مسیر روشن🌼
❇️🌹 چند تا از کلمات پرکاربرد عراقی سلام علیکم=سلام اِشلونکُم=حالتون چطوره ان شاء الله ابخیروسلامه
❇️🔸 کلمات و عبارات پر کاربرد عربی به لهجه عراقی
*فارسی : گذرنامه – پاسپورت
العربية : جَواز – باسبورت
*فارسی : گذرنامه ها
العربية : جَوازات
*فارسی : گذرنامه ات رو بده
العربية : إنْطِني جَوازَك/ إنْطیني جَوازِچ
*فارسی : بگذار ببینم – نگاه کنم
العربية : خلّي أشُوف
*فارسی : ويزا
العربية : فيزَة
*فارسی : كجاست؟
العربية : وِين
*فارسی : سرويس بهداشتی کجاست؟
العربية : وِينِ المَرافِق
*فارسی : میخواهم
العربية : أَريد
*فارسی : بروم
العربية : أَرُوح
*فارسی : به نجف
العربية : إلْنَجف (در اصل الی النجف بوده)
نحوه تلفظ : أريد أروحِلْنَجف
یکی میگفت مراقب دلت باشه زنگار نبنده✋
گفتم مگه دل هم زنگار میبنده⁉️🤔
گفت آره گناهای ریز و درشت، مثل زنگار روی دل رو میپوشونن،
مگه نشنیدی که پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
◾️إِنَّ لِلْقُلُوبِ صَدَأً كَصَدَإِ اَلنُّحَاسِ فَاجْلُوهَا بِالاِسْتِغْفَارِ
▪️دلها نيز، همچون مس، زنگار مى بندد، پس آنها را با استغفار صيقل دهيد.
📚وسائل الشیعه ج7 ص176
https://virasty.com/Eshgh_yaani_ye_pelak/1692537800613190383
لینک ویراستی ما
اگر در برنامه ویراستی عضو هستید، خوشحال میشیم اونجا از نظرات نابتون بهرهمند بشیم
مسیر روشن🌼
👆وقتی دشمنت از یه چیزی نگرانه یعنی اون کار رو داری به درستی انجام میدی.
پس باید توجه داشته باشیم که هدف، فقط و صرفا تولید محتوا نیست...
مهم اینه که دشمن شناسی داشته باشیم
ببینیم دشمن در پی زدن چیه، بریم روی اون کار کنیم و بولدش کنیم
بهترین سودی که دشمن داره از ما بچه انقلابیا و مذهبیا و هیئتیا میبره، سکوت ماست🤦🏻♀
پس سکوت ما به نفع دشمن و به ضرر ماست.
#بصیرت
#رسانه
#سواد_رسانه
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت پنجاه و هفتم تقصیر پدرم بود این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای ب
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت پنجاه و هشتم
حس دوم
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم …
باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران …هر چند، حق داشتن … نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن …گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد …
اونقدر قوی که ته دلم می لرزید …
زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم … اول که فکر کرد برای دیدار میام … خیلی خوشحال شد …
اما وقتی فهمید برای همیشه است …حالت صداش تغییر کرد … توضیح برام سخت بود …😥
– چرا مادر؟ … اتفاقی افتاده؟ …
– اتفاق که نمیشه گفت … اما شرایط برای من مناسب نیست… منم تصمیم گرفتم برگردم … خدا برای من، شیرین تر از خرماست …
– اما علی که گفت …
پریدم وسط حرفش … بغض گلوم رو گرفت …😢
– من نمی دونم چرا بابا گفت بیام … فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم … بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم …گریه ام گرفت …
_مامان نمی دونی چی کشیدم … من، تک و تنها … له شدم …😣
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم… دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست …چه می کنم …
و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم…
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم …😓😔
– چطور تونستی بگی تک و تنها … اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ … فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ …😒
غرق در افکار مختلف … داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن📲 زنگ زد …
✨دکتر دایسون … رئیس تیم جراحی عمومی بود …✨
خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه … دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده …
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد …
اما یه چیزی ته دلم می گفت … اینقدر خوشحال نباش … همه چیز به این راحتی تموم نمیشه …
و حق، با حس دوم بود …😑
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت پنجاه و هشتم حس دوم درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم … ب
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت پنجاه و نهم
هوای دلپذیر
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها …
شیفت های من، از همه طولانی تر شد … نه تنها طولانی … پشت سر هم و فشرده … فشار درس و کار به شدت شدید شده بود …😣
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم …از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم … به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد …
سخت تر از همه، 🌙رمضان🌙 از راه رسید …
حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل😷 بودم … عمل پشت عمل …😕
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره …
اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود…😊
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم … کل شب بیدار… از شدت خستگی خوابم نمی برد …
بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک …رفتم توی حیاط ⛲️🌳… هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد … توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد …
و با لبخند بهم سلام کرد …😊
– امشب هم شیفت هستید؟
– بله …
– واقعا هوای دلپذیری شده …
با لبخند، بله دیگه ای گفتم …
و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره … بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم … اون هم سر چنین موضوعاتی …
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم …اومدم برم که دوباره صدام کرد …
– خانم حسینی …
من به شما علاقه مند❤️ شدم … و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه … می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت پنجاه و نهم هوای دلپذیر برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها … شیفت های م
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت شصتم
خانواده
برای چند لحظه واقعا بریدم …
خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش رو چی بدم؟ …🙏😥
توی این دو سال،
دکتر دایسون … جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد … از طرفی هم، ارشد من … و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود …
و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده …😕😣
– دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما…کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت …پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده … نه رئیس تیم جراحی…😊
چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه …
– دکتر دایسون … من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی …احترام زیادی قائلم … علی الخصوص که بیان کردید … این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه…
اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم … و روابطی که اینجا وجود داره … بین ما تعریفی نداره … اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن …حتی بچه دار بشن … و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه … ما برای خانواده حرمت قائلیم … و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم…
با کمال احترامی که برای شما قائلم …پاسخ من منفیه…✋
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄