#نماز
#حضور_قلب
شهید آیت الله دستغیب رضوان الله علیه:
از مرحوم جناب حاج سيد هاشم نقل شده كه: روزی در مسجدی پدرم می خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم. ناگاه مردی در هيأت اهلِ دهات وارد شد و از صفوف جماعت عبور كرد تا صف اول پشت سرِ پدرم قرار گرفت.
مؤمنين از اين كه يك نفر دهاتی در محلی كه بايد جای اهلِ فضل باشد، آمده سخت ناراحت شدند. او اعتنايی نكرد.
در ركعتِ دوم در حالِ قنوت، قصدِ فرادا نمود. نمازش را تمام كرد. همان جا نشست و سفره ای كه همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان كرد.
چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به او حمله كردند و اعتراض نمودند و او هيچ نمی گفت. پدرم متوجه مردم شد. گفت: چه خبر است؟ گفتند: امروز اين مرد دهاتی جاهل به مسأله آمده صف اول پشتِ سر شما اقتدا كرده، آن گاه وسط نماز قصد فرادا كرده و بعد نشسته چيز می خورد.
پدرم به آن شخص گفت: چرا چنين كردی؟ در جواب گفت: سببِ آن را آهسته به خودت بگويم يا در جمع بگويم؟ پدرم گفت: در حضور همه بگو.
گفت: من وارد اين مسجد شدم به اميد اين كه از فيض نماز جماعت با شما بهره ای ببرم.
چون اقتدا كردم، اواسطِ حمد ديدم شما از نماز بيرون رفتيد و در این عالم خيال واقع شديد كه من پير شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم. الاغی لازم دارم كه سواره حركت كنم. پس به ميدان الاغ فروش ها رفتيد و خری را انتخاب كرديد و در ركعتِ دوم در خيالِ تداركِ خوراک الاغ و تعيين جای او بوديد كه من عاجز شدم و ديدم بيش از اين سزاوار نيست و نمی توانم با شما باشم. پس نماز خود را تمام كردم.
اين را گفت و سفره را پيچيد و حركت كرد. پدرم بر سرِ خود زد و ناله نمود و گفت: اين مرد بزرگی است. او را بياوريد كه مرا به او حاجتی است. مردم رفتند كه او را برگردانند، ناپديد گرديد و تا اين ساعت ديگر ديده نشد.
منبع: داستانهای شگفت
تذکرة الاولیاء
@tezkar
هدایت شده از منتظران موعود(عج)
﷽
≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡
❄️حدیـــ📜ـــث مــ📿ـــذهــبــے❄️
≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡
🔴بنده های خصوصی خداوند....
✍️خدا همیشه یکسری گنج ها داره که اونا رو جاهایی مخفی میکنه که سر راه همه نباشه!
🔴میدونید چرا؟
🔹️چون اون گنج ها انقدر قیمتی هستن که باید فقط به دست کسانی برسن که استحقاقشو دارن!
به همین خاطر خدا اونا رو دم دست همه نمیذاره!
یه مثالی بزنم:
ببینید خدا #نماز رو واجب کرده گفته نخونید مجازات میشید ولی اگر بخونیم بهمون پاداش هم میده..
✅️این نوع پاداش ها جنبه عمومی داره و به همه میرسه.خ
🔹️اما از اون ور خدا میگه #نماز_شب واجب نیست ولی اگر توی بنده بلند شدی نصفه شب،به خاطر من نماز شب خوندی،از ترس مجازات نبوده که..
این از روی عشق و محبتی بوده که به منِ خدا داشتی،پس منم یه پاداشهایی بهت میدم که هیچ چشم و گوشی ندیده و نشنیده و کسی باورش هم نمیشه...
💥این آدم میشه بنده ی خصوصی خدا و شامل پاداش های خاص خدا...
با خدا ارتباطش برقرار میشه،دعاهاشو خدا زودتر از همیشه میشنوه و بیشتر بهش توجه میکنه و...
#ماه_رجب هم یکی از همین فرصت های طلایی هست تا بنده خاص خدا بشیم..
✍️عبادت توی #ماه_رمضان خیلی هنر نیست،چون اون موقع عامه مردم #روزه میگیرن و عبادت میکنن.یه کار دسته جمعیه.
اما اگر شما همون عبادتها مثل روزه و بیدار شدن در سحرگاه و...رو توی ماه رجب که یکی از بزرگترین و خاص ترین ماه های رحمت الهی هست انجام بدی ،میذارنت توی دستهی بنده های خصوصی و رجبیون...
✅️حالا رجبیون کیا هستن؟
❤️حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمود:
روز #قیامت سروشى از درون عرش ندا می دهد:
#این_الرجبیون؟ (رجبیون کجایند؟)
🌼گروهى برمی خیزند که چهره شان براى مردم #محشر می درخشد، بر سرشان تاج پادشاهى آکنده از مروارید و یاقوت است.
✳️ همراه هر یک از ایشان هزار #فرشته از سوى راست و هزار فرشته از سوى چپ ایستاده اند و به او می گویند اى بنده خدا! کرامت خداى بر تو گوارا باد!
🌟از عرش هم ندا می آید:
که اى بندگان من! سوگند به عزت و جلال خودم جایگاه شما را گرامى و عطاى شما را جزیل قرار می دهم...
🌟شما براى من در ماهى، #روزه_مستحبى گرفتید که حرمت آن ماه را بزرگ و حق آن را واجب کرده ام. اى فرشتگان من! این بندگان و کنیزکان مرا به بهشت درآورید.
🌺امام صادق اضافه فرموده که این پاداش کسى است که چیزى از #ماه_رجب را روزه بگیرد، هر چند یک روز از دهه اول یا دوم یا آخر آن باشد.
پیوست: روزهی ماه رجب و #ماه_شعبان از روزه های #مستحب_موکد هست اگر میتونید حتما #روزه بگیرید..
#روایات_مذهبی
═════════════════════════
🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊
❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️
💠کانال منتظران موعود (عج)💠
🆔 @montazeranemouod
═════════════════════════
naalband-esfehani.mp3
13.07M
آیت الله العظمی وحید خراسانی نقل می کنند:
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد....
https://eitaa.com/linkbank_ttej