eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
511 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت و دستہ گل رز سفیدے ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد: _ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟! صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد! مرد خندید و گفت: _خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ، ندادے!! منتظر عروسے! گونہ هاے سهیلے سرخ شد چیزے نگفت هاج و واج بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم! سهیلے،اینجا،خواستگارے! مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟! پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟! مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم! شاید حمیدے واسطہ بود! پس چرا چیزے نگفت؟ مغزم داشت منفجر مے شد! اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب! آرہ داشتم خواب میدیدم! یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد: دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ! لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم! خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد! سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم! چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام! صداے پدرم اومد: _هانیہ جان! محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم، هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟! آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!واے بهار گفت شنیدہ! پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟ ذهنم پر از سوال بود، محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم: _خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ! دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے! مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت: _دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ! چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت: _چرا رنگت پریدہ؟ نشستم روے صندلے و گفتم: _مامان آبروم رفت! مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم: _چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ! با حرص گفتم: _مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید! +چے میگے تو؟ عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم: _من نمیام بگو برن! مادرم با چشم هاے گرد شدہ زل زد توے چشم هام: _این مسخرہ بازیا چیہ؟! پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت: _چرا نمیاید؟! مادرم با عصبانیت گفت: _از دخترت بپرس! پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد: _آقاے هدایتے! پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد. _پاشو آبرومونو بردے! با بے حالے گفتم: _مامان روم نمیشہ امروز... صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم. _آخہ ڪجا؟ الان میان! صداے سهیلے آروم بود: _صلاح نیست جناب هدایتے! ادامہ داد: _مامان،بابا لطفا پاشید. مادرم چشم غرہ اے بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد. مادر سهیلے با تحڪم گفت: _امیرحسین! آب دهنم رو قورت دادم و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے! روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم. صداے سهیلے رو شنیدم: _مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد! مادرم ڪلافہ گفت: _نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلا سر درنمیارم. سهیلے گفت: _با اجازہ تون خدانگهدار! لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت: _آخہ چے شدہ؟! پدرم بلند گفت: _هانیہ! با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شهریار شدم.نفس نفس مے زدم، صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد. دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے، بعد بہ سهیلے توضیح میدادے! با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ. سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد! پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم. برگشت سمت حیاط و دستہ گل رو گذاشت روے زمین! نفسے ڪشید و در رو بست. رفت! ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛لیلاسلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت پدرم عصبے زل زدہ بود بہ فرش، مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد. بند ڪیفم رو فشردم و گفتم: _من میرم دانشگاہ خداحافظ! پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت: _ بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم! لبم رو بہ دندون گرفتم، پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم. _ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟ ساڪت سرم رو انداختم پایین. _جوابمو بدہ. آروم لب زدم: _بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ... پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم: _توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن! پوفے ڪرد و گفت: _سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟ اشڪ بہ چشم هام هجوم آورد چشم هام رو روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ! یڪ لحظہ پنج سال پیش اومد بہ ذهنم ..... روزے عروسے امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم، اولش اشڪ مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم. نشستم روے زمین و زار مے زدم پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم: _هانیہ بابا! ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛لیلاسلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ༻﷽༺ـ من محتاجِ بارانِ رحمت توام هرچه مهر داری بر ما ببار ... 💖 روزم با یادت بخیر است الهی...! گفتی کریمم پس تا کرم تو در میان است... ناامیدی بر ما حرام است... خدایا...! در سختی های زندگی دستمان را بگیر و رهایمان نکن! به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
بدون اذن‌تو خورشید دیده وانڪند سحر بدون خیالٺ دلے دعا نڪند دوباره زنـدگے من نمےشود آغاز لبم، سلام‌ اگر سمٺ‌ ڪربلا نڪند السلام‌علیڪ‌یااباعبدالله♥️ 🌤       به‌کانال🍁لطفِ‌خدا🍁بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌼ز عاشقان شنیده‌ام 🍂 ظهور می کنی😍 🍁ز مرز 🌸دگر عبور می کنی 🌼شب سیاه می رود 🍂 می رسد 🍁جهان بى چراغ را 🌸غرق به نور✨ می کنی 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
دلم گرفته از این جمعه‌های تكراری كه‌بی‌حضورِتو هرهفته میشودجاری خودت‌دعای‌فرج‌را‌برای‌خویش‌بخوان دعای ما كه برایت نمی‌كند كاری ... محمد بیابانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نمونه های تذکر 👇👇👇 طولانی شدن نماز جماعت (یادداشت) سلام علیکم، بابت امامت نمازجماعت متشکرم و مأجور باشید. فقط تقاضا دارم برای حضور بیشتر مردم، قدری نماز را سریعتر بخوانید. افراد مُسن از درد پا و کمر رنج میبرند، خانمها بعضاً با حضور بچه ها اذیت میشوند، یا گاهی کسی باردار است، جوانترها را هم که شما بهتر میشناسید. لطفا برای محروم نشدن اینها از فیض نماز جماعت، کمی نماز را سریعتر بخوانید. متشکرم خدا خیرتون بده که به کمکتون، نماز به جماعت خونده میشه، فقط کاش کمی سریعتر بخونین که مغازه دارها هم همدیگه رو تشویق به نماز جماعت کنن... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌸از لالۀ زخم شهدا خنده برآید ✨کای منتظران! منتظران! منتَظَر آید 💗از چار طرف چشم گشایید به کعبه ✨تا سوی حرم حجت ثانی‌عشر آید 🌸این یکه‌سواری که نهد روی به کعبه ✨مهدی‌ست که از بهر نجات بشر آید به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
◌💛❄️◌ تأسف آور است .. ڪآر انسآنے ڪہ .. برآے سبڪـ ڪردن بدنش .. دو سآعت بر روے تردمیل مے‌دَوَد .. امآ برآے سبڪ ڪردن .. بآر گنآهآنش دو دقیقه .. در برآبر پروردگآر نمےایستد .. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa