eitaa logo
کانال بین‌المللی کوثر
2هزار دنبال‌کننده
90 عکس
30 ویدیو
0 فایل
مطالب کانال برای استفاده‌ی کنشگران فضای مجازی در عرصه بین‌الملل تولید شده است و... ارتباط با ادمین و ارسال مطلب پیشنهادی @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
. Part 1: *There was a guy in Mashhad...* He was buying and selling dogs, and his fights were really dog-like!! One day he was going to the mountainside to fight and eat! When he saw a car with the logo of "Irregular Warfare Headquarters" chasing him. Martyr Chamran got out of the car and took his hand and said: "Did you think you were so brave?!" - Reza said: "To the children who say things like that...!!!" - Chamran told him: "If you are brave, let's go to the battlefield!! He was touched by his zeal, he agreed and set off towards the battlefield......! A while later.... قسمت اول *یه لات بود تو مشهد...* هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوه‌سنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می‌کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ - رضا گفت: بروبچه‌ها که اینجور میگن.....!!! - چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... @lnKowsar
کانال بین‌المللی کوثر
. #Short_Story Part 1: *There was a guy in Mashhad...* He was buying and selling dogs, and his figh
Part 2; Some time later.... Martyr Chamran was sitting in the room when he suddenly heard the sound of a fight....! A few moments later, Reza was brought into the room with his hands tied and thrown on the floor and told: "Who did you bring to the battlefield?!" Reza started swearing. (Vulgar obscenity!) But Chamran was busy writing! When he saw that Chamran was not paying attention, he suddenly shouted: "Hey, bald man, I'm with you.....!.!" Suddenly, Martyr Chamran raised his head kindly and said: Yes, my dear! What's wrong, my dear? What's wrong, Mr. Reza? What happened? - Reza said: I was going out to buy cigarettes but I got into a fight with the soldier!!!! Chamran: "Mr. Reza, what are you smoking?!! Go buy some for him and bring it.....!" Chamran and Mr. Reza alone in the trench..... - Reza said to Chamran... To be continued قسمت دوم مدتی بعد.... شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود! وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام.....! “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ - رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“ چمران و آقا رضا تنها تو سنگر..... - رضا به چمران گفت... ادامه دارد @lnKowsar