eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
یه نکته واسه احکام نماز خوندم نمدونم چرا فقط فکر کردم بد نیست به اشتراک بذارم🤓
سؤال 👇👇👇 در چه مواردى می توان با لباس نجس نماز خواند جواب ✅ از شرايط لباس نمازگزار، پاك بودن است. اگر نمازگزار عمداً يا از روى فراموشى با لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است مگر در پنج صورت: 1. نداند بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز متوجه نجس بودن لباس شود. 2. به خاطر زخمى كه دربدن اوست لباسش نجس شود و نتواند عوض كند و يا تطهير كند. 3. لباس يا بدن نمازگزار به خونى نجس شده است كه مقدار آن كمتر از درهم است، اين خون نجس است ولى مى شود با آن نماز خواند. 4. ناچار باشد با لباس نجس نماز بخواند، مانند اين كه آب براى تطهير نباشد و نتواند لباسش را عوض كند. 5. لباسهاى كوچك همچون جوراب، اگر نجس باشد نمازگزار مى تواند با آن نماز بخواند. 📚 محمود اکبری؛ احکام دو دقیقه ای؛ ص ۱۰۵ 🌸🌸🌸🌸🌸
امام على علیه السلام: فرصت ‏ها چون ابر بهارى در میگذرند. پس آن را در انجام دادن انواع خير غنيمت بدانيد؛ زيرا در غير اين صورت، پشيمانى به بار می‌آيد ... غررالحكم حدیث 3598
مسیر روشن🌼
#دوراهــــــــــے #قسـمـت62 چای را اول روبه روی پدر روشنک و بعد پدر خودم و بعد از تعارف به بقیه
روی صندلی پارک نشسته ایم.صدای جیغ و داد بچه ها توی سرمان می پیچد... رو به صورت روشنک نگاهی می اندازم و می گویم: -یادته... -چیو... -گذشته هارو! روز اولی که همو دیدیم...اصلا خدا میخواست حواس پرتی بگیرم و جلو تر از شرکت پیاده شم...یا حتی اینکه زمین خوردم و تو رسیدی!!خدا برنامه چیده بود...منو ببره سمت خودش... -اره یادمه که یه دختر مانتویی بودی... -کسی که هیچ چیز براش اهمیت نداشت... -کی فکرشو می کرد که همون دختر مانتویی گمراه...بیاد تو خط... -و حالا بشه همسر شهید... نگاهی به هم انداختیم و لبخندی زدیم... پنج سالی می شود که از شهادت محمد گذشته وقتی حسین شش ماهه بود...پدرش شهید شد... به یکباره صدای جیغ و گریه ی زینب دختر 4 ساله ی روشنک بلند شد... حسین سمت ما دوید و روبه من گفت: -مامان...مامان... -چی شده؟؟؟ روبه روشنک گفت: -عمه زهرا افتاد... روشنک سریع از جایش بلند شد و دنبال حسین دویید... به دنبال آنها راه افتادم... زینب گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد... روشنک_چی شده مامانم؟؟؟ زینب با همان صدای نازکش گفت: -داشتم با حسین می دوییدم...یهویی چادرم گیر کرد به پام خوردم زمین... روشنک_الهی من قربون تو بشم عروسکم. حسین_عمه ولی من وقتی دیدم افتاد دستشو گرفتم بلندش کردم اما نشست اینجا و گفت مامانمو میخوام. روشنک_الهی قربونت بشم که عین بابات یه مردی... کنار زینب نشستم و گفتم: -خوشگل خانوم...اشکال نداره که مگه مامانت برات قصه ی رقیه سه ساله رو نگفته؟؟؟ دماغشو بالا کشید و با بغض صدایش را کشید و گفت: -چـرا... -خب...تازه شماکه یه سال بزرگتری...غصه نخوریا... زینب از روی زمین بلند شد و گفت: -حسین بیا بریم بازی کنیم... همون لحظه صدای اذان بلند شد... حسین برای اینکه دل زینب رو نشکنه و هم مسجد بره گفت: -باشه...تا مسجد مسابقه بدیم... وقتی که محمد شهید شد پیکرش رو داخل مسجدی که نزدیک خونمون بود آوردن بیشتر اوقات با حسین اونجا میریم و نماز میخونیم...بهش گفتم که بابای شهیدش همیشه اونجاست برای همین اون مسجدو خیلی دوست داره... با اینکه پنج سالو شش ماه بیشتر نداره... ولی هر وقت صدای اذان رو میشنوه... سجادشو پهن میکنه و نمازشو به سبک خودش میخونه... ادامه دارد... ✍سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مسیر روشن🌼
#دوراهــــــــــے #قسـمـت63 روی صندلی پارک نشسته ایم.صدای جیغ و داد بچه ها توی سرمان می پیچد...
نمازمان که تمام شد گوشه ای نشستم و محو تماشای حسین شدم... مهری روبه رویش گذاشته بودو نماز می خواند... یک دفعه بی هوا بدون اینکه رکوع برود...به سجده رفت... خنده ام گرفته بود گاهی ذکر سجده را می گفت الله و اکبر... و نماز چهار رکعتی را دو رکعتی می خواند رکعت دوم دستش را به حالت قنوت بالا برد... اصولا وقتی دستانش را این حالت می گیرد... یا با خدا حرف می زند یا با پدرش... گوشم را سمتش بردم تا بهتر بشنوم. حسین_سلام بابایی امیدوارم که به موقع اومده باشم مسجد و دیر نکرده باشم...آخه دیشب که اومدی توی خوابم بهم گفتی وقتی اذانو میشنوم سریع بیام. راستی بابا یادم نرفته که بهم گفتی مرد باشم و مواظب مامان باشم... من مواظب مامان و عمه و زینب هستم تو خیالت راحت باشه... روی زمین افتادم و شروع کردم به گریه کردن... حسین نگران شد... -مامان...چی شد... روشنک سمت من دوید... -نفیسه حالت خوبه؟؟؟ -آره آره خوبم... زینب نگاهی به من انداخت و گفت: -زندایی چی شدی... لبخندی زدم و گفتم خوبم... حسینو توی بغلم گرفتم و گفتم: -به بابات بگو چرا توی خواب من نمیاد...بهش بگو قرار نبود بره و منو فراموش کنه... حسین اخم کرد و بلند شد از ما دور تر شد فهمیدم چیزی به باباش گفته برگشت سمتم و گفت: -غصه نخور مامان... همون شب...محمد به خواب من اومد... رو بهم گفت: -دلم خیلی برات تنگ شده...حسین دیروز دعوام کرد...گفت باهات قهرم که اشک مامانمو در آوردی... ازت عذر میخوام... برو به حسین بگو که من مامانشو خیلی دوست دارم... بهش بگو خیلی مــــــــــــــــــــرده...که هوای عشق پدرشو داره... 💥پــایــان ✍سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 هر چه دارد کریم مال گداست... هر چه دارم من از شما دارم... 🥰
12.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از شوخی‌هاش بیزارم! انگار شوخی‌هاش هم نیش داره! تیغ داره! تیزه! عیب از منه یا اون؟
.• •. 🌱 چه بخندی چه نخندی، دنیا میگذره... پس بخند تا دنیا خوش بگذره!😉 صبحتون بخیر🌿😍 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‌‌‌‌‌‌   ➖⃟••🍁|🌿•• ‌‌‌ ⚡شیطان👿میگه همین یه بارو گناه کن..! بعدش دیگه خوب شو... 😟 ⚡{۹،یوسف} ⚡خدا میگه با همین یه گناه ممکنه دلت بمیره و هرگز توبه نکنی.. و تا ابد جهنمی بشی😨..! ⚡{۸۱،بقره} حواست هست؟ کار شیطان وسوسه است نه اجبار....!🚨 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای بارونی حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها😍 الحمدلله از رحمت الهی🤲
شھادت ... اجࢪ ڪسانۍاست ڪہ دࢪ زندگۍخود مدام دࢪحال دࢪگیࢪ؎ با‌نفسند ‌و‌زمانۍڪہ نفس سࢪڪش خود ࢪا ࢪام نمودند،خداوند‌ بہ مزد این جھاد ‌اڪبـࢪ، شھادت ࢪا ࢪوز؎آن‌ها‌خواهد‌ڪࢪد 🌷