🌹 سلام علیکم ✋
⛱اگر مشکلات شما در
زندگی به بزرگی یک کشتی است؛
فراموش نکنید که نعمت هایتان
به وسعت یک اقیانوس است
خوشبختی از آن كسی است
كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند
چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد
چه آن زمان كه می دود و نمیرسد
و چه آن زمان كه گامی
برنداشته،خود را در مقصد می بیند.
👌چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش😌 نیست
🌹زندگیتون غرق در خوشبختی🌹
✍عین
🌺🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌺
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 دعای روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم
💠 "اَللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُوراً وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُوراً يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ؛
🔸 خدایا! در اين روز سعيم را (در راه طاعتت) بپذير و گناهانم را در اين روز ببخش و عملم را مقبول و عيبم را مستور گردان، ای بهترين شنوای دعای خلق".
🔰 یادمان شهدای هویزه
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 🌹
┄┅═══••✾••═══┅┄
مسیر روشن🌼
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 بسم الله الرحمن الرحیم #چراغ_همیشه_روشن #قسمت_بیست_و_پنجم اسلحه را میگیرد سمت من و ته
〰〰🍃🌸🍃〰〰
بسم الله الرحمن الرحیم
#چراغ_همیشه_روشن
#قسمت_پایانی
کمی که جلوتر میرویم، یک پارچه مشکی میکشد روی سرم، همه جا تاریک میشود.
فحش و کتککاریاش همچنان ادامه دارد.
آنقدر میزند که دیگر نایی در بدنم نمیماند، حیف که دستانم بسته است وگرنه...
نمیدانم چه بلایی سر حوراء آمد، ای کاش کسی او را به بیمارستان برساند.
دیگر نفسی در جان ندارم
چشمانم سیاهی میرود و...
〰〰✨〰〰
-مصطفی جونم؟
چشمات رو باز کن عزیزدلم
مصطفای قشنگم!
صدای گریه و زاریِ معصومه درون گوشم میپیچد.
به سختی چشمانم را باز میکنم و صورت پر از اشکش را میبینم. قدِ یک سال، پیر شده است؛ بمیرم که اینقدر عذابش دادم.
اشک از گوشهی چشمم میچکد پایین، یاد دخترکم میافتم و اسمش را میآورم.
-حوراء؟!
معصومه اشکم را پاک میکند و با لبخند قشنگی میگوید:
-نگران نباش عزیزم، دوستات رسوندنش بیمارستان.
چهرهی متعجبم را که میبیند، ادامه میدهد:
-ظاهراً اوضاع تحت کنترلشون بود، فقط نمیدونستن که تو میخوای با اون نامردا درگیر بشی.
تک خندهای میزند و ادامه میدهد:
-یه جورایی کل برنامهشون رو ریختی به هم ولی خوب، به خیروخوشی تموم شد.
الآن حوراء تحت مراقبته و حالش خیلی بهتر شده، علی هم دائم بالای سرشه و از خواهر کوچولوش مراقبت میکنه.
خدا را شکر میکنم که همه چیز به خیر گذشت، چه طاقتی داشت معصومهام!
-تو چطوری صبر کردی آخه؟!
لبخندی میزند و میگوید:
-با امید به خدا، چراغ همیشه روشن زندگی من...
پایان
📚#تحریریه_فرا_سو_فرخی
〰〰🍃🌸🍃〰〰
دوستان همراه
از فردا شب داستان واقعی جدیدی رو خواهیم داشت
#پیشنهاد_ویژه
داستان چادری شدن یک دختر به واسطه یک شهید🌹🌷🌷
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم
🔹️ "اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ صَيِّرْ أُمُورِي فِيهِ مِنَ الْعُسْرِ إِلَى الْيُسْرِ وَ اقْبَلْ مَعَاذِيرِي وَ حُطَّ عَنِّيَ الذَّنْبَ وَ الْوِزْرَ يَا رَءُوفاً بِعِبَادِهِ الصَّالِحِينَ؛
🔸️ خدایا! امروز فضیلت شب قدر را روزیام فرما و کارهای مشکلم را آسان کن و عذرهایم را بپذیر و گناهان و خطاهایم را بریز. ای مهربان به بندگان شایسته خویش".
🔰 یادمان شهدای فکه
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 🌹
┄┅═══••✾••═══┅┄
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری زیبا برای تولدت مقام معظم رهبری
💕رهبــࢪم تولــدتان مباࢪک
مسیر روشن🌼
دوستان همراه از فردا شب داستان واقعی جدیدی رو خواهیم داشت #پیشنهاد_ویژه داستان چادری شدن یک دختر ب
الوعده وفا
از امشب داستانی که قولش رو داده بودیم رو خواهیم داشت💚
داستان #دوراهی
✨#دوراهی
🌹#قسـمـت1
صدایم را صاف کردم و به راننده گفتم:
-آقا ممنون.من همین جا پیاده میشم.
پول را گرفتم سمت راننده و بعد از این که ازم گرفت دستم را روی دستگیره فشار دادم و کشیدم سمت خودم،در باز شد.از ماشین پیاده شدم.
هوا تاریک بود اما خیابان شلوغ.
کوله پشتیم را انداختم روی شانه هایم شالم را کشیدم جلوتر و از پیاده رو شروع کردم به قدم زدن.
هنزفری ام را از جیبم آوردم بیرون و زدم به گوشیم.گوشی های هنزفری رو داخل گوشم فرو بردم و آهنگ را پلی کردم.
با موزیکی که در حال پخش بود میخواندم و قدم می زدم...
قدم هایم را سریع تر و بلند تر کردم کمی از تاریکی شب ترسیدم.
از خیابان رد شدم،چیزی به رسیدن به مقصدم نمانده بود.
جدول های کنار خیابان را یکی یکی پشت سر می گذاشتم.
به کوچه که رسیدم داخل شدم.
دلم کمی آرام تر شد.
آهنگ را عوض کردم،آهنگ ملایمی شروع به خوندن کرد که قلبم آرامش گرفت.یک آرامش عجیب...
جلوی در خانه که رسیدم دستم را روی زنگ فشار دادم و بعد از چند ثانیه ای برداشتم...
مادر از پشت آیفون صدایش بلند شد:
-چه عجب!چرا انقدر دیر اومدی.
-مامان درو باز کن بیام بالا حرف می زنیم زشته پشت آیفون!!
در را باز کرد و داخل شدم با عصبانیت درو پشت سرم بستم آهنگ را قطع کردم و هندزفری ام را گذاشتم جای اولش پله ها را یکی یکی طی کردم رسیدم جلوی در خانه مادر در را باز کرد و به من خیره شد.
پلک هایم را روی هم زدم و گفتم:
-سلام.
مادر با نگاه عجیبی گفت:
-علیک سلام!!!ساعتو نگاه کردی.
نگاهی انداختم به ساعت دیواری خانه.و گفتم:
-حالا اونقدم دیر نشده.
مادر با اخم شدیدی به من نگاه کرد و بعد هم رفت.
من هم کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شدم...
ادامه دارد...
✨#دوراهــــــــــے
✍ سـرخـه اے
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مسیر روشن🌼
✨#دوراهی 🌹#قسـمـت1 صدایم را صاف کردم و به راننده گفتم: -آقا ممنون.من همین جا پیاده میشم. پول را گر
✨#دوراهی
🌹#قسمت2
یک راست وارد اتاقم شدم گره ی کور مانتو ام را باز کردم لباس هایم را از تنم در آوردم و بی حوصله گوشه ای پرت کردم...
تنم را روی تخت انداختم و گوشی ام را روبه رویم گرفتم...
مادرم وارد اتاق شد صدای تق تق صفحه کلید آزارش می داد...گفت:
-دختر باز تو اومدی خونه!!!بلند شو آخه من از دست تو چی کار کنم؟؟؟
بغض کردم از روی تخت بلند شدم لباس هایم را جمع کردم و گذاشتم داخل کمدم!
مادرم در را پشت سرش محکم کوبید و رفت...
چشم هایم را روی هم فشردم...باید فکری می کردم!
زندگیم یک نواخت شده!
دست هایم را روی صورتم گذاشتم و اشک هایم انگشتانم را خیس کرد!
دست هایم را روی صورتم کشیدم نگاهم را به سقف دوختم آهی کشیدم...
روی میز نشستم و گوشی ام را روبه رویم گرفتم...
اوه خدای من!!
اصلا یادم نبود...
صفحه کلیدم را روبه روی چشمانم قرار دادم شماره گرفتم...
بعد چند بوق گوشی را برداشت:
-بله؟
-سلام خانم خوب هستین؟شرمنده من دیر زنگ زدم!برای کار موسسه مزاحم شدم.
-سلام.چرا انقدر دیر تماس گرفتید؟
-شرمنده!
-نمیتونم کاری کنم براتون! خیلی دیر تماس گرفتید.اما منتظر زنگ ما باشید اگر تونستم براتون کاری جور کنم زنگ می زنم!
-ممنونم...
-خدانگهدار.
یک بدشانسی دیگر...گوشی را پرت کردم گوشه ای از اتاق رفتم بیرون...
.
مادر که چشمش خورد من به گفت:
-دختر!آخه من دلمو به چیه تو خوش کنم!!!نه تیپ درست و حسابی داری.نه نماز درست و حسابی و نه ادب داری!
-مامان آخه مگه چی گفتم باز داری غر می زنی!!!
مادر هیچ چیز نگفت و ساکت موند!
باز هم بغض کردم و رفتم داخل اتاق روی تخت دراز کشیدم و بعد از کمی گریه خوابم برد...
ادامه دارد...
✍سرخه ای
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹
🌹ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑـــﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ باشد
💫تا دلت ﺍﺯ ﺁﺩﻡهای پایین نگیرد
🌹می دانی؛
💫گاهی فقط باید سکوت کرد
🌹و چشم دوخت به نگاه خـــداونــد!
💫آن مهربانی که خوب می داند
🌹حال دلت اصلا خوب نیست...
💫و من تمام غصه های دنیا
🌹را با یک جمله تحمل میکنم
خدايا میــدانم که مرا میبینی...💐🙏
✍عین