#امیرالمؤمنين_امام_علی_علیه_السلام
🏴#شهادت
#مثنوی (چاه و ماه)
🖌#علیرضا_جاریانی
نیمه شب مرغ دلم احیا گرفت
در سرای رنج و غم ماوا گرفت
سیر در آفاق را آغاز کرد
تا به وادی جنون پرواز کرد
تا حجاب از دیده اش بالا کشید
باغ نخلی پیش چشمش شد پدید
در میان نخلها یک چاه بود
چاه گرم درد دل با ماه بود
با زبانی آتشین از سوز آه
گفت اسرار درونش را به ماه
گفت کای ماه جهان آرا متاب
درد هجران برده از من صبر و تاب
گوش جان بگشا که گویم قصه ام
تا که سوزد عالمی را غصه ام
بود فردی از تبار خاکیان
خاک بوس درگهش افلاکیان
شعله آهش دلم را سوخته
آتشی در پیکرم افروخته
هر دل شب سر به گوشم میگذاشت
گوئیا هم درد و همرازی نداشت
سفره ی دل پیش رویم می گشود
شرح منظومی زغمها می سرود
گفت بین دوستان، بی یاورم
زد عدو سیلی به روی همسرم
گفت از یک خانه اما پُر ز دود
گفت بامن قصه ی یاس کبود
گفت از کین آتشی افروختند
پیش چشمم خانه ام را سوختند
گفت دستم را ببستند از جفا
می کشاندندم میان کوچه ها
بی کس و بی یاورم پنداشتند
داغ زهرا بر دلم بگذاشتند
ماه در پاسخ بگفتا اینچنین
کیست این بی یاور صحرا نشین؟
یک تن و این کوه رنج و غم ! چرا؟
یکه و تنها به سیلاب بلا
چاه گفت ای شاهد شبهای من
روشنی بخش دل شیدای من
هر شب او چون در کنارم می نشت
شیشه ی غمهای خود را می شکست
بر لبانش نغمه ای جانکاه بود
ذکر تسبیحش فغان و آه بود
چون که او می زد به نخلستان قدم
تهنیت می آمد او را دم به دم
نخلها خم گشته با قدی کمان
می سرودند این نوا از عمق جان
السلام ای زینت عرش برین
سیدی مولا امیرالمؤمنین
ماه ناگه رنگ رخسارش پرید
پرده ماتم به روی خود کشید
گفت او مرآت ذات کبریاست
صِهر احمد شاه مردان مرتضاست
دیده ام شبها که عالم شد خموش
قوت طفلان می کشیدی روی دوش
دیده ام هم بازی طفلان شده
از نشاط کودکان خندان شده
بر سر بالین زهرا دیده دید
جان او با فاطمه پر می کشید
لیک راحت شد علی از این جهان
پرکشیدی روح او سوی جنان
آری آری دشمنش اعجاز کرد
همچو قرآن فرق او را باز کرد
لاله گون محراب طاعت گشته است
غرق خون روح عبادت گشته است
چون طبیب آمد به بالین سرش
دید رفته جان برون از پیکرش
با حسن گفتا نمانده جان به تن
بهر بابایت مهیا کن کفن
مرتضی چشمان خود را باز کرد
با عزیزانش سخن آغاز کرد
با حسن گفتا ز اسرار ولا
باحسینش گفت از کرب و بلا
گفت با عباس در دشت بلا
باش یار و یاور خون خدا
چون وصایای علی پایان رسید
خون دل از چشم غمخواران چکید
مرتضی آهنگ رفتن ساز کرد
روح او سوی جنان پرواز کرد
در عزایش قلب یاران چاک چاک
شد دل شب جسم او مدفون به خاک
چاه! گویم قصه ای جانسوزتر؟
تا بسوزانم تو را پا تا به سر
از زمین تا آسمان شد غلغله
شام یکسر گشت شور و هلهله
شامیان این نکته میگفتند باز
بود آیا مرتضی اهل نماز؟!
روح قبله، آن خداوند شکیب
بارالها تاچه حد باشد غریب
خانه زاد حضرت معبود اوست
کعبه ی دل ، شاهد و مشهود اوست
او که باشد بر ضعیفان دستگیر
در نمازش می کشند از پای تیر
از چه رو اینسان غریب است ای اله
تا که گوید درد دلهایش به چاه
🔖سروده زمستان ۱۳۷۶
@literature_ut