🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۹ و ۱۰
صدای پدر آمد:
_بجنب؛ باید زودتر بریم تمومش کنیم تا پشیمون نشدن!
رها به چهارچوب در تکیه داد و مظلومانه با چشمان اشکیاش به چشمان غرق شادی پدر نگاه کرد:
_بابا... تو رو خدا این کارو نکن! پس احسان چی؟ شما بهش قول دادید!
شهاب ابرو در هم کشید:
_حرف نشنوم؛ اصلا دلم نمیخواد باهات بحث کنم، فقط راه بیفت بریم!
رها التماس کرد:
_تو رو خدا بابا...
شهاب فریاد زد:
_خفه شو رها! گفتم آماده شو بریم! همه چیز رو تموم کردم. حرف اضافه بزنی من میدونم و تو و مادرت!
رها: _اما منم حق زندگی دارم!
شهاب پوزخندی زد:
_اون روز که مادرت شد خونبس و اومد تو خونهی ما، حق زندگی رو از دست داد! تو هم دختر همونی! نحسی تو بود که دامن پسر منو گرفت؛ حالا هم باید تاوانشو بدی!
+شما با احسان و خانوادهش صحبت کردید و قول و قرار گذاشتید!
شهاب: _مهم پسر منه... مهم رامینه! تو هیچی نیستی! هیچی!
شرایط بدی بود. نه «دکتر "صدر" » در ایران بود و نه "آیه"در شهر... دلش خواهرانههای آیه را میخواست. پدرانههای دکتر صدر را میخواست. این جنگ نابرابر را دوست نداشت؛ این پدرانههای سنگی را دوست نداشت!
صدای شهاب را شنید که از جایی نزدیک به در خروجی میگفت:
_تا ده دقیقه دیگه دم دری، وگرنه من میدونم و تو و اون مادرت! وسایلتو جمع کن که بعد عقد میری خونهی عموی پسره! قراره بشی زنعموش! همه که مثل مادرت خوش شانس نیستن با پسر مقتول ازدواج کنن!
رها روی زمین نشست و به چهارچوب در تکیه داد. مادر با چشمان اشکبارش نگاه میکرد.
" برایم غصه نخور مادر! اشک
هایت را حرامم نکن! من به این سختیها عادت دارم! من به این دردهای سینهام عادت دارم! من درد را میشناسم... مثل تو! من با این دردها قد کشیدهام! گریه نکن مادرم! تو که اشک میریزی حال دلم بد میشود! بدتر از تمام روزهایی که پیش رو دارم!"
لباسهایش را جمع کرد.
مادر مناسبترین لباسش را پوشیده بود. این هم امر پدر بود! خانواده مقتول خبر از خونبس بودن مادر نداشتند! اگر میدانستند که دختر یک خون بس را به عنوان خونبس دادهاند، هرگز نمیپذیرفتند! این دختر که جان پدر نبود...
این دختر که نفس پدر نبود!
این دختر، این مادر، در این خانه هیچ بودند، هیچ...
رها مادرش را در آغوش کشید:
_گریه نکن نفس من، گریه نکن جان رها! من بلدم چطور زندگی کنم! من خونبس بودن رو بلدم! مهم تویی مامانم! مهم تویی! مواظب خودت باش! فکر کن با احسان ازدواج کردم و رفتم! باشه؟
زهرا خانم: _چطور... آخه؟ چطور میتونم فکر بدبختی تو نباشم؟ نرو رها! از این خونه برو! فرار کن! برو پیش آیه؛ اما از این مرد دور شو! این زندگی نحس رو قبول نکن! منو ببین و قبول نکن! من فردا و فرداهای توام! خونبس نشو رها!
رها بوسهای روی صورت مادر نشاند:
_اگه فرار کنم تو رو اذیت میکنن! هم خودش، هم عمهها! من طاقت درد کشیدن دوبارهی تو رو ندارم مامان!
زهرا خانم دست به صورت دخترکش کشید و با حسرت به صورتش نگاه کرد:
_تو زن اون پیرمرد بشی من بیشتر درد میکشم!
رها بغض کرده، پوزخندی زد:
_یه روز میام دنبالت! یه روز حق تو رو از این دنیا میگیرم! یه روز لبخند به این لبهای قشنگت میارم مادرم!
وقتی سوار ماشین پدر شد، مادر هنوز گریه میکرد. چرا پدرش حتی اندکی ناراحتی نمیکرد؟ چرا پدر بیتابی دخترکش را نمیکرد! چرا قلبش اینقدر سخت و سنگی بود برای دخترک کوچکش؟
رها به احسان فکر کرد!
چند سال بود که خواستگارش بود. احسان، مرد خوبی بود. بعد از سالها پدر قبول کرد و گفت عید عقد کنند.
چند روز تا عید مانده بود؟ شصت روز؟هفتاد روز؟ امروز اصلا چه روزی بود؟ باید امروز را در خاطرش ثبت میکرد و هر سال جشن میگرفت؟
باید این روز را شادی میکرد؟
روز اسارت و بردگیاش را؟ چرا رها نمیکنند این رهای خسته از دنیای تیرگیها را؟
چرا احسان رفت؟ چرا در جایی اینقدر دور
کار میکرد؟ چرا امروز و این روزها احسان نبود؟ چرا مردی که قول داده پشت باشد پشت نبود؟ چرا پشتش خالی بود؟
پدر ماشینش را پارک کرد.
رها چشمهایش را محکم بست و زمزمه کرد:
" محکم باش رها! تو میتونی! "
نگاه نگرداند. سرش را به زیر انداخت، نمیخواست از امروز خاطرهای در ذهنش ثبت کند!
دلش سیاهی میخواست و سیاهی.آنقدر سیاه که شومی این زندگی را بپوشاند. به مادرش هم نگاه نکرد! این آخرین تصاویر پر اشک و آه را نمیخواست.
گوشهایش را فرمان نشنیدن داد؛
اما هنوز صدای بوق ماشینها را میشنید. نگاهش را خیرهی کفشهای پدر کرد... کفشهای مشکی براق واکس خوردهاش برق میزد. تنها چیز براق امروز همین کفش ها خواهد بود.
امروز نه حلقهای خواهد بود،
نه مهریهای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۱ و ۱۲
امروز نه حلقهای خواهد بود، نه مهریهای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی و نه لباس عروسی!
جایی شنیده بود خون آشامها لباس عروسشان سیاه است... خدایا! من خون
چه کسی را نوشیدهام که سیاهی دامنگیرم شده؟!
به دنبال پاهای پدر میرفت ،
و ذهنش را مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی بیتفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر میکرد.
نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد ،
که نبیند جز سیاهیها را! میدانست تمام این اتاق پر از آدمهای سیاهپوش است. پر از مردان و زنان سیاهپوش.میدانست زنها گریه و نفرین میکنندش... رهای بیگناه را مقصر تمام بدیهای دنیا میکنند!
دستی نگاه مات شدهاش به کفشهای
پدر را پاره کرد. دستی که آستینهای سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد بود. دستی که نمیدانست از آن کیست .
و چیزی در دلش میخواست بداند این دست چه کسی است که در میان این همه نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید را مقابلش گرفته است!
شاید آیه باشد،
که باز هم به موقع به دادش رسیده است!
نام آیه، دلش را آرام کرد! دستِ دراز شده هنوز مقابلش بود.
قرآن را گرفت... بازش نکرد، با خدا قهر نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا معنا ندارد؛ فقط آدمها برای #توجیه_گناهان خود است که قهر با خدا را #بهانه میکنند! قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت...
تمام ذهنش خالی شده بود. در میان تمامی این سیاهیها #حکمتت چیست که قرآن را به دست من رساندی خدا؟حکمتت چیست که من اینجا نشستهام؟
معنایش را نمیدانم!
من سوادم به این چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن این #تقدیر و #حکمت و #قسمت نمیرسد!
کاش آیه بود و برایش از امید حرف میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه کجاست؟
یاد آن روز افتاد:....
آیه وارد اتاق شد:
_از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام، دارم میرم قم پیش بابام! آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم رها بانو!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟
آیه تابی به گردنش داد:
_باید جور بکشی! خل شد پسرم از دست و تو و اون «سایه».
سایه اعتراض کرد:
_مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه بشه، اون هنوز جنینه! جنین! همچین دهنشو پر میکنه میگه پسرم که انگار چی هست!
آیه چشم غرهای به سایه رفت:
_با نینی من درست حرف بزنا! بچهم شخصیت داره!
رها دلش ضعف رفت برای این مادرانههای آیه!
صدایی رها را از آیهاش جدا کرد.دقیقا وسط تمام بدبختیهایش فرود آمد.
-خانم رها مرادی، فرزند شهاب...
گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود.
-رها!
این صدا را در هر حالی میشنید! مگر میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟ مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از تمام کتک خوردنهایش میشنید؟
این لحن را خوب میشناخت!
باید بله میگفت؟ بله میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ میشد؟!
-بله
اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد.
صدای ِکل نیامد...
کسی نقل نپاشید... تبریک نگفتند... عسل نبود... حلقه
نبود... هیچ نبود!
فقط گریه بود و گریه... صدای مادرش را میشنید؛ سر بلند نکرد. سر به زیر بلند شد از جایش.
قصد خروج از در را داشت که کسی گفت:
_هنوز امضا نکردی که! کجا میری؟
صدا را نمیشناخت؛ حتما یکی از خانوادهی مقتول بودند، یکی از خانوادهی شوهرش!
به سمت میز رفت و خودکار را برداشت و تمام جاهایی را که مرد نشان میداد امضا کرد.
خودکار را که زمین گذاشت،
دست مردانه ای جلو آمد و آن را برداشت؛ حتما دست شوهرش بود. افکارش را پس زد. صدای پدر را شنید که دربارهی آزادی دردانهاش حرف میزد.
پوزخندی زد و باز قصد بیرون رفتن از آن هوای خفه را داشت که صدایی مانع شد:
_کجا خانم؟ کجا سرتو انداختی پایین و داری میری؟ دیگه خونهی بابا نیستی که خودسر باشی مثل اون داداش عوضیت! دنبال من بیا!
و مرد جلوتر رفت! صدایش جوان بود. عموی مقتول بود؟ این صدا صدای همسرش بود؟ چشمش به کفشهای سیاه مرد بود و می رفت.
مردی با لباسهای سیاه که از نویی برق میزد. لباسهای خودش را در ذهنش مرور کرد...
عجب زن و شوهری بودند! لباسهای مستعمل شده ی خودش کجا و لباسهای این مرد کجا!
مرد مقابل ماشینی ایستاد و خطاب به رها گفت:
_سوار شو!
و رها رسوار شد.
رام بودن را بلد بود! از کودکی به او آموخته بودند اینگونه باشد؛ فقط آیه بود که به او شخصیت میداد؛
فقط آیه بود که.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بهاییت و سرمایه گذاری روی کودکان شیعه
🔻دستگیری اعضای فرقه بهائیتدرپوششمربیانمهدکودکهای بدونمجوز
🎙آمنه سادات ذبیح پور
❌بهائیت #امام_زمان خودساخته دارند و آن را به کودکان تعلیم می دهند.
#حواسمون_باشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #حجت_الاسلام_مسعود_عالی:
🔴 حضور زنان بی #حجاب در جامعه یک گناه جمعی است❗️
❌ این خانم خواسته یا ناخواسته، جو حیا و عفت در جامعه را به سمت بیحیایی و بیعفتی میکشاند❗️
❗️امنیت (روحی و روانی) جامعه در خطر است.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی مؤلف کتاب شریف مکیال المکارم :
🔵 بدان که غربت دو معنی دارد :
1⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر.
2⃣ کمیِ یاوران.
و #امام_زمان به هر دو معنی غریب است.
🌕 پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید...
📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
😏تازه فهمیدم اینا نگران کشته شدن آدما نیستن؛ نگران زیاد شدنشونن...
✍اسماعیل محققی
#فرزندآوری
#حقوق_بی_بشر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجـــزخوانی دختــر شهــید آقــا مصطفی صدرزاده....
#حجاب_خونبهای_شهیدان
#دختران_انقلاب
🇮🇷کانال دختران انقلاب را دنبال کنید
✅https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
🔸اون بزرگوارانی که میخوان روی حجاب کار کنن تا اونجا که میشه نباید روی "دستور خدا بودن حجاب" تاکید کنن. این روش بسیار غلطی هست.
💢⭕️ ما به هیچ وجه نباید حجاب رو یک مساله اعتقادی کنیم در جامعه. این اشتباه مهلکی هست. حجاب چیکار به اعتقاد داره؟!
ما باید روی چی کار کنیم؟
روی سه مساله
عقلانی بودن، رفتار مودبانه بودن و رفتار جوانمردانه بودن حجاب.
🔸 برای سنین ۷ تا ۱۴ سال باید بیشتر تاکید کنید که حجاب یک رفتار مودبانه هست.
🔸 برای سن ۱۴ تا ۲۱ ساله ها باید بیشتر تاکید کنید که حجاب یک رفتار جوانمردانه هست.
🔸 و برای سن ۲۱ سال به بالا باید تاکید کنید که حجاب یک رفتار عاقلانه هست.
✅ اگه همه مبلغین مذهبی و معلمان و مربیان این مدلی حجاب رو ترویج کنند شاهد یک تحول بزرگ در بحث حجاب در کشور خواهیم بود.
برید ببینم چیکار میکنید😊
🔸تنهامسیری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مداحی آنلاین - بردباری - استاد عالی.mp3
1.75M
🏴#شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
♨️دشنام به امام مجتبی(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
سلام، غریبتر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زائر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
#هفتم_صفر
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
YEKNET.IR - vahed 2 - hafteghi 1399.07.03 - narimani.mp3
6.53M
🔳#شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴وقتی گره میفته تو کارم
🌴یا وقتی که خیلی گرفتارم
🎙 سیدرضا نریمانی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎥 #ببینید 👆🏻
کسی که رزقش بهم ریخته...
برای امام حسین خرج کنه...
اگر کسی برای امام حسین خرج کنه، کارش راه میوفته...
گره از کارش باز میشه...
🔺️شما دعوتید برای مشارکت در برپایی موکب حضرت سیدالشهداء علیه السلام🌹
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
#جانم_امام_حسن_ع💔
حساب مےڪنم امشب بزرگے #ڪرمٺ را
در عرصہهاے خيالم مساحٺ #حرمٺ را
بہ اذݧ حضرٺ باراݧ بہ اذݧ #مادرتاݧ
نشستہام ڪه بگريم مياݧ روضہ غمٺ را
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ༻﷽༺ـ
من
محتاجِ
بارانِ رحمت توام
هرچه مهر داری بر ما ببار ...
#سلامخدا💖
روزم با یادت بخیر است
الهی...!
گفتی کریمم
پس تا کرم تو
در میان است...
ناامیدی بر ما حرام است...
خدایا...!
در سختی های زندگی
دستمان را بگیر و رهایمان نکن!
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
﷽
#سلام_حضرت_ارباب
•
صبح ها غرق عطر و گلاب
رو به ڪرب وبلا بہ چشم پر آب
تا ڪمر خم شوم بگویم باز
صلےاللّٰهعلیڪیااباعبداللّٰه 💚
#صبحتون_کربلایی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#به_وقت_عاشقی
در دفتر زندگی 🌺🍃
مشکلاتت را با مداد بنویس
و نعمتهایت را با خودکار
و امید داشته باش کہ
روزی تمام مشکلاتت را
پاک خواهد کرد خدایی که 🌺🍃
از احوال تمام بندگانش باخبر است
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❓❓هفتم صفر، ولادت یا شهادت؟!
استاد یوسفی غروی:
🔰در کشور ما روز هفتم صفر، بهعنوان سالروز میلاد امام کاظم تبریک گفته میشود؛
🔻درحالیکه هرچند طبرسی در «اعلام الوری» و «تاج الموالید» نیز شهرآشوب در «مناقب آل ابیطالب» در قرن پنجم و ششم، روز هفتم صفر را برای میلاد امام کاظم ذکر کردهاند؛
👈 اما همان طور که علامه شوشتری صاحب «قاموسالرجال» گفته قبل از قرن پنجم «لم یُعیّن أحدٌ شهره» یعنی هیچکس ماه ولادت امام کاظم را تعیین نکرده است؛ چه برسد به روز ولادت!
🟢 در منابع قدیمتر، مثل «اصول کافی» یا حتی «ارشاد» شیخ مفید، اصلاً روز میلاد امام کاظم ذکر نشده،
👈بلکه تنها سال ولادت آن حضرت، سال ۱۲8هـ ذکر شده است.
🔸در «المحاسن» برقی از ابیبصیر نقل شده که من سال ۱۲۸ ه.ق همراه با امام صادق به حج مشرف شدم. وقتی از حج برگشتیم و به شهرک ابواء (در نزدیکی مدینه) رسیدیم، مادر امام کاظم درد زایمانشان گرفت و آن حضرت، آنجا به دنیا آمدند.
👌 بنابراین وقتی در راه بازگشت از موسم حج حضرت به دنیا آمده باشند
🔻بسیار بعید است که ایشان در ماه صفر به دنیا آمده باشند؛
👌 بنابراین میلاد امام کاظم در زوهای آخر ماه ذیالحجه بوده است.
👌از آنجاکه ذیالحجه آخرین ماه سال قمری است و میلاد امام هم در روزهای آخر این ماه واقع شده است به همین دلیل گاهی در تاریخ اشتباه شده و به جای سال ۱۲۸ ه.ق سال ۱۲۹ ه.ق نوشته شده است.
🔺پس تاریخ هفتم صفر بهعنوان سالروز میلاد امام کاظم اصلا صحت ندارد
🔺 و علمای شیعه بنا را بر این گذاشته بودند که دو ماه محرم و صفر عزا باشد. 🔸من تاکنون در هيچ تقويمي قبل از رحلت مرحوم آيتالله بروجردي، نديدم که ميلاد امام باقر و امام کاظم در ماه صفر ذکر شده باشد.
🔻اين ماجرا پس از درگذشت مرحوم بروجردي که علما عليه شاه قيام کردند، انجام شد. شاه تصميم گرفت عليه حوزه اقدامی کند و چون حوزه هفتم ماه صفر را شهادت امام حسن مجتبي ميدانست، 🔺آخوندهای درباری آن وقت، از کتابها استخراج کردند که ولادت امام کاظم، هفتم صفر است و سوم صفر را هم ولادت امام باقر اعلام کردند.
🔺بدین ترتیب به دستور شاه در تقويمها اين روز بهعنوان ميلاد امام کاظم ثبت شد.
هنوز هم پس از گذشت سالها از اين موضوع، دفاتر مراجع و علما #هفتم_صفر را بهعنوان #شهادت_امام_حسن_مجتبي می دانند و عزاداری می کنند، اما صداوسيما و رسانهها اين روز را بهعنوان روز ميلاد مطرح می کنند.
#نشردهید
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اصلا حسین این دل ما دست مجتباست
اصلا حسین دست شما دست مجتباست
باشد ... برات کرببلا را نمی دهی ؟
اصلا برات کرب و بلا دست مجتباست
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع 🏴
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 هر چه به ظهور نزدیک میشویم، خون #امام_حسین (ع) بیشتر به خروش میآید
👌 شما همان غلغلهای هستید که در خون اباعبدالله الحسین(ع) هست.
⚠️ امروز اگر کسی با این اربعین متحول نشود علامت خطر است!
🔻 به اربعین نمیشود بیتفاوت بود...
👤 استاد پناهیان
ظهور بسیار نزدیک است
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa