eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
495 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۴۱ و ۴۲ _برادرم تازه ها مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن، و سالها برای رسیدن به هم صبر کردن. روزی که جنازه‌ی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچه‌ی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که یادآوریش حالشو بد میکنه؛ اما به نظر من این زن ! خودشو ! داد و فریاد ؛ انگار دوست دیده بشه، نگاهها رو به سمت خودش ! هربار دیدمش چشماش کاسه‌ی خون بود اما هنوز صدای گریه‌هاشو . این زن با زن داداش من خیلی فرق داره، شاید چون همسراشون فرق داره! سکوت بینشان برقرار شد. سکوت بود و اندیشه‌ی این زن! مسیح و یوسف چشم در خانه می‌چرخاندند، خانه‌ی حسرت‌های ارمیا...خانه‌ی آرزوهای ارمیا... حاج علی با همکاران مرد‌ِ آیه زد. حواس آیه در پی مردش بود. بدون شنیدن حرفها هم میدانست مردش نزدیک است، مردش دارد می‌آید.اگر یعقوب باشی، بوی پیراهن یوسف را استشمام می‌کنی...دستهایش یخ کرد... پاهایش میلرزید. قلبش یک در میان میزد.. "آرام باش قلب من! آرام باش که یار می‌آید! آرام باش و بگذار بار دیگر نگاه در چشمانش بدوزم و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار تازه کنم آنگاه دیگر نزن! دیگر کاری به کارت ندارم، الان صبرکن قلب من! بوی لاله‌ی سرخم می‌آید. " صدای لااله‌الا‌الله می‌آید. بوی اسپند می‌آید.آیه دست به چهارچوب در گرفت. شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند. "چگونه رفته‌ای که شهر را سیاهپوش کرده‌ای مرد؟ چگونه دنیا را زیر و رو کردی؟ این شهر به بدرقه‌ی تو آمده‌اند؟ این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن... شهری سیاه پوشیده‌اند! بی‌انصاف! دلت به حال من نسوخت؟ دلت به حال قلب بی‌پناهم نسوخت! بی‌انصاف!این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه سیاهپوشند، من که دلم بند دل توست، چگونه تاب بیاورم وداع را؟مگر اینجا کربلاست که اینگونه مرا می‌آزمایی؟ من آیه‌ام... من که زینب نیستم! من که ایوب نیستم مرد!" در آسانسور باز شد... قامت مردش نمایان شد.. "بلندشو مرد! بلند شو که مهمان داری! تو که رسم مهمان‌نوازی بلد بودی! تو که مهمان‌نواز بودی! تو که با پای خود رفتی، با پای خود باید برگردی! بلندشو مرد سرو قامت من! بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را! بلندشو که تو را با آن لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقه‌ات روم! بلندشو مرد من! قرار نبود بی‌ من سفر روی! قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی!" ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد. "خدای من! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانه‌ی همکارش آمده است!" آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است: _بابا! میخوام صورتشو ببینم! +الان نه بابا جان! الان وقتش نیست! آیه التماس‌گونه گفت: _خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا! کنار تابوت نشست. حاج علی صورتش را باز کرد. آیه دست بر صورت سفید شده‌ی مردش گذاشت: _سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی!همه‌ش دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ حتی نموندی دخترکت رو ببینی؟ مگه عاشق دختر نبودی؟ مگه چند سال انتظار اومدنشو نکشیدی؟ حالا که داره میاد تو کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه؟ من تنها نمیتونم از پس زندگی بربیام! مهدی دخترت چند روزه تکون نخورده ها! دست روی قلب مردش گذاشت... تپش نداشت، سرد بود و خاموش! سرش را خم کرد و گوشش را به قلب مردش چسباند. به دنبال صدای قلب مردش میگشت. آه کشید... مردش رفته بود! هیچ امیدی نبود. یک نگاه دیگر مرا مهمان کن.. یک نگاه دیگر! "کجا رفتی مرد من؟ دخترت هواتو کرده آقای پدر! دخترت دلتنگ نوازشه... دخترت دلتنگ دخترِ بابا گفتناته... پاشو مهدی! پاشو آقا! قلبم جون زدن نداره آقا! دستام جون نداره! بدون تو نفس کشیدن سخته! زندگی بدون تو درد داره! آیه رو تنها گذاشتی؟ بهشت و تنها تنها برداشتی؟ من چی؟ چطور به تو برسم؟ قرار ما پرواز نبود! قرار ما پا به پای هم بود! نه بال پرواز و پریدن تنها! شهادتت مبارک..." رها هق میزد! حاج علی میشنید، اشک میریخت. صدرا نگاه به صورت مهدی دوخته بود. ارمیا نگاه به مردی داشت ، که خوب می‌شناخت. که روزهای زیادی را کنارش گذرانده بود. مردی که حالا میدانست اصلا هیچ شناختی از او نداشته. "شهادتت مبارک همرزم!" آیه که بلند شد، همه بلند شدند. خانه را سکوت فرا گرفته بود. گویی همه مسخ وداع آیه بودند...حاج علی که خم شد و صورت سیدمهدی را بست، مردان کلاه سبز بار دیگر شهید را روی دوش بلند کردند. مسیح و یوسف با چند همکار خود مشغول صحبت بودند. چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی!..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۴۳ و ۴۴ چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی! ندانی همرکاب که بودی و وقتی رفت، بدانی چه کسی را از دست داده‌ای؛ حتی فکرش را هم نمیکردند ؛ سر از تشییع همکاری درآورند که روز قبل بحث آن بود... صدای لا‌اله‌الاالله که بلند شد، بوی اسپند دوباره پیچید، بوی گلاب و حلوا، صدای عبدالباسط که «اذاالشمسُ کُوِّرت» را تکرار میکرد. " این بوی الرحمن است؟ " آمبولانس را تا قم موتورسواران اسکورت میکردند. آیه در کنار مردش نشست. حاج علی توان رانندگی نداشت. ارمیا را کنارش دید: _میتونی تا قم منو ببری؟ نمیتونم رانندگی کنم! ارمیا دلش سوخت، انگار همین چند ساعت سالها پیرش کرده است: _من در خدمتم! تا هر وقت بخواید هستم! +شرمنده، مزاحمت شدم! _دشمنتون شرمنده، منم میخواستم بیام؛ فقط موتورمو بذارم تو پارکینگتون؟ کمی آنسوتر رها مقابل صدرا ایستاد: _میشه منم باهاشون برم قم؟ صدرا: _آره، منم دارم میام. نگاه رها رنگ تعجب گرفت. نگاه به چهره‌ی مردی دوخت که تا امروز دانسته نگاه به چهره‌اش ندوخته بود. لحظه‌ای از گوشه‌ی ذهنش گذشت َ "یعنی میشه تو هم مثل سیدمهدی مرد باشی؟‌تو هم مرد هستی صدرا زند؟" صدرا وسط افکار رها آمد: _چرا تعجب کردی؟ حاج علی مرد خوبیه! آیه خانم هم تنهاست و بهت نیاز داره. من میدونم چقدر از دست دادن تکیه‌گاه سخته؛ اول پدرم، حالا هم سینا! خوبه کسی باشه که مواظبت باشه، من برای مراسم میام اما تو تا هفتم بمون پیشش! رها لبخند زد به صدرایی که سعی میکرد مرد باشد برای همسرش... کنار آیه جای گرفت. ارمیا پشت ماشین حاج علی میراند. فردا جمعه بود، یوسف و مسیح هم راهی قم شدند... ساعت سه بعدازظهر بود که به قم رسیدند. صدا گلزار شهدا را پر کرده بود: از شام بلا، شهید آوردند / با شور و نوا، شهید آوردند... جمعیت زیادی آمدند... ارتش شهید آورده بود. مارش که نواخته میشد قلبها میلرزید. شهید روی دوش همرزمانش به سمت جایگاه شهدا میرفت. صدای ضجه‌های زنی می‌آمد... فخرالسادات طاقت از کف داده بود، فقط چند سنگ قبر آن‌طرف مردش را به خاک سپرده بودند. حالا پسرش را، پاره‌ی تنش را کنار پدر میگذاشت! چه کسی توان دارد با فاصله‌ی چندسال، همسر و مادر شهید شود؟ َآیه سخت راه میرفت. تمام طول راه با مردش بود. دلش سبک شده بود، اما پاهایش سنگین بود. تمام بار زندگی را روی دوشش احساس میکرد؛ " میشد همینطور سرد هم شده، کنارم بمانی! توان در خاک گذاشتنت را ندارم!" رها سمت راستش بود و دست در بازوی آیه داشت. دستی نزدیک شد و زیر بازوی دیگرش را گرفت. آیه نگاه گرداند. سایه بود: _توئم اومدی؟ +تسلیت میگم! به محض اینکه فهمیدیم اومدیم، با دکتر صدر و دکتر مشفق اومدیم. آیه لبخند غمگینی روی لبانش نشست. "نگاه کن مرد من! هنوز مردم خوبی کردن را بلدند! ببین هنوز مردم دل به دل هم میدهند و دل میسوزانند!" به قبر که رسیدند، پایین قبر بر زمین افتاد. به درون قبر سیاه و تاریک نگاه کرد. قبری که سرد بود... قبری که تنگ بود... قبری که همه از سرازیری‌اش میگفتند و وحشت مُرده.. آیه به وحشت افتاد! "خدایا... مَردم را کجای این زمین بگذارم؟! خدایا... امان! خدایا... امانم بده! امانم بده! خدایا درد دارد این دانسته‌ها از قبر..." نماز میت خواندند. جمعیت زیادی آمدند. و زیادتر میشدند. هرکس میشنید شهید آورده‌اند، سراسیمه خود را می‌رساند.می‌آمد تا کند! می‌آمد که بگوید قدر میدانم این از جان گذشتنت را! وقتی سیدمهدی را درون قبر میگذاشتند، فخرالسادات از حال رفت، آیه رنگ باخت و نزدیک بود که درون قبر بیفتد. رها و سایه او را گرفتند. زمزمه میکرد : "یا حسین... یا حسین! به فریادش برس... تنهاش نذار! یا حسین!" سرازیری قبر بود و رنگ پریده‌ی آیه، سرازیری قبر بود و نگاه وحشتزده‌ی ارمیا، سرازیری قبر بود و صدرایی که معصومه را میدید که از حال رفت بود و آیه‌ای که زیر لب تلقین می‌خواند برای مردش... عشقش فرق داشت یا مرگش؟! حاج علی خودش نماز خواند بر جنازه‌ی دامادش. خودش درون قبر رفت و هم‌نفس دخترش را در قبر خواباند... خودش تلقین خواند، لحَد گذاشت و خاک ریخت... ترمه را که کشیدند، عکس روی قبر گذاشتند. آیه نگاه به عکس خیره ماند و به یاد آورد: 🕊_این عکسو امروز گرفتم، قشنگه؟ آیه نگاهی به عکس انداخت: _این عکس وقتی شهید شدی به درد میخوره! خوب افتادی توش، اصلا تو لباس نظامی میپوشی خیلی خوشتیپ‌تر میشی! سید مهدی خندید: 🕊_یعنی اجازه دادی شهید بشم؟ آیه اخم کرد: _نخیرم! بعد از صد و بیست سال من خواستی شهید شو و پشت چشمی نازک کرد. آیه: "کاش زبانم لال میشد و نمیگفتم! کاش.... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تدابیر مهم رهبری نایب بر حق امام زمان عج برای بر هم زدن فتنه های افساد طلبان نجس ... آنها برنامه داشتن دولت روحانی سقوط کند .. آقا نگذاشت ... 🔹 با دقت گوش کنید نشر دهید ... بی شک حضرت آقا باهوش ترین رهبر دنیا ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌿 سه درس ولایت پذیری از سه شهید 🌹شهیـد‌ حاج‌ قاسم‌ سلیمانی: «اگـر ڪسی صدای رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج)خود را هم نمی‌شنود؛و امروز خط قرمز بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِ‌نظام‌ باشد.» 🌹شهید مصطفی صدرزاده : ✔️ سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد. 🌹شهید حسین معز غلامی : ✔️ در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید... 🌷اللهم ارزقنا شهادت ‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہ نام مناسب ترین واژه ها بہ رسم محبت بہ نام خدا آغاز هر ڪلامے،نام خداے یڪتا همواره مے برم من، نام مقدسش را بہ نام گشاینده ڪار ها ز نامش شود سهل، دشوار ها 🌸 الهے بہ امید تو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍃💚 ورد لب و ذڪر شبِ عشاق علیسٺ تاصبح قیامٺ ولےالله علیسٺ من یاعلے و یاعلے گویم همہ عمر آنڪس ڪه مرا باب نجاٺ اسٺ، علیسٺ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⁉️حدس می‌زنید این خیل جمعیت که ظهر دیروز پای پیاده اربعین حسینی را گرامی می‌دارند اهالی کدام شهر و دیار هستند؟ اینجا نه در عراق و نه در شهرهای بزرگ ایران که مربوط به اهالی یک روستا در استان کهگیلویه و بویراحمد است 🌹 خیل جمعیت مردم روستای مهریان کهکیلویه بویراحمد در مراسم پیاده روی جاماندگان اربعین حسینی را ملاحظه می‌کنید. کل جمعیت برعندازان طی یک سال گذشته به اندازه جمعیت پیاده روی اربعین در این روستا نبوده. این تصاویر برعنداز سوز رو بفرستید برای شبکه های معاند و اونقدر منتشر کنید تا همه جاهلانی که یک سال گوش ملت رو با اراجیفشون پر کرده بودند و ادعا کردند مردم از دین زده شده اند ببینند شاید عقل نداشته اشون به کار بی افته ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
زیارت همه اونهایی که در این مسیر نورانی قرار داشتند قبول و جا داره یک تشکر ویژه هم از ملت عزیز عراق داشته باشیم که مهمان نوازی را به حد اعلی رساندند. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" دارویار " این همه ✅ صفرتاصد ماجرای طرح و اتفاقات خوب آن(کاملا جامع برای پاسخگویی به افراد خاکستری) ♨️ شدن ۱۰ میلیون نفر بصورت رایگان با اجرای طرح دارویار 🔴 کاهش ۹۰درصدی هزینه درمان ناباروری در کشور👧👶 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۲۵ شهریور مصادف با ۳۰ صفر روز شهادت امام رضاست و تعطیل رسمی است. اما احزاب کرد تجزیه طلب برای روزی که تعطیل رسمی است، فراخوان تعطیلی و اعتصاب داده اند :) شما ۴۵ سال است که مغزتان در اعتصاب و تعطیلی به سر می برد، ۲۵ شهریور امسال هم روش! ✍ امیرحسین ثابتی
51.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مداح نغمه مشهور اربعین امسال را بیشتر بشناسید.... نوحه مشهور «درب العشک» با نوای مداح جوان محمد جنامی و زیرنویس فارسی 🚩 اربعین امسال این نغمه مداحی علاوه بر فضای مجازی، در بسیاری از موکب‌های ایرانی و عراقی نیز مورد استقبال فراوان قرار گرفت. 🔸 ، مداح جوان دهه هفتادی است که از عرب زبان‌های استان خوزستان است. 📍 متولد خرمشهر و ساکن مشهد است و سال‌هاست در بسیاری از هیات‌های ایرانی و عراقی مداحی می‌کند. ⬅️ او چند سال قبل در آستانه محرم قطعه‌ای به نام "ریح الدموع" را با به زبان فارسی و عربی اجرا کرد، که هنوز هم در بسیاری از مواکب اربعین پخش می‌شود. 🎙 نغمه شنیدنی این مداح جوان که اربعین امسال اینچنین مورد استقبال قرار گرفت، مربوط به قطعه "درب العشک" سروده حسین الکربلایی است. 👈 علاوه بر این مداحی دو قطعه "مجانینه" و "هلا باربعینه" از این مداح جوان امسال منتشر و مورد استقبال قرار گرفت. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
♨️۳نکته درباره سالمرگ 📌هوشیار باشیم... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
تاریخ آمریکا چنین ذلتی را سراغ ندارد این همان است که با غرور اعلام کرد : فرمان زدن موشک به خودرو سلیمانی را صادر کردم و گفتم بزنید.....! و این همان است که لحظاتی قبل با حالتی خفت بار دستگیر و زندانی شد. خون شهید سردار سلیمانی و ابو مهندس مهدی و الباقی شهدا یقه اش را گرفت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
هدایت شده از 「 دلـدادهـِ شهدا 」
به وقت ۱۹ شهریور تولدت مبارک مرد...✨ https://eitaa.com/deeldadeh_shohada
Part01_سید ابراهیم.mp3
10.46M
📗 کتاب صوتی خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 1⃣ @audio_ketab
Part02_سید ابراهیم.mp3
20.8M
📗 کتاب صوتی خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 2⃣ @audio_ketab
✳️ هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. 🔸 چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. 🔹 مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. 🔸 پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه. 🔹 وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین ع خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.» 🌹 او حـرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب " مجید بربری " بقلم کبری خدابخش ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز = و !! 🌼استاد پناهیان : خدا میخواست شرایط در مقاطع مختلف تاریخ به مو برسه اما پاره نشه تا قدرتش رو نشون بده و نجات بده آیا بار دیگر به مو خواهد رسید؟! رسیده. متوجهی! حالا خدا با چی میخواد مارو نجات بده ؟ با شیعیانی که محض رضای خدا “ ازدواج کنن و بچه دار بشن ” با شکم‌ سیر و سرفرصت و اینا نمیشه. باید یه جهادی در راه خدا بکنید. 🏡 @Khanehtma