹ سال از بهترین سال‌های زندگی‌اش را در اردوگاه‌های مختلف عراق گذروند. 😔 روزهایی که هنوز خیلی زود بود شانه‌های نحیفش بار رنج خُردکننده‌ی اسارت رو به دوش بکشه...😞 به خاطر جثه‌اش سنش کمتر از ۱۳ سال به نظر می‌رسید. بعثی‌ها با شعارِ "ایرانی‌ها بچه‌ها را به زور به جنگ می‌آورند." از اُسرای کم سن و سال استفاده تبلیغاتی می‌کردند. تصمیمش برای ایستادگی در برابر سوء استفاده بعثی‌ها بیش از سن و سال یک سیزده ساله بود. 👈🏻 این رو وقتی فهمیدم که... (پست بعدی رو ملاحظه بفرمایید) 📖 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام 🇮🇷
پسر نوجوون سیزده ساله دیدید دوروبرتون؟ 🤔 هنوز صورتش سبز نشده، هنوز حالت بچگی داره و در حال تلاش ب
👈🏻 این رو وقتی فهمیدم که کتابِ "همه سیزده‌سالگی‌ام" رو مطالعه کردم. 📙این کتاب خاطرات ۱۳ تا ۲۱ سالگیِ اسیر آزاده شده‌ی ایرانی "مهدی طحانیان" هست که توسط انتشارات سوره‌ مهر چاپ شده. کتاب "سرباز کوچک امام(ره)" هم از سرگذشت این آزاده‌ی شجاع، باهوش و صبور چاپ شده که رهبر عزیز انقلاب اسلامی در یادداشتی که برای این کتاب نوشتند سرگذشت این نوجوان رو "یکی از شگفتی‌های دفاع مقدس" برشمردن و فرمودن: 《دلْ بر مظلومیّت او می‌سوزد ولی از قدرت و تحمّل و صبر او پرمی‌کشد؛ این نیز بخشی از معجزه‌ی بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب، نشانه‌های خباثت و لئامتِ مأموران بعثی آشکارتر از کتاب‌های مشابهی است که خوانده‌ام. به‌هرحال این یک سند باارزش از دفاع مقدّس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود. خوب است سست‌پیمان‌های مغلوب‌ دنیا شده، نگاهی به امثال این نوشته‌ی صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود.》 قسمت خواندنی‌ای از بخش‌های آخر این کتاب براتون انتخاب کردیم که در ادامه خواهید دید... 📖 📙 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
ادامه از پست قبل... بیشتر کسانی که در مرز مستقر بودند لباس‌های ارتشی و سپاهی تنشان بود. پایمان را که در خاک ایران گذاشتیم صحنه‌های عجیبی اتفاق افتاد. عده‌ای از یکدیگر می‌پرسیدند:« قبله کدام طرف است؟» می‌خواستند نماز شکر بخوانند. 🤲🏻 عده‌ای زمین را، در و دیوار را می‌بوسیدند. تا چشممان به بچه‌های سپاه افتاد بی‌اراده آن‌ها را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. چیزی که توجه مرا بیشتر از همه جلب کرد، آرم سپاه بود که روی لباس سپاهیان بود. بی‌اراده جلو رفتم و دستم را روی آرم لباس یکی از سپاهی‌ها کشیدم. 🥲✋🏻 سال‌ها بود آن را ندیده بودم، چقدر برایم خاطره‌انگیز بود! شهرم اردستان، مقر سپاه و بسیج‌مان، آقای زارعی و همه چیز از جلوی چشمانم عبور کرد... به مناسبت ۲۶ مرداد روز بازگشت آزادگان به میهن🇮🇷🥹 📖 📙 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
🖐🏻نزدیک شروع مدارس شدیم و یه چیزی که از مدرسه خیلی انتظار داریم اینه که پرورش فکری رو در حد آموزش علمی برای بچه‌‌ها جدی بگیره. و خیلی وقت‌‌ها این آموزش و پرورش توأم با هم، وابسته میشه به رفتار و سبک تدریس معلم سر کلاس👨🏻‍🏫 کتابی که امروز به رسم یکشنبه‌ها خدمتتون معرفی می‌کنیم، بر خلاف اسم ترسناکش😨 باطن پرمعنایی داره👌🏻 📚کتاب انجمن شاعران مرده📚 نوشته‌ی نانسی اچ.کلاین باوم، نویسنده امریکایی 👈🏻این کتاب داستان یک معلم به نام "آقای کیتینگ" هست با تفکری نوگرا این معلم وارد یک دبیرستان بسیار قانونمند و خشک، با مدیری متعصب میشه تا ادبیات انگلیسی تدریس کنه. 👈🏻کیتینگ، با وجود همه محدودیت‌هایی که مدرسه در مقابلش قرار میده، مفاهیم تازه‌ای مطرح می‌کنه و قوانین سنتی مدرسه رو به چالش می‌کشه. 👈🏻مثلا غنيمت شمردن زمان حال و داشتن زاویه نگاه جدید در برخورد با مسائل، از اصول تربیتی این معلم روشنفکر هستن. بیشتر لو نمیدیم😉 جالبه بدونید که از این کتاب، یک فیلم سینمایی هم به همین نام ساخته شده🎥 🖐🏻خوندن کتاب رو به همه، به‌خصوص معلم‌های عزیز توصیه می‌کنیم. و بخش جالبی از کتاب رو در پست بعدی با هم می‌خونیم👇🏻 📖 📓 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
ادامه از پست قبل... 🌀همچنان که چشم‌ها با دقت به کیتینگ دوخته شده بود، به سمت در رفت. نگاهی به کلاس انداخت و بعد چراغ کلاس را روشن و خاموش کرد و باز این کار را چند بار تکرار کرد. همزمان صدایی هم از خودش در می‌آورد که گویی صدای غرش رعد و برق است. 🌀پس از این نمایش پُر قیل و قال، گفت:« علاوه بر مقاله‌هایی که می‌نویسید، می‌خوام هر کدوم از شما یه شعر _شعری که از خودتونه_ رو بلند برای کلاس بخونید دوشنبه می‌بینمتون.» ... 📖 📓 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam