eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
452 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
جــان ڪاش روزی بشوم ڪفتر بین الحرمین بـوسه باران بڪنم مرمر بین الحرمین صبحـها از سرِ سـجاده سـلامٺ ڪردم تا نگاهم ڪنی ای سَرور بین الحرمین ✋🏻 🌤 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💔 خراب آمده‌ام باز رو به راهم کن مسیح من بِدَم و عاری از گناهم کن نیامدم به تمنای آب و نان سویت کمی به حُرمت ام البنین نگاهم کن فدای جُون شوم، روسپید عالم شد نگاهِ لطف به ظرفِ دلِ سیاهم کن عطا به جای خودش، جای این همه گریه برای سینه زنت، ذوالکرم دعا هم کن به زیر بارِ گران علامتت گفتم: گذر ز توشه‌ی سنگین اشتباهم کن مُقدم است به کارم، همیشه کار شما بیا و پیرِ همین راه و دستگاهم کن عجیب دلهره دارم به کـربلا نرسم برات کـرب و بلای مرا فراهم کن میان گودیِ قبرم، زمان تلقینم اسیرِ روضه‌ی گودیِ قتلگاهم کن زمان تشنگیِ حشر، یاد تشنگی‌ات جواز گریه بده، غرقِ اشک و آهم کن 💔 هوشِ من را هوَس کربُبلایش بُرده شب جمعه شده و بویِ حرم می آید 🥀 به یاد شهیدمدافع‌حرم مرتضی دوران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه السلام به صفوان می‌فرمایند: زیارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن ، به درستی که من چند چیز برای خواننده آن تضمین می‌کنم : 1 - زیارتش قبول شود. 2 - سعی و کوشش او مشکور باشد. 3 - حاجات او هر چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و ناامید از درگاه خدا برنگردد . بعد فرمود: ای صفوان ! هرگاه حاجتی برای تو به سوی خداوند متعال روی داد، پس به وسیله این زیارت به سوی آن حضرت توجه کن از هرجا و مکانی که هستی و این دعا را بخوان و حاجتت را از پروردگار خود بخواه که برآورده می‌شود و خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا اینجوری امام حسین علیه‌السلام، دنیا را به هم ریخته است؟ اگر به پیاده روی دعوت شدی پس حتما باهات کار دارن. 🎙استاد شجاعی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
4_6041973182410262347.mp3
6.85M
🔳 زمینه احساسی 🌴خداحافظ ای شهر آزارها 🌴خداحافظ ای کوچه بازارها 🎙 محمود کریمی 👌بسیار دلنشین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۳۳ و ۳۴ ارمیا: _اگه کمکی از من برمیاد در خدمتم. +کاری نیست. خانواده‌ی خودش دارن کارها رو تو قم انجام میدن. همکاراشم دنبال کاراش هستن. ما هم اینجا فقط منتظریم. صدای باز شدن در، توجه ارمیا را جلب کرد. از گوشه‌ی چشم دو زن پوشیده در چادر سیاه را دید. حاج علی: _آیه جان! آقا ارمیا رو یادته؟ تو جاده چالوس! نگاه آیه سرد و شیشه‌ای به جایی نزدیک ارمیا بود: _لطف کردید تشریف آوردید! صدایش گرفته بود. مگر صبوریه‌ایش تمام شده‌اند که اینگونه صدایش گرفته است؟! دختر همراهش سلام کرد، حتما همان رها همسر صدراست. آیه که نشست، ارمیا برخاست. جایش اینجا نبود..میان این آدمها که با او و افکار و اعتقاداتش زمین تا آسمان فاصله داشتند. جایش در این خانه نبود... مثل آن پسر صدرا، وصله‌ی ناجور در آن خانه بودند. وقتی از آن خانه بیرون آمد، نفس عمیقی کشید. دلش هوای قهوه کرده بود. روزمرگی‌هایش را دوست داشت... این خانه او را از روزمرگی‌هایش دور کرده بود. در این خانه غلاف بود، اگر از غلاف هم در می‌آمد هم راهی برای نداشت.ارمیا که اهل از غلاف درآوردن چشمهایش نبود، اما این خانه حریمش سخت بود. دست و پایش را گم میکرد. سپار موتور کراسَش شد ، و به سمت خانه به راه افتاد... خانه‌ای که کسی در انتظارش نبود؛ کاش مسیح زودتر بازگردد، خانه بدون او وحشتناک است؛ کاش یوسف بیاید! دلش برادری میخواست. شیطنت‌های مسیح و یوسف را میخواست! دلش رهایی از اینهمه غم را میخواست! لعنت بر تو مَرد... لعنت خدا بر تو که با رفتنت زنت را خاکسترنشین و مرا به این روز انداختی!لعنت به تو که به آوارهه‌ای بعد از رفتنت نیندیشیدی! لعنت به تو که رفتی و خودت را خالص کردی؛ لعنت به تو که هیچوقت نمیفهمی چه به روز ما آوردی! ارمیا مرد روز روزگار آیه را نمی فهمید... ارمیا مردی که برای دنیای دیگران مرده بود را نمی‌فهمید...ارمیا خودخواهی های مرد آیه را نمی‌فهمید... کلید انداخت و در را گشود. تاریکی خانه، در ذوقش زد. با آنکه انتظارش را داشت اما باز هم دیدن دانسته‌ها، راحت نیست. کفش‌هایش را همان دم در، رها کرد. این خانه هیچگاه مهمانی نداشت؛ نیاز به تمیز و مرتب کردن نداشت. لازم نبود وقت خود را سر کاری بگذارند که ارزشی ندارد. در چیدمان خانه هیچ سلیقه‌ای به کار نرفته بود. تمام وسایل این خانه وصله‌ای ناجور بودند. خانه‌ی سه پسر که بهتر از این نمیشود؛ خانه‌ای که تک‌تک وسایلش را اندک اندک از این سمساری و آن سمساری خریده بودند. هر سال خانه به دوش بودند. مسیح و یوسف هنوز نیامده بودند. داستان حاج علی سخت ذهنش را درگیر کرده بود. حس و حالش به خوردن شام نبود، مشغول کار شد. گاهی ذهنش گریزی به آن شهید و همسرش میزد، اما سعی در آن داشت که حواسش را متمرکز کند...سخت بود اما توانست. تا پاسی از شب مشغول کار بود. خسته برخاست و دستی به صورتش کشید. گاز را روشن کرد، به همان گاز تکیه داد. نگاهش را دور تا دور خانه انداخت. چقدر خانه آن شهید دوست‌داشتنی بود. نه به خاطر بالای شهر بودنش که خانه‌ای ساده بود... ساده و زیبا. پر از دلتنگیهای عاشقانه. دلش گرما میخواست، نگاه نگران میخواست، لبخند عاشقانه میخواست، دلش مرد بودن برای زنی مهربان میخواست، چیزی که هرگز نصیبش نمیشد. آرزوی ازدواج را در دل خاک کرده بود؛کاش مثل مسیح خوشبین بود... خوشبین لبخند خدا. کاش مثل یوسف امید داشت... امید به زندگی بهتر! کاش میتوانست تکانی به این زندگی بدهد! اگر جای آن شهید بود، هرگز آن زن و آن خانه‌ی گرم را ترک نمیکرد... صدای کلید انداختن و باز شدن در خانه آمد؛ صدای پچ‌‌پچ‌‌های مسیح و یوسف می‌آمد. خیال میکردند ارمیا خواب است: _سلام هر دو از ترس پریدند و به آشپزخانه نگاه کردند. ارمیا به ترسشان خندید... از ته دل خندید. بعد از آن‌همه بغض، قهقهه زد. میخندید به ترس مسیح و یوسف، میخندید به ترسهای خودش؛ میخندید به تنهایی‌ها و تاریکی و سردی خانه، میخندید به تنهایی‌های آن همسر شهید، میخندید به دنیایی بازیچه‌اش بودند...خنده‌هایش عصبی بود! یوسف به سمتش دوید. مسیح هم به دنبالش. خنده‌ی ارمیا بند نمی‌آمد. اشک از چشمانش جاری بود و باز هم میخندید. قهقهه‌هایش تبدیل به ضجه شده بود. یوسف او را محکم در آغوش گرفته بود و مسیح لیوان آب سردی آورد. یوسف: _آروم باش پسر، چیزی نیست. نفس بکش! نفس بکش ارمیا! داداش من اروم باش، من هستم. آروم باش! دوباره چی به روزت اومده؟ افکار ارمیا پریشان بود. دلش پدری چون حاج علی را میخواست، دلش خیلی نداشته‌ها را میخواست؛ دلش این زندگی را نمیخواست. +چرا زندگی ما اینجوریه؟..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۳۵ و ۳۶ _چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا میخواد؛ دلم روشنی خونه رو میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش مهم باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که منتظر اومدنم باشه، یکی که صداش قلبمو به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز سرد و تاریکه! داره چهل سالم میشه و هنوز کسی بهم بابا نگفته. حسرت بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت بابا شنیدن رو به دل بکشم. خسته‌ام یوسف... به خدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره میمیره! خسته شده! قلبش از بی‌دلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز میده و به یکی مثل من هیچی نمیده، اون مرد همه چیز داشت. همه‌ی آرزوهای منو داشت! خونه، زندگی، همه چیز داشت. زن داشت، بچه داشت! زنش حامله بود، بچه داشت و رفت. بچه‌ای که تمام آرزوی زندگی منه! همه‌ی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه پر از نور و زندگی... یه خونه با عطر زندگی! عطر غذای خونگی که با عشق پخته شده! زنی که به خاطر نبودت زمین می خوره و بلند میشه. یه بچه که تا چند وقت دیگه با دستای کوچیکش انگشت دستتو بگیره و بابا صدات کنه... اون همه چیز داشت، یه پدر مثل حاج علی! یه زن مثل آیه، یه خونه مثل قصر قصه‌های پریا. همه رو گذاشت و رفت. به خاطر کی؟ به خاطر چی؟ چی ارزش جونتو داشت؟ به خاطر اون عربایی که وقتی بهشون نیاز داری بهت پشت پا میزنن! رفته و مُرده و همه‌ی داشته‌هاش رو جا گذاشته! زنشو جا گذاشته، بچه‌شو جا گذاشته، همه‌ی دنیا رو جا گذاشته. اون چیزایی رو جا گذاشته که من یک عمر حسرت داشتنشو کشیدم. من به اون مرد حسودی میکنم... من امروز آرزو کردم کاش جای اون بودم! آرزو کردم کاش اون زندگی مال من بود! اون زن با همه‌ی معصومیت و نجابتش مال من بود!اون بچه قراره به دنیا بیاد، مال من بود... که تو آغوش من خوابش میبرد... که لبخند میزد برام و دنیام رو رنگ میزد. آرزو کردم حاج علی پدرم بود... که پشتم باشه، پناهم باشه! حاج علی پدر آرزوهامه... من همه‌ی آرزوهامو دیدم... دیدم که مال یکی دیگه بود، کسی که لیاقتشو نداشت و ازشون گذشت... هنوز حرف داشت. ارمیا خیلی حرفها داشت. دهان باز کرد که باز هم بگوید که صدای اذان صبح در خانه پیچید؛ ارمیا حرفش را خورد و نعرهاش را آزاد کرد: _بسه خدا... بسه! تا کی میخوای صدام بزنی؟ تا کی صبح و ظهر و شب صدا میزنی؟ اینجا کسی نیست که جوابتو بده! من نمیخوام صداتو بشنوم! نمیخوام بیام پیشت. من سجده نمیکنم... سجده نمیکنم به تویی که منو یادت رفته! به تویی که منو رها کردی! من نمیخوام بشنومت... مسیح و یوسف با این درگیری‌های ارمیا آشنا بودند... خیلی وقت بود که ارمیا با خودش سر جنگ داشت. **************************** آیه چادر نمازش را سر کرد. قد قامت الصلواة کرد و قامت بست به حمد خدای خودش، خدای تنهایی‌هایش، خدای عاشقانه‌هایش... سلام را که داد، سر سجاده نشست. صدای نماز خواندن پدر را میشنید. به یاد آورد: 🕊-قبول باشه بانو! _قبول حق باشه آقا! 🕊-حالا یه صبحونه میدی؟ یا گشنه و تشنه برم سرکار؟ _خودتو لوس نکن، انگار تا حالا چندبار گرسنه مونده! 🕊-هیچ بار بانو، تا تو هستی من وضعم خوبه! آیه پشت چشمی نازک کرد. مردش، بلند خندید. صبحانه خوردند؛ او و مردش هر صبح این هفت سال را کنار هم، قبل از طلوع خورشید صبحانه خورده بودند. کلاهش را به دستش میداد و در دل قربان صدقه‌اش میرفت و زیر لب آیةالکرسی میخواند برای مردش. وقتی به خودش آمد ، میز را دو نفره چیده بود. پدر نگاهش میکرد... چشمان حاج علی پر از غم بود. چند باری آیه را صدا زده بود، اما آیه محو در خاطرات بود و به یاد نمی‌آورد. با صدای پدر به خود آمد و اول نگاهی به پدر و بعد به میز انداخت. آهی کشید و گفت: _یه صبحونه پدر، دختری بخوریم؟ صدای اعتراض رها بلند شد: _چشمم روشن، حالا بدون من؟ زیر آبی؟! آیه لبخند ملیحی زد: _گردن من از مو باریکتره خانم دکتر، بفرمایید! رها پشت چشم نازک کرد و صندلی عقب کشید و در حال نشستن جواب داد؟ الان به من گفتی دکتر که منم بهت بگم دکتر؟ آیه هم کنارش جا گرفت: _انقدر تابلو بود؟ _خیلی... چقدر حاج علی مدیون بودن این دختر در خانه‌اش بود... دختری که گاهی عجیب شبیه آیه میشود با آن چادر گلدارش. ساعت هنوز هفت نشده بود ، که تلفن زنگ خورد، نگاهها نگران شد. آیه به یاد آورد... تلفن زنگ خورد..حاج علی تلفن را جواب داد، سلام کرد.چند دقیقه سکوت و صدای حاج علی که گفت : _ "انا لله و انا الیه الراجعون..." حاج علی به سمت تلفن رفت؛ گوشی را برداشت و سلام کرد. چند دقیقه سکوت و بعد آهسته گفت: _باشه، ممنون؛ یا علی! تماس قطع شد..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
چرا نظرتونو راجع به مطالب کانال نمیگین؟؟!!!! هیــچ نظر مثبتی ندارین آیا؟ 😉 انتقاد هم میپذیریماااا😅 پیشنهاد که رو سرمون جا داره🥰😁 لطفتون کم نشه😊😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۰۰ میدونید چیه؟ 🔹مسافتی که کاروان اسرای کربلا از کربلا به کوفه و بعد دمشق رفتن ۲۱۰۰ کیلومتر نه ۸۰ کیلومتر تصور کنید ما تو ۸۰ کیلومتر اونم با این همه امکانات و رسیدگی و ناز و نعمت چقد خسته و اذیت می‌شدیم،حالا کاروان اسرا با زجر و خولی و شمر و سنان و حرمله و شبث لعنت الله علیه همسفر بودن.....‌ روضه یعنی این گفت داداش حسین تو کس و کار منی شمر جلودار من است ...... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مرد از نامرد موقعی مشخص می‌شود که... 🔹می‌دانید فرق بین ماها کِی معلوم می‌شود؟می‌دانید چه زمانی معلوم می‌شود کی مؤمن است و کی ضعیف؟ وقتی از جدا شود! 🔸موقع ، ظاهراً عقاید همه اسلامی بود ولی منافعشان هم تأمین می‌شد. از چه زمانی تغییر می‌کند و یک مرتبه ۷۰ نفر شدند؟ آن زمانی که عقاید می‌گفت با حسین بروید، منافع می‌گفت با حسین نروید! 🔹آنجا یک مرتبه دیدیم تمام آن نمازخوان‌ها،روزه‌گیرها، مذهبی‌ها همه پی کارشان رفتند! همه شان هم حبّ حسین داشتند! این‌ها آخرتشان را مفت فروختند. 🔸 کسانی که برای منافع‌شان حسین را تنها گذاشتند، گفتند چند روز دیگر زندگی کنیم؛ خب شما چند روز دیگر زندگی کنید بعد با اسهال می‌میرید آن را چه کار می‌کنید؟ کدامتان ماندید؟ همه آنهایی که در کوفه بودند الآن همه هزار و چند صد سال است که مُردند؛ کی برد، کی باخت؟! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✅وقتی خودتحقیر نباشی و فهم درستی از زیرساخت‌های اقتصادی داشته باشی، با دیدن چهارتا ماشین خارجی در ایام در عراق رفتار عقلانی ایران در این چهل سال را متوجه می‌شوی! ✅در عین حال که عملکرد صنعت خودروسازی ایران حتما دارای نقص‌هایی هست، اما عراق اساسا صنعتی به نام خودرو ندارد و طبیعتا از فواید آن نیز بی بهره است... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
به اینها باید گفت اگر جمهوری اسلامی نبود، اگه حاج قاسم نبود، اگه رشادت و از خود گذشتگی شهدا نبود، نهایتِ نهایتِ نهایت به عنوان برده تو کربلا فروخته میشدید! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
مردم کوفه با امام حسین آزمایش نشدند چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند 👈بلکه آنها با نایب امام حسین ع یعنی حضرت مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید که دیگر مقابل امام حسین هم ایستادند. 👈ما در زمان غیبت با نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان میشویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود انشالله اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد 👈لذا شهید سلیمانی فرمود شرط عاقبت بخیری ارتباط دلی و قلبی با امام خامنه ای است و فرمود هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌پرویز فلاحی پور بازیگر سینما و تلویزیون که دیشب در طریق مشایه دقایقی مهمان عقیق شده بود از هنرمندان خواست برای یک بار هم که شده به پیاده روی اربعین بیایند! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون🏴 مادر در راه برگشت از کربلا براثر سانحه از دنیا رفت و به زیارت ارباب شتافت دیروزظهر والده مداح اهل بیت (ع) حاج سید رضانریمانی در حین بازگشت از سفر کربلا ، بر اثر سانحه تصادف دعوت حق را لبیک گفت. در این سانحه برادر و همسر برادر این مداح اهل بیت نیز دچار مصدومیت شده‌اند. درگذشت شهادت‌گونه مادر مومنه‌شان را که بعد از ۴۰ روز خدمت عاشقانه و خالصانه در هییت اباعبدالله امام حسین(ع) و در مسیر بازگشت از کربلا نصیبشان شد را به ایشان و خانواده محترم و هییت فداییان حسین علیه السلام تسلیت و تعزیت عرض می‌نماییم. ان شاء الله روح این مادر مومنه با حضرت زهرا(س) محشور گردد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روحشان صلوات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام در شب جمعه در بیان امام عصر ارواحنا فداه 🔵 حاج علی بغدادی می گوید: [در تشرف خود] به حضرت صاحب الامر علیه السلام عرض کردم: ای سرور ما! مساله ای دارم؟ فرمود: بپرس. گفتم: روضه خوان های امام حسین علیه السلام، می خوانند که سلیمان اعمش، نزد شخصی آمد و از زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام پرسید، آن شخص گفت: بدعت است. شب آن شخص در عالم رؤیا، هودجی را میان زمین و آسمان دید، سؤال کرد: در آن هودج کیست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبری علیهما السلام. گفت: به کجا می روند؟ گفتند: امشب (شب جمعه)، برای زیارت امام حسین علیه السلام می روند. همچنین دید رقعه هایی از هودج می ریزد ودر آنها نوشته است: 🔺 امان من النار لزوار الحسین فی لیلة الجمعة امان من النار یوم القیامة این برگ امانی است در روز قیامت برای زوار امام حسین علیه السلام در شب های جمعه ». آیا این حدیث، صحیح است؟ فرمودند: آری! راست ودرست است. گفتم: سیدنا! صحیح است که می گویند: هر کس امام حسین علیه السلام را در شب جمعه زیارت کند، این زیارت برگ امان از آتش است؟ 🔹 فرمود: آری والله و اشک از چشمانش جاری شد و گریست... 📚 مفاتیح الجنان، داستان تشرف حاج علی بغدادی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 فضیلت سورۀ واقعه در شب جمعه 🔸امام صادق (عَلَیْه‌ِالسَّلاٰم) فرمودند: 🔹هر کس در هر شب جمعه، سورۀ واقعه را بخواند، خداوند، او را دوست می‌دارد و محبوب همۀ مردمانش می‌گرداند، و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد و از همراهان امیرالمؤمنین (عَلَیْه‌ِالسَّلاٰم) خواهد بود. این سوره، ویژۀ امیرالمؤمنین (عَلَیْه‌ِالسَّلاٰم) است و کسی در آن شریکش نیست. 📚 ثواب الأعمال، ج۱، ص۱۱۷ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❁❁ خدا نوشٺ تو را بر سر جـ‌هان بــاران تویے امیر همہ طمع ڪاران طمع بہ تو ڪردم اگر گنہ ڪارم تویے الهـہ‌ے عاصین این گنہ ڪاران ❤️ 🌷 🌙 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❣️ دل آمده از غمت به جان ادرکنی جان آمده بر لب الأمان ادرکنی ترسـم کـه بمیـرم و نبینـم رویـت یا مهدی صاحب الزمان ادرکنی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز از نو روزی از نو با توکل به اسم اعظمت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa