✨💐ترجمه آیات صفحه ی ۴۷ مصحف مبارک قرآن کریم
👇👇👇👇
آنان که رِبا می خورند [برای معیشت و امور خود] برنمی خیزند مگر مانند برخاستنِ کسی که شیطان او را با تماس [خود] آشفته حال کرده، [و تعادل روانی و فکری اش را مختل ساخته است،] این [شیطان زدگی] به سبب این است که آنان قائل به این [پندار باطل] شدند که دادوستد نیز مانند رِباست، درحالی که خداوند خرید و فروش را حلال، و رِبا را [به شدت] حرام کرده است، پس هرکه از سوی پروردگارش اندرزی [که مایۀ خیر دنیا و آخرتِ اوست] به او رسد، و [از رِبا خواری پس از آگاهی از حُرمت آن] باز ایستد، [سودهای] گذشته از اوست و کارش با خداست، و آنان که [پس از آگاهی از حُرمت رِبا، به آن کار زشت] بازگردند اهل آتشند و در آن جاودانه اند «275» خداوند [ثروت حاصل از] ربا را [بی خیر و برکت می کند و نهایتاً] نابودش می سازد، و صدقات را فزونی می دهد؛ خداوند هیچ ناسپاسِ گناه کاری را دوست ندارد «276» قطعاً کسانی که مؤمن شدند و کارهای شایسته انجام دادند، و نماز را [با شرایط ویژه اش] خواندند و زکات پرداختند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداشی شایسته است، نه بیمی بر آنان است، و نه اندوهگین می شوند «277» ای مؤمنان! خدا را [اطاعت کرده، از محرّماتش] بپرهیزید! و اگر واقعاً مؤمن هستید آنچه را از [سودِ] رِبا [نزد مردم] باقی مانده رها کنید !«278» اگر [رها] نکنید [و از مردم رِبا خواستید] به جنگی [بزرگ] از سوی خدا و پیامبرش بر ضد خود یقین کنید، و اگر توبه کردید اصل سرمایۀ [بدون سود] شما برای شماست، [و سودهای گرفته شده را به مردم برگردانید! دراین صورت] نه ستم می کنید و نه مورد ستم قرار می گیرید «279» اگر [شخصِ بدهکار،] تنگدست بود پس [بر شما لازم است] او را تا هنگام قدرت [پرداخت بدهی] مهلت دهید، و بخشیدنِ [همۀ وام] اگر ثوابش را بدانید برای شما بهتر است «280» و خود را از [عذابِ] روزی که شما را در آن به سوی خدا باز می گردانند [با آراسته شدن به طاعت و عبادت و ترک محرّمات] حفظ کنید! [در آن روز] به هرکس عین همان عملِ [صالح یا عملِ زشت] که انجام داده را به طورکامل [به صورت بهشت یا دوزخ] می دهند، و مورد ستم قرار نمی گیرند «281»
« 47 »
@quran_date
التماس دعاااااا
هدایت شده از از اینور اونور چه خبر؟؟؟
🍒🍒مجموعه داستانهای کودکانه🍒🍒
#داستان_44
#موش_کوچولو_و_آینه
#کنجکاوی
🐦🐭
یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت و بازی می کرد که صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.
موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود. موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به سراغش بیاید و او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت بوته ی گل سرخ نمی دید.
او فقط می خواست که مادرش را پیدا کند.با صدای بلند می گفت:«میومیو مامان جون من اینجام، تو کجایی؟» او آنقدر این جمله را تکرار کرد تا مادرش صدای او را شنید و به طرفش آمد و او را با خود از باغ بیرون برد.
موش کوچولو نفس راحتی کشید و دوباره مشغول بازی شد.همین طور که زیر بوته ها می دوید و ورجه ورجه می کرد، چشمش به چیزی افتاد که زیر بوته ها برق می زد.
به طرف آن رفت، یک آینه کوچک با قاب طلایی بود.موش کوچولو توی آینه نگاه کرد و خودش را دید.خیال کرد یک موش دیگر را می بیند.خوشحال شد و شروع کرد با عکس خودش حرف زدن.می گفت:«سلام، میای با من بازی کنی؟» دهان موش کوچولوی توی آینه تکان می خورد ولی صدایی به گوش موش کوچولو نمی رسید.موش کوچولو آنقدر با موش توی آینه حرف زد که حوصله اش سر رفت و ساکت شد.
بلبل که روی درختی نشسته بود و او را تماشا می کرد خنده اش گرفت و صدا زد:«آهای موش کوچولو، اون آینه است. تو داشتی با عکس خودت توی آینه حرف می زدی.»
موش کوچولو سرش را بلند کرد.بلبل را دید. پرسید:«یعنی این خودِ من هستم؟من این شکلی هستم؟» بلبل جواب داد:« بله، تو این شکلی هستی.آینه تصویر تو را نشان می دهد.»
موش کوچولو بازهم به عکس خودش نگاه کرد و از خودش خوشش آمد. او با خوشحالی خندید.بلبل هم خندید.چندتا پروانه که روی گلها پرواز می کردند هم خندیدند.گل های توی باغ هم خنده شان گرفت. صدای خنده ها به گوش غنچه ها رسید.غنچه ها بیدار شدند و آنها هم خندیدند و بوی عطرشان در هوا پیچید.
بلبل شروع کرد به خواندن:
من بلبلم تو موشی
تو موش بازیگوشی
ما توی باغ هستیم
خوشحال و شاد هستیم
گل ها که ما را دیدند
به روی ما خندیدند
آن روزموش کوچولو دوستان زیادی پیدا کرد و حسابی سرگرم شد. وقتی حسابی خسته شد و خوابش گرفت، دوید و به لانه اش برگشت و خوابید.
@left_raight_news
ترجمه آیه ۲۸۲ سوره بقره 👇👇👇👇
ای مؤمنان! چنانچه وامی تا سرآمد معینی به یکدیگر دادید لازم است آن را بنویسید! و باید نویسنده ای [سنَد وام را] در بین خودتان به عدالت بنویسد، و کسی که از قدرت نویسندگی برخوردار است همان گونه که خداوند [بر اساس رحمتش این هنر را] به او آموخته، نباید از نوشتنِ [سنَد میان دو مسلمان] دریغ کند، پس لازم است بنویسد، و آن که حقِ [پرداخت وام] بر عهدۀ اوست باید [اصل وام را جهت تنظیمِ سنَد برای نویسنده] تقریر کند، و از خداوندِ یکتا پروردگارش [که ناظر بر همه چیز است] بترسد تا از [حقِ] وام دهنده [هنگام تنظیمِ سنَد] چیزی نکاهد! اگر کسی که حق [پرداخت] به عهدۀ اوست دچار ابلهی یا ناتوانی است، یا به علتی نتواند تقریر کند، باید سرپرستش با رعایت عدالت تقریر کند، و دو نفر از مردانتان را [که در جلسه حضور دارند] بر این حق شاهد بگیرید، و اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن را از بین حاضرانی که مورد پسند شما هستند شاهد بگیرید، تا اگر یکی از آن دو زن حق را فراموش کرد، زن دیگر به او یادآوری کند. شاهدان، زمانی که [برای ادای شهادت] دعوت شوند [از قبولِ دعوت] سر نتابند. [شما ای مسلمانان!] از نوشتن سنَد تا زمان معینش چه این که [مقدار وام] اندک باشد چه زیاد دلگیر نشوید؛ زیرا تنظیم سنَد نزد خدا با عدالت هماهنگ تر، و بر اقامۀ شهادت [کمکی] مؤثرتر، و به شک نکردنتان [در مورد جنس و اندازه و زمان پرداخت] نزدیک تر است، مگر آن که دادوستد نقدی باشد به گونه ای که آن را بین خود دست به دست کنید، دراین صورت بر شما باکی نیست که آن را ننویسید، و هر گاه دادوستد کردید [چه نقدی چه نسیه] شاهد بگیرید، نباید به نویسندۀ سنَد و شاهد زیان برسد، اگر زیان برسانید خروج از اطاعت خداست است که ضررش دامنگیر خود شماست، از خدا [اطاعت کنید و از محرّماتش] بپرهیزید! خداوند [احکامش را] به شما آموزش می دهد، و خدا به همه چیز داناست«282»
« 48 »
@quran_date
التمااااااس دعااااا...
ترجمه آیات صفحه۴۹ مصحف قرآن کریم
👇👇👇👇👇
اگر در سفر بودید و نویسنده ای نیافتید وثیقه ای که [از بدهکار به جای سنَد و شاهد] دریافت می شود [کافی است]، و اگر یکدیگر را امین دانستید [وثیقه لازم نیست، ولی] واجب است کسی که [به او به عنوان] امین اطمینان شده امانت [و بدهی] خود را [به طرف مقابلش] بپردازد، و [بدهکار] باید از خداوند یکتا، پروردگارش [که ناظر بر همه چیز است]، پروا کند. و [شما ای شاهدان! در هیچ موقعیتی] شهادت را پنهان نکنید که هرکس آن را پنهان کند بدون شک دلش گنهکار است؛ خداوند به آنچه انجام می دهید داناست«283» آنچه در آسمان ها و در زمین است فقط در سیطرۀ مالکیت و فرمانروایی خداست، و اگر آنچه [از نیت های فاسد و حالات شیطانی] در دل دارید آشکار کنید یا پنهان سازید، خداوند شما را به آن محاسبه خواهد کرد، پس هرکه را بخواهد می آمرزد و هرکه را بخواهد عذاب می کند، و خداوند بر هر کاری تواناست «284»پیامبر به آنچه از ناحیۀ پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده، و همۀ مؤمنان به خداوند و فرشتگان و کتاب های آسمانی و پیامبرانش ایمان آورده اند، [بر پایۀ ایمان استوارشان می گویند:] ما میان هیچ یک از پیامبران او [در این جهت که فرستادۀ خدایند] تفاوتی قائل نیستیم. و [به راستی و درستی] گفتند: ما [همۀ دستورها و فرمان های خدا را با گوشِ پذیرش] شنیدیم، و اطاعت کردیم، پروردگارا! آمرزشت را [به سبب کوتاهی در بندگی] خواهانیم، و بازگشت به سوی توست «285» خداوند هیچ کس را جز به اندازۀ طاقتش تکلیف نمی کند، هرکه کاری [پسندیده] انجام داده به سود خود اوست، و هرکه کاری [زشت] مرتکب شده به زیان خود اوست، [مؤمنان می گویند:] پروردگارا! اگر [انجام دستوری را] فراموش کردیم، یا مرتکب اشتباه شدیم ما را مجازات مکن، پروردگارا! تکالیف سنگینی آن گونه که بر عهدۀ پیشینیان ما گذاردی بر عهده ما مگذار، پروردگارا! تکلیفی که طاقتش را نداریم برما واجب نکن! از ما بگذر، و ما را بیامرز، و به ما رحم کن! تو سرپرست مایی، پس ما را بر کافران پیروز کن! «286»
« 49 »
@quran_date
التماااس دعاااا
🔴متن دقیق و کامل نامه آقا امام زمان عج به شیخ مفید ره :
✨«به برادر استوار، درستکردار، رشید و هدایتیافته، شیخ مفید ابوعبدالله محمدبنمحمدبننعمان که خدا عزت و احترامش را پایدار بدارد.
☀️سلام بر تو ای دوست بااخلاص در دین، که در اعتقاد به ما از روی علم و یقین بر دیگران امتیاز داری.
🌺در منظر تو خداوندی را که جز او خدایی نیست، سپاس گزارده و از او درود و رحمت بر آقا و مولا و پیامبرمان، حضرت محمد و خاندان پاکش را خواستاریم.
🌟و تو را آگاه میکنیم که به ما اجازه داده شده که تو را به شرافت و افتخار مکاتبه مفتخر سازیم و موظف کنیم تا آنچه به تو مینویسیم به دوستان ما، که نزد تو میباشند برسانی.
🔰دوستانی که خداوند به اطاعت از خود گرامیشان بدارد و با حراست و عنایت خود امورشان را کفایت کند و مشکلاتشان را برطرف سازد.
🔷 پس تو به آنچه که یادآور میشویم متوجه و آگاه باش و در رسانیدن آن به کسانیکه اعتماد به آنها داری بر طبق آنچه که برای تو –اگر خدا بخواهد- ترسیم و تعیین میکنیم، عمل کن.
🌷ما اگر چه هماکنون در مکانی دور از جایگاه ستمگران سکونت گزیدهایم – که خداوند صلاح ما و شیعیان باایمانمان را تا زمانیکه حکومت دنیا به دست تبهکاران میباشد در این کار به ما ارائه فرموده است – با این حال بر اخبار و احوال شما آگاهیم و هیچ چیز از اوضاع شما بر ما پوشیده نیست...
💥 ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبردهایم و اگر جز این بود، دشواریها و معصیتها بر شما فرود میآمد و دشمنان، شما را ریشهکن میکردند.
✨پس تقوای الهی پیشه کنید و ما را یاری دهید تا از فتنهای که به شما روی میآورد، شما را نجات بخشیم؛
❄️فتنه و آشوبی که هرکس مرگش فرا رسیده باشد از آن هلاک میگردد و آنکس که به آرزوی خویش رسیده باشد، از آن دور ماند
🔴و آن فتنه نشانه نزدیک شدن حرکت و جنبش ما و آگاه ساختن شما به امر و نهی خداست و خداوند نور خود را تمام خواهد کرد،گرچه مشرکان را خوش نیاید...
♦️هریک از شما باید کاری کند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک کند و از آنچه خوشایند ما نبود و باعث کراهت و خشم ماست دوری گزیند؛
💥زیرا امر ما ناگهان فرا میرسد، در هنگامی که توبه و بازگشت سودی ندارد و پشیمانی از گناه، از کیفر ما نجات نمیبخشد.
🌹خداوند راه رشد و هدایت را به شما نشان دهد و به رحمت خود وسایل توفیق را بهآسانی برایتان فراهم کند.
?🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺
📚پی نوشت ها:
اثباتالهداه، ج۷، ص۴۶۰.
دادگستر جهان، ابراهیم امینی، ص ۱۳۳.
احتجاج، طبرسی، ج۲،ص۴۹۷.
@quran_date
هدایت شده از از اینور اونور چه خبر؟؟؟
🍒🍒مجموعه داستاهنهای کودکانه🍒🍒
#داستان46
#ماهی_کوچولو
#بیماری
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
تازه بهار شده بود و تپّه ی بلند دهکده پر از علف های سبز و گل های رنگارنگ بود. پروانه ها از پیله هاشون در اومده بودن و روی گل ها بازی می کردن و خبر اومدن بهار رو به همه می دادن.
بالای تپه، خونه حسن بود.
حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. گل ها و پرنده ها و ماهی های رود خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل همیشه باهاشون حرف می زد، مراقبوشون بود. به گل ها آب می داد به ماهی ها نون می داد، براشون آواز می خوند، خلاصه تمام بهار و تابستون سال قبل حسن و گل ها و ماهی ها با هم بازی کرده بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود.
بعد از چند روز گل ها گفتن: آخه پس چرا حسن نمی یاد تا برامون آواز بخونه. ماهی ها گفتن: چرا نمی یاد بهمون غذا بده و بازی کنه. ماهی ها یه فکر خوب کردن. به پروانه گفتن پرواز کن و از پنجره اتاق برو تو و از حسن خبر بیار، پروانه هم سریع بال زد و رفت. هنوز چیزی نگذشته بود که برگشت و گفت: حسن مریضه، سرما خورده، ولی مامانش براش یه سوپ خوشمزه درست کرده بود و داشت بهش می داد که بخوره.
بهشم گفت که می تونه تا دو روز دیگه بره بیرون. دو روز گذشت و حسن که حسابی استراحت کرده بود، حالا قوی و سالم دویید بیرون و به همه گفت سلام. بعد حسن و ماهی ها و گل ها با هم شعر بهار رو خوندن و دوباره بازی و خوشحالی کردن.
@left_raight_news
ترجمه آیات صفحه۵۱ مصحف مبارک قرآنکریم
👇👇👇👇
مسلّماً اموال و فرزندانِ کافران، هرگز چیزی از [عذاب] خدا را از آنان برطرف نمی کند، اینان هیزم دوزخند «10» [عادتِ این کافران] مانند عادت فرعونیان و کسانی است که پیش از آنان بودند؛ آیات ما را انکار کردند، پس خداوند هم آنان را به سبب گناهانشان دچار کیفر کرد؛ و خداوند سخت کیفر است «11» به کافران اِعلام کن: به زودی [در دنیا] شکست خواهید خورد، و [در آخرت] به سوی دوزخ گردآوری خواهید شد و دوزخ بد بستری است«12» بی تردید برای شما در دو گروهی که [در عرصۀ نبرد] با هم روبه رو شدند نشانه ای [از قدرت خداوند و صِدق نبوت پیامبر] بود، گروهی در راه خدا می جنگیدند، و گروه دیگر کافر به حقایق بودند، اینان مؤمنان را به چشم خود دو برابر می دیدند [؛ به این سبب دچار ترس شده، شکست خوردند]، خداوند هرکه را بخواهد با یاری خود قدرت می دهد، بی تردید در این [حادثه]، پندی برای اهل بصیرت است «13» محبت به امور خواستنی چون زنان، فرزندان، اموالِ فراوان از طلا و نقره، اسب های نشاندار، چهار پایان و زراعت، برای مردم زیبا جلوه داده شده، این ها کالای [از دست رفتنی] زندگی دنیاست، و خداست که سرانجامِ نیکو [که بهشت پُر نعمت است] نزد اوست «14» بگو: آیا شما را به بهتر از این [کالاهای از دست رفتنی] آگاه کنم؟ برای آنان که [در همۀ شئون زندگی از خداوند اطاعت کرده، و از محرّماتش] پرهیز داشتند بهشت هایی نزد پروردگارشان است که از زیر [درختان] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند، برای آنان همسرانی [از هر جهت] پاکیزه، و رضایتی [کامل] از سوی خداست، و خداوند به بندگان بیناست «15»
« 51 »
التماس دعااااا
@quran_date
ترجمه صفحه۵۲ مصحف مبارک قرآن کریم
👇👇👇👇👇
همان کسانی که می گویند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم پس گناهانمان را بیامرز، و ما را از عذاب آتش حفظ کن !«16» هم [آنان که] صبرکنندگان [در همۀ حوادث]، راستگویان [در همۀ امور]، فرمانبرداران [از دستورهای حق]، انفاق کنندگان، و اهل استغفار در سَحرهایند «17» خداوند درحالی که [به کارگردانی در همۀ امورِ هستی] قائم به عدالت است، [با زبانِ وحی و نظام استوار آفرینش و وحدتِ حاکمیت در خلقت،] گواهی می دهد که هیچ معبودی جز او نیست، و فرشتگان و دانشمندان نیز [گواهی می دهند که] جز او معبودی وجود ندارد، [معبودی] که توانای شکست ناپذیر و حکیم است «18» مسلّماً دین نزد خدا فقط اسلام است[؛ اسلامی که در قرآن تجلی دارد]، اهل کتاب [چه یهود چه نصاری، دربارۀ آن] به نزاع و کشمکش برنخاستند مگر پس از آن که [به وسیلۀ تورات و انجیل در بارۀ حق بودنش] به آگاهی و یقین رسیده بودند، سبب [این نزاع و کشمکش، که مانع پذیرفتن اسلام از جانب آنان شد] خوی تجاوزگری، حسد و فساد بین خودشان بود. آنان که منکر آیات حق شوند [محکوم به محاکمه در قیامتند؛] خداوند حسابرسی سریع است «19» اگر با تو [در حقانیت اسلام] گفت وگوی نادرست و بی دلیل کردند [فقط در پاسخشان] بگو: من و پیروانم [همۀ] وجود خود را تسلیم خدا کرده ایم، و به اهل کتاب [یهود و نصاری که آگاه به حق هستند] و بی سوادانِ [مشرک که آیات خدا را شنیده اند] بگو: آیا شما هم تسلیم می شوید؟ اگر تسلیم شوند مسلّماً هدایت یافته اند، و اگر روی برتابند [بر تو گران نیاید؛ زیرا] تکلیفی که بر عهدۀ توست فقط ابلاغ [اسلام] است، خداوند به بندگان بیناست «20» آنان که پیوسته منکر آیات خدا می شوند، و همواره پیامبران را ظالمانه می کشند، و مردمی را که امر به عدالت می کنند به قتل می رسانند به عذابی دردناک خبر ده !«21» آنان کسانی هستند که همۀ اعمال خوبشان در دنیا و آخرت تباه گشته، و برای آنان هیچ یاور و حمایت کننده ای نخواهد بود «22»
« 52 »
التمااااااس دعااااا
@quran_tade
ترجمه آیات صفحه۵۳ مصحف مبارک قرآنکریم
👇👇👇👇
آیا وضع کسانی که بهره ای از کتاب [تورات و انجیل] به آنان داده شده ندانسته ای؟ چون به سوی کتاب خدا دعوت می شوند تا کتاب خدا در بین آنان [در آنچه از احکام و حقایق دینشان یا حقانیت اسلام اختلاف دارند] داوری کند، گروهی از آنان به آن دعوت پشت می کنند، و [از داوری کتاب خدا] روی برمی تابند «23» این [پشت کردن به دعوت، و روی برتافتن از داوری کتاب] به سبب آن است که [با تکیه بر اموری واهی] گفتند: آتش دوزخ جز چند روزی به ما نمی رسد، و مسائلی که همواره دروغ [به خداوند] می بستند آنان را در دینشان [که آمیخته با تحریف و بدعت بود] فریفت [و تصور بی پایۀ اندک ماندن در دوزخ را برای آنان رقم زد ]«24» پس [وضع و حالشان] چگونه خواهد بود هنگامی که آنان را در روزی که هیچ شکی در آن نیست جمع کنیم، و به هرکس آنچه را که [از خوب و بد] انجام داده به طورکامل [به صورت بهشت اَبدی یا دوزخ همیشگی] خواهند داد، و [در پاداش و عقاب] مورد ستم قرار نمی گیرند «25» [در مقام دعا] بگو: خدایا! ای مالک و فرمانروای همۀ موجودات! هرکه را بخواهی حکومت می بخشی، و از هرکه بخواهی حکومتِ [داده شده] را می ستانی،و هرکه را بخواهی عزت می دهی، و هرکه را بخواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، مسلّماً تو بر هر کاری توانایی «26» شب را در روز، و روز را در شب فرومی بری، و زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می آوری، و هرکه را اراده کنی بی حساب روزی می دهی «27» مؤمنان نباید کافران را به جای اهل ایمان سرپرست و دوست خود انتخاب نمایند، هرکس چنین کند از [احسان و الطاف] خداوند بی نصیب است، مگر آن که بخواهید [برای دفع خطر و مشکلی که متوجه شماست با تظاهر به دوستی آنان] از آنان تقیه کنید، خداوند شما را از [کیفر] خود [به سبب قبولِ سرپرستی و دوستی کافران] بر حذر می دارد، بازگشت، فقط به سوی خداست «28» بگو: اگر آنچه [از نیت فاسد و افکار باطل دربارۀ قبول سرپرستی کافران] در سینه های شماست پنهان بدارید یا آشکار کنید خداوند به آن آگاه است، و نیز آنچه را در آسمان ها و زمین است می داند، خداوند بر هر کاری تواناست «29»
« 53 »
التماس دعااااا
@quran_date
هدایت شده از از اینور اونور چه خبر؟؟؟
🍒🍒مجموعه داستانهای کودکانه🍒🍒
#داستان_50
#دم_قهوه_ای
#اسراف
🌈🌈
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .
ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش دنبال رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه دیدند که میوه هاش روی زمین ریخته شده بود
🍐
طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: کنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با دهان خود یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند.
🍐
حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.
آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانهی ما بیاورید.
بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .
دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید.
که گریه می کند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بیماری خیلیا رو مثل پرستو خانم خوب کنم.
دم قهوه ای با دیدن این خواب صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از دم قهوه ای تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر دادن هر چیزی بد است.
👉 @left_raight_news
ترجمه آیات صفحه ۵۴ مصحف مبارک قرآن کریم
👇👇👇👇
[به یاد آرید] روزی که هرکس آنچه از کار نیک انجام داده، حاضرشده خواهد یافت، و [هرکس] هر کار زشتی مرتکب شده آرزو می کند ای کاش میان او و کارهای زشتش فاصلۀ [زمانی] دوری بود، خداوند شما را از عصیان و نافرمانی اش بر حذر می دارد، خداوند به بندگان بسیار مهرورز است «30» [ای پیامبر!] بگو: اگر خدا را دوست دارید پس [قاطعانه] از من پیروی کنید تا خدا هم [به پاداشِ پیروی از من] شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد؛ خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است «31» بگو: از خدا و پیامبر اطاعت کنید، اگر روی برتابید بدانید که مسلّماً خدا کافران را دوست ندارد «32» همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را [به سبب شایستگی های ویژه ای که در آنان بود] بر جهانیان برگزید «33» همه فرزندان یکدیگرند، [که از نظر ایمان، پاکی، شایستگی و تقوا شبیه به هم هستند،] خداوند شنوا [ی هر دعا و سخن] و دانا [ی به حالات و شایستگی های مردم] است «34» [به یاد آرید] هنگامی که همسر عِمران گفت: پروردگارا! برای تو نذر کرده ام آنچه را در رحِم دارم [برای خدمت به خانۀ تو از سرپرستی من و هر کاری] آزاد باشد، [نذرم را] از من بپذیر که تو شنوا[ی دعا] و دانا[ی به نیت من] هستی!«35» زمانی که فرزندش را به دنیا آورد گفت: پروردگارا! من دختر زاییده ام. خدا به آنچه او زایید داناتر بود، پسر [ی که زاییدنِ او را آرزو داشت در کرامت و ارزش] مانند [این] دختر نبود، و [همسر عِمران به وقت نام گذاری فرزندش گفت:] من نامش را مریم نهادم، او و فرزندانش را از [خطرات مُهلک و وسوسه های] شیطانِ رانده شده به پناه تو می آورم «36» پس پروردگارش او را نیکو پذیرفت و به خوبی وی را رشد و پرورش داد و زکریا را سرپرست او قرار داد، هر زمان که زکریا در محراب عبادت بر او وارد می شد رزقی ویژه نزد او می یافت، [یک بار] گفت: ای مریم! این [رزق ویژه] از کجا برای تو رسیده؟ مریم پاسخ داد: این از سوی خداست، همانا خداوند هرکس را بخواهد رزق بی حساب می بخشد «37»
« 54 »
التماس دعااااا
@quran_date
هدایت شده از از اینور اونور چه خبر؟؟؟
🍒🍒مجموعه داستانهای کودکانه🍒🍒
#داستان_51
#تافی_کوچولو
#تخیل
تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درختها بازی میکرد. اینور میدوید، اونور میدوید و از روی این درخت به اون درخت دنبال شاپرکها میکرد. یكهو یک باد تند آمد و درختها را تکان داد.
🐯
تافی محکم شاخه یک درخت را گرفت. اما باد آمد، از روی تافی رد شد و راههای او را با خودش برد. تافی کوچولو دنبال باد دوید و صدا زد: «وایسا، من راههام رو لازم دارد.» اما باد دور شد و تافی به آن نرسید.
تافی بدون راههای سیاهش خجالت میکشید توی جنگل راه برود. اول فکر کرد برود پشت شاخ و برگ درختها تا راهراه به نظر برسد و معلوم نشود راههایش گم شده. اما کمی بعد دید با ایستادن پشت درختها حوصلهاش سر میرود. به همین خاطر تصمیم گرفت برود، باد را پیدا کند و راههایش را پس بگیرد. تافی که نمیدانست باید کجا دنبال باد بگردد، فکر کرد برود پیش درخت بزرگ جنگل که همه چیز را میدانست و از او آدرس خانه باد را بپرسد.
🐯
تافی از تپه بلند جنگل بالا رفت تا رسید به درخت بزرگ. درخت تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راههای خوشگلت کو؟» تافی نفسنفس زنان به درخت گفت: «باد بدجنس اومد و راههام رو برد.» درخت گفت: «باد که بدجنس نیست.
🐯
هر روز میاد، منو تمیز میکنه، برگای خشک رو از روی شاخههام برمیداره و میبره تا همیشه سبز و تازه باشم.» تافی گفت: «ولی راههای منو برداشت و رفت. میخوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو میدونی خونه باد کجاست؟» درخت گفت: «باد که خونه نداره. به همه جا سر میکشه. حالا هم رفته پیش گندمزار. اگه تند بدوی بهش میرسی.» تافی کوچولو از درخت خداحافظی کرد و با سرعت به سمت گندمزار دوید.
🐯
تافی رسید به گندمزار. گندمزار تا تافی را دید، به او گفت: «تافی کوچولو، راههای خوشگلت کو؟» تافی نفسنفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راههام رو برد.» گندمزار گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو ناز میکنه تا گندمها موج بزنن و قشنگ بشن.» تافی گفت: «ولی راههای منو برداشت و رفت. میخوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو میدونی باد کجاست؟» گندمزار گفت: «رفته پیش ابر. اگه تند بدوی بهش میرسی.» تافی کوچولو خداحافظی کرد و به سمت کوهی دوید که ابر بالای اون نشسته بود.
تافی از کوه بالا رفت تا رسید به ابر.
🐯
ابر تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راههای خوشگلت کو؟» تافی نفسنفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راههام رو برد.» ابر گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو اینور و اونور میبره تا به زمینهای خشک بارون برسونم.» تافی گفت: «ولی راههای منو برداشت و رفت. میخوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو میدونی باد کجاست؟» ابر گفت: «رفته به سمت ساحل. اگه تند بدوی بهش میرسی.» تافی کوچولو خداحافظی کرد و به سمت ساحل دوید.
🐯
تافی رسید به ساحل. ساحل تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راههای خوشگلت کو؟» تافی نفسنفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راههام رو برد.» ساحل گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو تمیز میکنه، بعد میره دریا و برمیگرده. اگه اینجا منتظرش بمونی میتونی باهاش حرف بزنی.» تافی کوچولو توی ساحل منتظر باد نشست.
🐯
کمی که گذشت، چیز خنکی به صورتش خورد. تافی از جا پرید و گفت: «باد بدجنس. راههای منو کجا بردی؟» باد گفت: «وای، معذرت میخوام. اون نوارهای سیاه براق راههای تو بود؟» تافی گفت بله. باد گفت: «من همه چیزهایی رو که توی روز جمع میکنم میبرم توی جزیره وسط دریا میگذارم. راههای تو هم الان اونجاست. سوار قایق شو و برو به جزیره، راههات رو بردار.»
تافی کوچولو سوار قایق شد. بادبانها را هم بالا کشید اما قایق از جایش تکان نمیخورد.
🐯
تافی با ناراحتی به ساحل گفت: «قایق راه نمیافته. حالا چیکار کنم؟» ساحل گفت: «بدون باد که قایق نمیتونه حرکت کنه.» بعد رو کرد به باد و گفت: «باد مهربون. تافی راههاش رو لازم داره. بهش کمک میکنی بره جزیره و پیداشون کنه؟» باد چرخی زد و به بادبانها وزید. قایق راه افتاد و رفت به سمت جزیره. مدتی بعد ساحل قایق و باد و تافی را دید که با هم دارند به سمتش میآیند.
راههای تافی سر جایش بود و داشت میخندید.
🐯
وقتی به ساحل رسیدند، باد چرخی دور تافی زد و گفت: «از این به بعد راههات رو سفت بگیر، ببر کوچولو. من باید برم که خیلی کار دارم.» بعد هوی بلندی کشید، از ساحل و تافی خداحافظی کرد و رفت. تافی به ساحل گفت: « باد اصلا بدجنس نبود. راههای منو برام پیدا کرد و با هم دوست شدیم. حالا هم باید برم و به ابر و گندمزار و درخت بگم که باد چقدر مهربونه.»
@left_raight_news
سلاااااام...
به ماه خدااااا و ماه رحمتش...
سلام خدااااا...
برای هم دعااااا کنیم..
@quran_date
ترجمه آیا صفحه۵۵ مصحف مبارک قرآن کریم
👇👇👇👇
در آن جا بود که زکریا [با دیدن کرامت و شخصیت مریم] به پیشگاه پروردگارش دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! مرا [هم] از سوی خود فرزندی پاک و دل پسند عطا کن! بی تردید تو شنوای دعایی «38» فرشتگان [به دنبال دعای زکریا] درحالی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود او را ندا دادند: خداوند تو را به یحیی مژده می دهد که گواهی دهنده [حقانیت] کلمه ای از سوی خدا [چون مسیح] است، [فرزندت] سَرور و پیشوا، [و به سبب زهد و حیایش] حافظ خود [از خواسته های نفسانی،] و پیامبری از شایستگان است «39» گفت: پروردگارا! چگونه برای من پسری خواهد بود درحالی که سالخورده شده ام و همسرم [از ابتدا] نازا [بوده] است؟ خداوند فرمود: چنین است [که می گویی؛ ولی کار] خداوند [محدود به علل و اسباب طبیعی نیست،] هرچه را بخواهد [با قدرت و مشیت مطلقه اش] انجام می دهد «40» گفت: پروردگارا! برای من نشانه ای [بر زمانِ انجام این بشارت] قرار ده! خداوند فرمود: نشانۀ تو این است که سه روز با مردم جز با رمز و اشاره سخن نتوانی گفت، پروردگارت را بسیار یاد کن، و او را شامگاه و بامداد [از هر عیب و نقصی] پاک و منزّه بدار!«41» [به یاد آرید] زمانی که فرشتگان گفتند: ای مریم! قطعاً خداوند تو را [به عنوان بنده ای ویژه] برگزیده و [از همۀ عیوب و آلودگی ها] پاک کرده و بر زنان جهانیانِ [روزگار خودت] برتری داده است «42» ای مریم! فروتنانه در برابر پروردگارت مطیع باش، و سجده کن و با اهل نمازِ جماعت، نماز بخوان !«43» این [حقایق] از خبرهای غیبی است که آن را به تو وحی می کنیم، و تو هنگامی که آنان قلم های خود را [برای قرعه] می انداختند که کدامیک سرپرستی مریم را عهده دار شوند، و نیز زمانی که برای کفالت او جدال و مشاجره داشتند نزد آنان نبودی «44» [به یاد آرید] هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! همانا خداوند تو را به کلمه ای از سوی خود که نامش مسیح عیسی بن مریم است مژده می دهد، درحالی که در دنیا و آخرت آبرومند، و از مقرّبان است «45»
« 55 »
التمااااس دعاااا
@quran_date
هدایت شده از از اینور اونور چه خبر؟؟؟
🍒🍒مجموعه داستانهای کودکانه🍒🍒
#داستان_52
#معلم_بی_سواد_و_مداد_جادویی
#مدرسه
💼 @left_raight_news
📚سعید حوصله نوشتن نداشت. با اینکه عاشق مدرسه بود به خاطر مشق نوشتن از درس و مدرسه خسته می شد. او با خودش فکر می کرد کاش یک مداد جادویی داشتم و می توانستم با آن مشقهایم را بنویسم. آن وقت فقط مداد را روی دفتر می گذاشتم و خودش شروع به نوشتن می کرد. سعید غرق در فکر و خیال بود که یک دفعه ابر آرزوها درست بالای سرش قرار گرفت. ابر آرزوها روی سر سعید شروع به باریدن کرد و آرزوی او براورده شد. سعید صاحب یک مداد جادویی شد.
💼
از فردای آن روز هر وقت سعید می خواست مشقهایش را بنویسد فقط مداد را روی دفتر می گذاشت مداد خودش شروع به نوشتن می کرد و سعید هیچ زحمتی نمی کشید. سعید حالا دیگر خیلی بچه ی زرنگی شده بود. مشق های او همیشه تمیزتر و بهتر از دیگران بود. سعید خیلی خوشحال بود و فکر می کرد اینطوری از همه زرنگتر می شود.
بالاخره مدرسه ی سعید با کمک مداد جادویی تمام شد و سعید معلم شد.
💼
سعید به عنوان معلم وارد مدرسه شد. او می خواست به بچه های مدرسه درس بدهد. ولی او که یک مشکل بزرگ پیدا کرده بود. او اصلا بلد نبود چیزی بنویسد. دستخط او از دستخط خرچنگها و قورباغه ها هم بدتر بود. وقتی سعید می خواست پای تخته چیزی بنویسد همه ی بچه ها به او می خندیدند. دست سعید به نوشتن عادت نداشت.
💼
حالا سعید یک معلم بی سواد بود او تازه فهمیده بود کسی که زیاد می نویسد بیشتر یاد می گیرد و دستخط بهتری هم پیدا می کند. حالا آقای معلم بعد از این همه سال تازه مجبور شده است دوباره از اول درس بخواند. حالا او کلاس اول است.
@left_raight_news
جزء2 پرهیزکار.mp3
13.78M
ترتیل جزء بیست و دوم از قرآن کریم
باصدای استاد پرهیزکار
هدیه به پیشگاه امام عصر(عج) 5صلوات