eitaa logo
افق سوم بانوی لر
334 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
630 ویدیو
38 فایل
اخبار فرهنگی و محتوایی بانوان لرستان ارتباط با ادمین https://eitaa.com/neday_habbh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 میدان شهدا صبح که خبر شهادت و کشف پیکرهای سوخته منتشر شد و بالاخره آن اضطراب و دعاهای ۱۶ ساعته ختم به اشک پای صوت سوره‌ی والفجر روی تصاویر سید ابراهیم رییسی شد، با خانواده رفتیم میدان شهدا برای عزاداری، خواهرم و بچه‌هایش هم خودشان را رساندند و به آخر جمعیت رسیدیم. دست خواهرزاده‌ی ۹ ساله‌ام را گرفتم و توی جمعیت به راه افتادیم. با اینکه در انتخاب پوشش اجباری ندارد، خودش خواسته بود که چادر بپوشد و محجبه باشد... رعنا مرادی‌نسب سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | 🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر @lorban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روایت تهران بخش هشتم نوای چمرونه و گِل‌مالی لرستانی‌ها در عزای سیدالشهدای خدمت محمد فرهادپور | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | 🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر @lorban
📌 آرایشگاه یوسف تا یوسف پیشبند را بست و من روی صندلی جاگیر شدم. مینی بوس بنز کرم رنگ قدیمی‌اش را جلوی مغازه پارک کرد و وارد مغازه شد و سلام سردی کرد. تا نشست روی صندلی آهی کشید و به تلویزیون گوشه‌ سمت چپ آرایشگاه که اخبار شهادت رئیس جمهور را بازگو می‌کرد خیره شد.‌ یوسف مثل همیشه نبود و انگار دل و دماغ نداشت. مثل آسمان که ابر سیاهی را بغل کرده بود و منتظر بود که باریدن بگیرد. هر وقت برای اصلاح سر و صورتم پیشش می‌رفتم از بس که از همه چیز و همه جا حرف می‌زد سردرد می‌گرفتم؛ ولی امروز فرق می‌کرد. بی‌حوصله پنبه‌ی آغشته به الکل را به قیچی و شانه می‌کشید. از توی آینه‌ی سرتاسری مقابلم پیرمرد را زیر نظر داشتم. هنوز به تلویزیون خیره مانده بود. بی‌مقدمه با صدایی که انگار از ته چاه به گوش می‌رسید گفت: دیدید رئیسی چه راحت رفت؟ یوسف که تازه می‌خواست دست به کار بشود از توی آینه به پیرمرد نگاه کرد و با حسرت گفت: سیّد حلالی بود! تشدید روی حرف یا را محکم گفت و کلمه حلال را با غلظت زیادی ادا کرد. ارادت و علاقه مردم لرستان به سادات تمامی ندارد. حالا اگر آن سید، اهل خدمت و رسیدگی به حال و روز مردم باشد که این ارادت چند برابر می‌شود. مثل سید فخرالدین رحیمی و سید اسدالله مدنی که هنوزم که هنوز است نام نیک‌شان وِرد زبان مردم است. پیرمرد روی صندلی جابجا شد و گفت: دیگه مثل رئیسی نمیاد، خیلی زحمت کشید. خیلی... یوسف با بغض گفت: می‌خوام عکس بزرگی از آقای رئیسی بزنم روی دیوار این آرایشگاه! بعد از توی آینه روبرو به من نگاه کرد و گفت: چرا کسی عکسی از این شهید چاپ نمی‌کنه بین این مغازه‌ها پخش کنه؟ شانه را به نشانه‌ی ندانستن علت این موضوع بالا انداختم. یکهو ساکت شد و به حرفش ادامه نداد. احساس کردم من هم باید چیزی بگویم: اگر خدا بخواد باز هم مثل رئیسی، کسی پیدا میشه که به درد مردم برسه! یوسف شانه را لای موهای نامرتب و شلخته‌ام انداخت و گفت: چطور بزنم؟ گفتم: مثل همیشه ساده! سامان سپهوند دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | 🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر @lorban
📌 خستگی ۷ ساعت راه؛ دورنمای حرم امام در اولین ورودی تهران؛ شروع پیاده‌روی از ۶ صبح؛ صدای هق‌هق مردم؛ نشستن در کناری از خیابان و گریه‌های بی‌صدا؛ موکب‌های پر شمار آب و عکس از «شهدای خدمت»؛ تب‌و‌تاب پیرسال‌ها برای گرفتن عکس بیش‌تر؛ سکوت جوا‌ن‌ترها؛ نام بردن مسافرها از شهرهایشان از اصفهان و اهواز تا خرم‌آباد و یزد؛ صدای قرائت قرآن حامد شاکرنژاد و شعرخوانی شاعری که نمی‌شناسمش اما مرا یاد احمد بابایی می‌اندازد؛ شعر بعد شهادت حاج قاسم؛ پیش رفتن سانتی‌متری در صف ورود به دانشگاه؛ رسیدن به صف‌های پایانی نماز؛ نزدیک‌ترین فاصله‌ام با رهبری در دورترین صف برای اولین بار؛ تکرار مداوم جمله‌ی یکی از شنیده‌هایم در ذهنم که می‌گفت: «رهبری نوری در ظلمات است برای ما که حجم و عمق ظلمات را اصلا نمی‌بینیم.»؛ گرمازدگی چند نفر بین مسیر؛ افتادن در فرعی‌هایی هم که شلوغ است؛ میانبر زدن به مسیر اصلی؛ افتادن کنار جایگاه گروه نواهای آیینی؛ صدای حیدر حیدر مداوم و طبل و سنجه‌ها؛ سرخ شدن چهره طبل‌زن‌ها و رگ‌های متورم‌شان زیر آفتاب داغ؛ دوباره صدای گریه‌ها و هق‌هق؛ نزدیک شدن خودروی حمل شهدا و اولین تصویر از تابوت شهدا با عکس و اسم «سیدابراهیم رییسی»؛ صدای مداح و «به سمت گودال از خیمه دویدم من...»؛ خستگی راه؛ خستگی پاها؛ نماز ظهر ترمینال جنوب؛ ۷ ساعت مسیر بازگشت به خرم‌آباد؛ نمازهای بین راه؛ خواب کج و معوج؛ حسرت دو ساعت دراز کشیدن و خواب راحت؛ و این روایت ۲۴ ساعت زندگی‌ام برای حضور در مراسم تشییع پیکر رییسی بود. در حالی که فقط تماشاچی بوده‌ام. خیلی خسته‌ام، نیاز دارم ساعت‌ها استراحت کنم، اما رییسی چند سال به استراحت نیاز داشت که اینطور بی‌هوا و بی‌خبر رفت؟ چند سال ۲۴ ساعت‌هایش این‌طور بود و من اصلا ندانستم و ندیدم؟ اصلا چرا رازهایی باید باشند که فاش نشوند جز به بهای خون؟ رعنا مرادی‌نسب دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | 🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر @lorban
📌 همسایه‌های عاشق مبارزه با صهیونیسم دوستم چند بار پشت سر هم زنگ زد - زدیم، زدیم... برو آسمون رو ببین توی حیاط صدای موشک‌ها پیچیده بود، آسمان قرمز شده بود. چشمم که به اولین نقطه‌ی نورانی افتاد اشک‌هایم جاری شد. - خدایا به حق مظلوم، به حق تن لرزان و ترسان بچه‌های غزه، به بی‌کسی مردم مظلوم فلسطین اسرائیل رو نیست و نابود کن موشک به سمت تل‌آویو می‌رفت و از دیده محو می‌شد.. و زمزمه‌ام بلند می‌شد با - خدا نگهدارت... ان‌شاء‌الله بری به هدف بخوری! متوجه دور و برم نبودم. خواهر و مادرم کنارم ایستاده بودند و همراه من دعا می‌کردند همان چیزی را می‌گفتند که من می‌گفتم. مادرم اشک می‌ریخت... تا حالا هیچوقت اینطور صدای الله اکبر در کوچه‌امان نپیچیده بود حتی شب ۲۲ بهمن! هر کس هر جا بود گوشی به دست داشت فیلم می‌گرفت و الله اکبر می‌گفت! تا حالا نمی‌دانستم این‌همه عاشق مبارزه با صهیونیسم همسایه‌امان باشد. پروین حافظی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | 🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر @lorban
📌 رعد و برق بسم الله القاسم الجبارین صدایشان مثل رعد و برق بود. رنگ آسمان هم کمی به سرخی می‌زد و اخبار هواشناسی هم که اعلام احتمال بارندگی کرده بود. پس خیلی اعتنایی نکردم. تا اینکه با اطلاعیه فوری شبکه خبر تازه فهمیدم، جریان چیست. «حمله موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سرزمین‌های اشغالی» الله اکبر! رفتم نزدیک و میخ تلویزیون شدم. همسرم خدا خدا می‌کرد که موشک‌ها به سلامت برسند و زینب یک ساله هم چهار دست و پا خودش را رساند کنار من و شروع کرد به دست زدن. خیلی سریع گوشی را دستم گرفتم و کانال‌ها را بالا و پایین کردم. برخلاف بار قبلی، انتظار برای رسیدن موشک‌ها و خوردنشان به اهداف خیلی زیاد نبود. مثل برق رسیدند و مثل رعد صدا کردند. صدایی که قوت قلب مومنین است و روشنایی انفجاری که نور امیدی است در دل مظلومان. خنده و گریه‌ام با هم قاطی شده؛ نه اینکه دلم خنک شده باشد یا داغ از دست دادن فرماندهان مقاومت برایم سرد، اما حالا حالم خیلی بهتر است. راستش خیلی اهل فهم مصلحت‌ها و کوتاه‌ آمدن‌ها نیستم. یا اینکه شاید منفعت در این باشد که مدتی سکوت کنیم و دست نگهداریم. هم فرمان خداست و هم تاکید ولی خدا که اگر دشمن به شما دست درازی کرد، دستش را کوتاه کنید. پس حق بدهید که دست دراز کردن به سمت دشمن را با هر هدف و نیتی هم که باشد، نپذیرم. فقط هم من نیستم که اینطوری فکر می‌کنم. این چند روز حال خیلی از بچه‌ها گرفته شده بود. در مجازی و حقیقی صحبت این بود که پس کو، چرا نمی‌زنیم؟! شاید خیلی‌هایمان هم دلسرد شده بودیم و حتی شک کردیم به راهی که به آن اعتقاد داریم. شک به اینکه نکند آن جمهوری اسلامی مقتدرِ حامیِ مظلوم، حالا ملاحضه‌کار شده است. آدم است دیگر، گاهی از این فکرهای غلط هم به سرش می‌زند. اما امشب دلمان قرص شد که جمهوری اسلامی همان است که تا پیش از این می‌شناختیم؛ مقتدر و حامی مظلوم. دست انتقامش هم بلند است؛ از همین خرم‌آباد تا قلب حیفا و تلاویو. به قول ظریفی نابودی ما روزی نیست که از اسراییل شکست بخوریم، نابودی ما روزی است که اسرائیل را بپذیرم؛ پس بتازید و از شکست نهراسید که دست خدا با ماست. امین ماکیانی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | 🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر @lorban