eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
480 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت‌الله بهجت می‌فرمودند : گاهی موانع بزرگی با یک‌بار رفتن از سر راه ما برداشته می‌شوند. او حجّت خدا و پناه شیعه است؛ آسمان و زمین و آن‌چه بین آن دو است در اختیار علیه‌السّلام است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️به وساطت امام رضا ع 👌 بسیار شنیدنی 🎙آیت الله جوادی آملی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
4_5944908003852421490.mp3
1.5M
🌻⃟💛 ⇦●اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى ⇦●الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ ⇦●وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ ⇦●وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ ⇦●صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً ⇦●مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ ⇦●مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏.●✨ 🌼 🌟 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💚 در این حرم چیزی ندیدم غیرِ زیبایی کم نیست در صحنت نفسهای مسیحایی هر کس به دیدار تو آمد شد اینگونه خواهی کرد از مهمان پذیرایی از کودکی با مانوسم وقت گرفتاری نخواهم رفت هر جایی از آب سقاخانه هر کس خورده، میفهمد ندارد این چنین آب گوارایی وقتی که نام مادرت را می بَرَد زائر درصحن غوغامی‌شود آن هم چه غوغایی وقتی برای دستگیری میرسی از راه صحرای محشر تازه خواهد شد تماشایی حاجات سائل را نگفته میدهی، یعنی در دست و دلبازی نداری هیچ همتایی چشم انتظارت می‌نشینم درصف محشر بی شک به دیدار منِ سرمست میایی دلم هوای تو کرده ست، خوب می‌دانی فراق یار چه سخت است، خوب می‌دانی 🥀به یاد شهیدمدافع‌حرم سجاد حبیبی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام على عليه السلام: غالب الشهوة قبل قوة ضَراوتها؛ فإنّها إن قَوِيت مَلكتكَ و استَقادَتْكَ و لم تقدر على مُقاومَتِها بر شهوت خود، پيش از آنكه وَلَع آن قدرت گيرد، چيره شو؛ زيرا اگر قدرت گيرد، بر تو مسلّط شود و تو را به دنبال خود كشد و تو توان ايستادگى در برابرش را ندارى . ميزان الحكمه جلد13 صفحه71 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 فَأَغْشَيْناهُمْ... حزب‌الله منتشر کرد وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ و(راه خیر را) از پیش و پس بر آنها سد کردیم و بر چشم (هوش) شان هم پرده افکندیم، پس هیچ نمی‌بینند! 🔹️ جنگ روانی حزب‌الله. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 🤔 خیلی عجیبه ، اصلا باور کردنی نیست؛ 👆 این‌ها نه تصاویر هوایی ۲۲ بهمن تهران ، بلکه حضور مردم در حمایت از فلسطین در کپنهاگ قلب دانمارک است...! ❗خونخواری رژیم موقت اسقاطیل که سالها برای مردم غربی زیر نقاب نگه داشته شده بود ، ❗ بالاخره نمایان شده و هر انسانی را بیدار کرده است ، ☄ حالا دیگه میشه گفت؛ فلسطین با اقتدار پیروز این جنگ نابرابر خواهد شد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ـــــــــــــــــ لطیفه 😁 ـــــــــــــــــ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻢ : ﻣﺎﺳﺖ ﺗﺮﺵ ﺷﺪﻩ 😕 ﺑﺮﯾﺰﻣﺶ ﺳﻄﻞآﺷﻐﺎﻝ؟ ﻣﯿﮕﻪ‌ : ﻧﻪ ﺣﯿﻔﻪ، ﺑﺪﻩ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺑﺨﻮﺭﻩ 😆 ﺍﺻﻼ ﺗﻮ ﺭﺍﺑﻄﺸﻮﻥ ﻋﺸﻖ ﻣﻮﺝ ﻣﯿﺰﻧﻪ ......😀 ﻣا هم ﺣﺎﺻﻞ ﻋﺸﻘﺸﻮنیم....😍😜 ـــــــــــــــــــــــــــ 1️⃣ مکروه است غذایی که غیرقابل استفاده است در زباله ریخته شود . غذای غیر قابل استفاده هم مستحب است حتی المقدور به حیوانات داده شود نه سطل آشغال. 2️⃣ خوراندن پنهانی غذا به شخصی که اگر بفهمد و مطلع شود راضی به خوردن آن غذا نیست، حرام است، چون مصداق فریب دادن است. مثل خوراندن چیزی توسط زن به شوهر 😊😅 ـــــــــــ کانال 😊 ــــــــــــ https://eitaa.com/labkhandsharei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کار تبلیغاتی بسیار جالب، جذاب، اثرگذار و خلاقانه برای نشان دادن اثر حمایت از رژیم صهیونیستی 📌خداوند اجر مجاهدان غزه را نصیب طراح این عملیات روانی کند 🧠⚔علوم و جنگ شناختی @CWarfare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥇👶🥇 ✅ ساره جوانمردی برای دریافت مدال با فرزند خود روی سکو رفت. 👏 : مسؤولیّت(فعالیت) اجتماعى زن با انجام مسئولیّت خانوادگى منافات ندارد👌 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 نمونه‌ای از شجاعت شاه ایران در خاطرات همسرش ثریا ⁉️ چرا بعد از موشک باران پایگاه عین الاسد آمریکا، سخنرانی زنده انجام دادند؟ ✅ ویژگی‌های یاران (عج) 🎙 حجت الاسلام راجی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مظلومیت امام زمان ارواحنا فداه 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠 🎙ابراهیم افشاری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بگريد بهر خواهر، بهر دختر رضا و حضرت موسي ابن جعفر(ع) شرار ناله سر زد تا به افلاک نهان شد پيکر معصومه س در خاک دريغا اي دريغا شد خزاني گل گلزار موسي در جواني (س)💔 🍂🕯 🏴 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم که در رابطه با هجرت و وفات شهادت گونه ایشان است و فیلمی زیبا و خوش ساخت است، به دلایل نامعلومی در سکوت خبری ساخته شده، اینک در سکوت خبری در حال اکران است و اکران آن هم رو به پایان است. مظلومیت حضرت معصومه از این وضعیت و انفعال دستگاه های مسئول نسبت به این مظلومیت کاملا آشکار است. لیکن مناسب است برادران و خواهران عزیز، خود کمر همت بر تبلیغ این فیلم ببندند. کمتر کسی اطلاع از اکران آن دارد که موضوعی در خور تأمل است و برای نمونه صبح روز دوشنبه اول آبان ماه که سایت فروش سینما بهمن واقع در میدان انقلاب تهران را چک کردیم تنها 4 بلیط فروش رفته بود و شب هنگام وقتی برای تماشای فیلم رفتم تنها حدود انگشتان دو دست تماشاگر داشت و از تبلیغ فیلم در فضای تبلیغی در خارج از سینما هم اصلا خبری نبود و این واقعا جفا در حق اخت الرضا می باشد . البته سکوت تبلیغی تا 28 مهرماه بود زیرا این فیلم در شامگاه ۲۸ مهر ماه، در برنامه تلویزیونی «نقد سینما» بررسی شد و تنها در شبکه قرآن نیز یکی دو شب پیش تبلیغ شد ولی حتما حق می دهید که این اصلا کافی نیست. بر این اساس از کلیه عزیزان و دوستداران حضرت، اکیدا درخواست دارم با ارسال پیامی در گروه ها و افرادی که می شناسند فیلم را تبلیغ کنند و نگذارند این سکوت خبری ناشی از غرض ورزی های اغیار و غفلت دوستان ، مظلومانه به پایان خط اکران برسد. امیدوارم حق حضرت معصومه - سلام الله علیها- را به جا آوریم و از مسئولان مربوطه دلیل را جویا شویم و بخواهیم این قصور جبران شود، البته تا دیر نشده و اکران اتمام نیافته است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🎬 «اخت‌الرضا» را نیم‌بها ببینید 🔸به مناسبت ایام سوگواری حضرت فاطمه معصومه (س) و جهت ادای دین به ساحت کریمه اهل بیت و محبان ایشان و همچنین تکریم علاقه‌مندان سینمای دینی در روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه به تاریخ سوم تا پنجم آبان‌ماه، بلیت فیلم سینمایی «اخت‌الرضا» نیم‌بها خواهد بود. 🔸«اخت الرضا»، به کارگردانی سید مجتبی طباطبایی ،سفر بانوی کرامت حضرت معصومه (س) از مدینه به قم را روایت می‌‌کند. 🔸این فیلم از ۲۲ مهرماه در سینماهای سراسر کشور در حال اکران است. همچنین همزمان با شروع اکران نیم‌بهای این فیلم، از تازه‌ترین تیزر این اثر سینمایی رونمایی شد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
▪️اولین فاطمه هستی که حرم دار شدی ▪️بی سبب نیست شما جلوه اسرار شدی ◾️شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها را به محضر مقدس امام زمان ارواحنا فداه و همه منتظران تسلیت عرض می نماییم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۲۹ و ‌۳۰ ارمیا: _برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح به محمد زنگ زدم بهش گفتم، تو هم کاراتو هماهنگ کن که یه سفر دسته‌جمعی بریم ************** ارمیا که رفت، چیزی در خانه کم بود. نگاهش که به قاب عکس‌ها می‌افتاد، چیزی در دلش تکان میخورد؛ روزهای سختی در پیش رویش بود. دو هفته از رفتن ارمیا گذشته بود ، و آخر هفته همه در خانه‌ی محبوبه خانم جمع شده بودند. رها و سایه و آیه درحال انداختن سفره بودند که صدای زنگ خانه بلند شد. زینب به سمت در دوید و گفت: _بابا اومد... آیه بشقاب به دست خشک شد. نگاه‌ها به در دوخته شد که ارمیا با دستی که وبال گردنش شده بود و ساکش همراه دستان کوچک زینب در دست دیگرش بود ،وارد خانه شد. صدایش سکوت خانه را شکست: _سلام؛ چرا خشک شدید؟! بشقاب از دست آیه افتاد. همه‌ی نگاه‌ها به آیه دوخته شد. ارمیا ساک و دست‌های زینب را رها کرد و به سمت آیه شتافت: _چیزی نیست، آروم باش! ببین من سالمم؛ فقط یک خراش کوچولوئه باشه؟ منو نگاه کن آیه... من خوبم! نگاه آیه به دست ارمیا دوخته شده بود ، و قصد گرفتن نگاه نداشت. رها لیوان آبی مقابل آیه گرفت. ارمیا لیوان را با دست چپش گرفت و به سمت لب‌های آیه برد: _یه کم از این بخور، باشه؟ من خوبم آیه؛ چرا با خودت اینجوری میکنی؟ کمی آب که خورد، رها او را روی مبل نشاند. ارمیا روبه‌رویش روی زمین زانو زد: _خوبی آیه؟ آیه نگاه به چشمان ارمیا دوخت: _چرا؟ ارمیا لبخند زد: _چی چرا بانو؟ +تو هم میگی بانو؟ _کمتر از بانو میشه به تو گفت؟ +چرا؟ _چی چرا؟ بگو تا جوابتو بدم! آیه: چرا همه‌ش باید دلم بلرزه؟ +چون دل یه نلرزه! آیه: _نه سال دلم لرزید و جون به سر شدم، سه سال مرد خونه شدم، دوباره لرزه‌ی دلم شروع شد؟ ارمیا: _مگه نمیخوای دل آروم باشه؟ آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا هنوز لبخندش روی لبش بود: _دل دل نزن، من بادمجوِن بمم، آفت ندارم؛ عزرائیل جوابم کرده بانو! آیه: _یه روزی سیدمهدی هم گفت نترس من بادمجون بمم، میبینی که بادمجون که نبود هیچ، رطب مضافتی بود! ارمیا: _یعنی امیدوار باشم که منم یه روز رطب مضافتی بشم؟ آیه اخم کرد. زینب خود را در آغوش ارمیا جا کرد. ارمیا زینبش را نوازش کرد و نگاهش هنوز به آیه‌اش بود. اخمهایی که نشان از علاقه‌ای هرچند کوچک داشت. علاقه‌ای که شاید برای خاطر زینب نصیبش شده بود... آیه: _خدا نکنه، دیگه طاقت ندارم! ارمیا: _نفرینم میکنی بانو؟ آیه: _تو تمام حرفای سیدمهدی رو حفظ کردی؟ ارمیا: _چطور مگه؟ آیه: _اونم همینو بهم گفت، وقتی گفتم خدا نکنه سوریه برات اتفاقی بیفته... ارمیا: _من حتی خوب نمیشناختمش! آیه: _خیلی شبیه اون شدی! ارمیا: _خوبه یا بد؟ آیه: _نمیدونم! دست حاج علی روی شانه‌ی ارمیا نشست: _رسیدن به خیر، پاشو که سفره معطل مونده! یه آب به دست و صورتت بزن و لباس عوض کن و بیا! ارمیا بلند شد و گفت: _پس یه کم دیگه برام امانت‌داری کنید تا برگردم! حاج علی خنده‌ی مردانه‌ای کرد و گفت: _مثلا دخترمه‌ ها! ارمیا شانه‌ای بالا انداخت که باعث درد دستش شد و صورتش را در هم کرد و ناخودآگاه دست چپش را روی آن گذاشت. آیه بلند شد و گفت: _چی شد؟ ارمیا سعی کرد لبخند بزند تا از نگرانی آیه کم کند. _چیزی نیست، تا سفره رو بندازید من برمیگردم. صدرا! باهام میای؟ یه کم کمک لازم دارم! صدرا و محمد همراه ارمیا به طبقهی بالا رفتند. محمد با دقت به چشمان ارمیا خیره شد. _وضعت چطوره؟ ارمیا ابرویی بالا انداخت: _تو دکتری؛ از من میپرسی؟ محمد: _بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟ گلوله خوردی؟ صدرا همانطور که در عوض کردن لباس کمکش میکرد گفت: _حرف بزن دیگه، اونجا خانومت بود نمیشد سوال جواب کرد. ترسیدیم چیزی شده باشه و بیشتر ناراحتش کنه! محمد: _چرا روزه‌ی سکوت گرفتی؟ ارمیا: _چون امون نمیدید، یک ریز حرف میزنید. گلوله خورده تو کتفم، البته نزدیک گردنم، گلوله رو در آوردن؛ سه روزم بیمارستان بستری بودم، تازه مرخص شدم! صدرا: _پس چرا بهمون زنگ نزدی؟ ارمیا: _نمیخواستم آیه رو نگران کنم، اون تحمل این اضطرابا رو نداره! محمد: _خوبه میدونی و اینطوری اومدی! ارمیا: _باید یه دفعه میومدم، هر نوع زمینه‌چینی باعث ترس بیشترش میشد! اینطوری دید که سالمم و رو پای خودم ایستادم. راستی الان یوسف و مسیح هم میرسن، غذای اضافی برای سه تا رزمنده‌ی گرسنه دارید؟ صدرا:_ نگران نباش، برای ده تای شما هم داریم! ارمیا: _خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان وگرنه.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۳۱ و ۳۲ ارمیا: _خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان وگرنه همه‌ی آخر هفته‌ها اینجا بودن! صدرا: _ما که اهل تعارف نیستیم، چرا نیومدن؟! ارمیا: _عادت نداریم خودمونو به کسی یا جایی تحمیل کنیم؛ مهم نیست چند سالمون باشه اما همیشه اون حس تنها گذاشته شدن توی وجود ما باقی‌میمونه، برای آدمایی که توی خانواده بزرگ شدن، شاید راحت باشه که جایی برن اما ما فرق داریم، ما میترسیم از اینکه باز هم خواسته نشیم! محمد دستی به پشت ارمیا زد و گفت: _قرار بود همگی برادر باشیم؛ قرار بود خانواده بشیم، قرار بود برای هم پشت باشیم، خجالت تو کار ما نیست!. صدرا: _بریم که منتظر مائن، الان هم پسرا میرسن. همانطور که از پله‌ها پایین می‌رفتند محمد گفت: _صبح با من میای بریم بیمارستان تا ببینم چه بلایی سر خودت آوردی! ارمیا خنده‌ای کرد و گفت: _تخصصت قلبه آقای دکتر، قلب من الان در بهترین وضعیته؛ توی کار همکارات سرک نکش که کلاهتون میره تو هم ها! در خانه‌ی محبوبه خانم را که باز میکردند، صدای زنگ خانه هم آمد. صدرا از همانجا گفت: _من میرم در رو باز میکنم. ارمیا که وارد شد آیه هنوز همانجا نشسته بود. زینب روی پایش نشسته و با دستهای کوچکش صورت مادر را نوازش میکرد.ارمیا که عاشقانه‌های مادری-دختری را تماشا میکرد، قند در دلش آب میشد. نگاه آیه که بالا آمد ، به چشمان ارمیا که رسید، موجی از نگرانی به سمت ارمیا پاشیده شد. ارمیا بیصدا لب زد: _خوبم، نگران نباش! به سمت آیه رفت و تا کنارش روی مبل نشست، در باز شد و مسیح و یوسف وارد شدند. صدای سر و صدای پسرها که در خانه پیچید محبوبه خانم گفت: _خدایا شکرت که توی این خونه هم صدای شادی پیچید! صدرا رو به مادرش کرد و گفت: _بیا مامان، بیا گوش اینا رو بپیچون که پسرای ناخلف شدن! یوسف، صدرا را نمایشی هل داد و گفت: _مگه چیکار کردیم، چرا بُهتون میرنی؟ صدرا: _بُهتون کجا بود؟ شما چرا توی این مدت اینجا نمیومدید؟ مامان، اینا خجالت میکشیدن بیان اینجا، خودت بیا گوششون رو بپیچون! محبوبه خانم که غم در چشمانش نشسته بود با لحن غم‌انگیزی گفت: _شما که هستید زندگی رنگ زنده بودن میگیره، شما که میرید، روح زندگی میره، هروقت تونستید بیایید، شما هم برام مثل سینا و صدرا هستید! آه کشید و ادامه داد: _حالا هم بیایید سر سفره غذا سرد شد! مسیح و یوسف به سمت محبوبه خانم رفتند و کنارش قرار گرفتند. مسیح گفت: _ببخشید، دیگه ناراحت نباشید! یوسف ادامه داد: _اصلا ما هر روز میایم اینجا! صدرا اعتراض کرد: _دیگه پررو نشید، یه تعارف کردیما! محبوبه خانم لبخندی زد و گفت: _چیکار به پسرای من داری صدرا؟ کلاهمون میره تو هم ها! همه خندیدند؛ شاید نیاز بود که فضا از غم خارج شود. لبخندی که روی لب‌های آیه نشست، دل مردی را آرام کرد که درد در تمام تنش نشسته بود. همه دور سفره نشسته بودند. زینب روی پای ارمیا نشسته بود و هرچه آیه میگفت: _بشین کنار بابا، دست بابا درد میکنه! لج میکرد و میگفت: _من که رو دستش ننشستم، رو پاشم! ارمیا هم میخندید و میگفت: _کاری با دخترم نداشته باش! زینب به دست چپ ارمیا که سالم بود تکیه داده بود و به این ترتیب امکان غذا خوردن را از او گرفته بود. آیه نگاهی به سفره انداخت و گفت: _چی میخوری؟ ارمیا: _یه کم از اون کشک بادمجونا برام میریزی؟ آیه ظرف مقابل ارمیا را برداشت ، و برایش غذا ریخت و مقابلش گذاشت. اشکالی دارد که قند در دل ارمیا آب کنند برای این غذایی که همسرش برایش کشیده است؟ ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را به سمت خود کشید. لقمه‌ای به دست زینب داد و لقمه‌ای به سمت ارمیا گرفت. ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود نشان نداد. آیه نگاهش را به او دوخت و لقمه‌ی در دستش را مقابلش تکان داد: _نمیگیری؟ ارمیا: _اول خودت بخور! آیه: _منکه مجروح نیستم! ارمیا: _منم که دو دقیقه‌ی پیش رنگم به گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت! زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد. زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند. صدرا زیر گوش رها گفت: _یاد بگیر! رها ابرویی بالا انداخت و گفت: _تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه میگیرم! آیه گفت: _این برای من بزرگه! ارمیا از دستش گرفت: _حالا برای خودت درست کن و بخور، بعد من اینو میخورم! آیه لبخند زد. اشکالی دارد قند در دل این دو آب شود؟ سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو که میدانی آیه..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
سلام صاحب دنیا❣ دوست داشتنَت سحـرخیـزترین حسِ دنیاست که صبــــــح‌ها پیش از باز شدنِ چشم‌هایم در من بیدار می‌شود 🌹تعجیل درفرج پنج صلوات🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa