ببخشید که براتون جنبشی راه نیافتاد
ببخشید که اسماتون هشتک نمیشه
ببخشید که کسی تو سازمان ملل عکستونو بلند نمیکنه
ببخشید که شروین براتون "برای برای" نمیخونه
ببخشید کسی بخاطر شما پروفایل مشکی نمیکنه
ببخشید که کسب وکارا بلاگرا .. براتون استوری نمیذارن
اخه از شما نمیشه دلار دراورد!
👤زهرا سادات موسوی
@Afsaraan_ir
✍آخه شما از جنس اون دختر نحس کومله نبودید که براتون #هشتگ بزنند و کشور رو به آشوب و اغتشاش بکشند؛ خوش به سعادتتون🏴💐🏴
شما شهیدید و شهدا همیشه غریبند و البته سربلند و پیروز
#شهادتگوارایوجودتون
#اللهمالرزقناتوفیقالشهادتفیسبیلک
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا ببینید عالییییییی👌👌📣📣📣مادر شهید و تعریف خوابی که فرزندش را در بهشت دید
@shahid_seyed_mahdi
هدایت شده از 「 دلـدادهـِ شهدا 」
کیفیت نماز شب اول قبر:
دو رکعت است، در رکعت اول سوره حمد و آیت الکرسی و در رکعت دوم سوره حمد و ده مرتبه سوره قدر بخواند، چون سلام داد بگوید:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر فائزه بنت حسن
🌷هدیه به روح پاک خواهرعزیزمان،
شهیده فائزه رحیمی
اونایی که به حاج قاسم و شهدای کرمان توهین کرده بودن یکی یکی دارن صفحه هاشونو حذف میکنن که تحت تعقیب قرار نگیرن! دیره بچه زرنگ!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🖇 📌 برای دوستانی که پیگیر ارسال گزارشات مختلف و بهویژه جرائم سایبری به نهادهای مسئول هستند، این دو صفحهی اینترنتی رو ارسال کنید👇👇
https://csirc.cyberpolice.gov.ir/
💡 صفحه ارتباط با مرکز فوریتهای
سایبری《 پلیس فتا 》 و
https://gerdab.ir/fa/forms/8 💡
صفحه ارسال گزارشهای مردمی به
《فرماندهی امنیت سایبری سپاه》 🌹
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❌️شناسایی ۵۰۰ صفحۀ مجازی توهین کننده به شهدای کرمان
🔻معاون پلیس فتا: بالغ بر ۵۰۰ تارنمای حاوی محتوای توهینآمیز به ساحت مقدس شهدا که همآوایی با جریانات تولیدشدۀ معاندان در خصوص حوادث تروریستی کرمان کرده بودند شناسایی شدند.
🔻بالغ بر ۱۰۰ تارنما در این خصوص با هویت معلوم در داخل کشور شناسایی شده و رسیدگی به آنها در دستور کار قرار گرفت که در این رابطه تحت اقدامات مقتضی از قبیل دستگیری، احضار، تذکر و حذف محتوای مجرمانه قرار گرفت.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۳۷ و ۳۸
ارمیا اخم کرد:
_برای همین خواستم برم آسایشگاه! آیه تقصیر تو نیست! تقدیر منه! تقدیر تویه! ما اینو پذیرفتیم! جانان! من راضیام به رضای خدا، راضیام از بودنت، فقط شرمنده تو و حاج بابا و بچه هام که سختیا رو دوش شماست!
آیه: _تو باش!من خودم کنیزیتو میکنم! من طاقت از دست دادنت رو ندارم.
زینب سادات که تازه از دانشگاه رسیده بود، سرش را داخل اتاق برد:
_لیلی مجنون، رخصت میدین؟ میخوام به باباجونم سلام کنم.
آیه به سرِ داخل اتاق آمده و چشمان بسته و بدن بیرون اتاق مانده زینبش انداخت. خندید:
_حالا چرا چشمات بسته است؟
زینب با لبخند، لای یک پلکش را باز کرد:
_آخه اجازه ی ورود نگرفته بودم!
ایلیا از پشت سر زینب را هل داد و دوتایی وارد اتاق شدند:
_من گشنمه! خانومم که تشریف آورد! مامان زهرا میزو چیده ها!
آیه بلند شد و رو به ایلیا گفت:
_ویلچر بابا رو بیار!
ایلیا با کمک آیه، ارمیا را روی ویلچر گذاشتند. لحظهی آخر ایلیا خیلی نامحسوس شانهی پدر را بوسید. ارمیا و آیه متوجه شدند اما به روی ایلیا نیاوردند.
پسر نوجوانشان کمی از محبت کردن، خجالت میکشید اما، عاشق اسطورهاش بود...
چند روزی بود که زینب سادات در خود خموده و غمگین بود. ارمیا غم را در چشمان دخترکش میدید. آیه نگاه نگرانش پی زینبش میرفت. ارمیا کمی میترسید. به یاد داشت بار قبل را که زینب اینگونه شده بود...
زینب سادات چند روزی بود ،
که گوشه گیر شده بود. ارمیا بیشتر وقتش را بیرون از خانه بود. با بالا رفتن سن و سابقه و بیشتر شدن مسئولیتهایش، وقت کمتری را به آیه و بچه ها اختصاص میداد.گاهی چند روزی میشد که بچه ها را نمیدید. زود از خانه میرفت و دیر باز میگشت. بازدید و سفرهای کوتاه مدتش به این سو و آن سوی کشور، باعث شده بود از خانواده فاصله گرفته و همه ی مسئولیتها بر دوش آیه باشد.
آیهای که #شکوه نداشت، #گلایه نمیکرد، #نق نمیزد، #قهر نمیکرد. آیهای که #صبور بود، #بردبار بود، #عاقل بود، #درایت داشت. آیهای که قرار بود بار زندگی را روی دوش ارمیا بگذارد اما بار زندگی ارمیا را هم به دوش میکشید.
آیه بود و درخواست های پی در پی مردم.
پسر همسایه سرباز میشد، سراغ آیه میآمدند، خواهرزادهی همسایهی حاج علی در بازداشتگاه بود، به سراغ آیه میآمدند. بچهی خواهرشوهر همکلاسی ایلیا میخواست دانشگاه افسری برود، سراغ آیه میآمدند. همه با ربط و بی ربط به سراغ
آیه میآمدند.
💭ارمیا به یاد داشت آن روز را که....
بعد از مدتها روز جمعه نهار را باهم میخورند. ایلیا دایم خود را به ارمیا میچسباند و میخواست سهم بیشتری از این بودنها را نصیب خود کند.
زینب سادات اخم کرده و حرف نمیزد. ارمیا خطاب قرارش داد:
_زینب بابا تو فکره! چی شده شما حرف نمیزنی؟
زینب سادات پوزخندی زد:
_ایلیا که عین رادیو حرف میزنه. شما هم که سرتون شلوغه وقت ندارین!
آیه به لحن حرف زدن زینب سادات اعتراض کرد:
_این چه طرز حرف زدن با پدرته زینب؟
زینب برآشفت و از سر سفره بلند شد:
_پدر؟ کدوم پدر؟ پدر من مرده! این بابای ایلیاست نه من!
چیزی در دل ارمیا شکست. صدای شکستنش را آیه شنید:
_چی میگی زینب؟
ارمیا دست آیه را گرفت و او را به آرامش دعوت کرد:
_چیزی نیست آیه جان. بذار ببینم چی شده دخترم ناراحته!
زینب دوباره صدایش را بالا برد:
_دخترت؟ کدوم دختر؟ من دختر زنتم! دختر تو نیستم! بابای من، بابای خود خواه من، رفت و نگفت روزی که زنم شوهر کنه، تکلیف بچم چی میشه!
رو به آیه ادامه داد:
_اصلا اون که میخواست خودشو بکشه چرا بچه آورد؟ چرا وقتی مرد منو نکشتی؟ چرا منو به دنیا آوردی؟به دنیا آوردی که تو خونهی یک مرد دیگه بزرگ بشم؟
آیه هقهق میکرد.
آخر، قضیه اش شده بود قضیهی (آمد به سرم از آنچه میترسیدم.) #زینبی که پدرش را ندیده بود، اینجای قصهاش، کم آورد. کم آوردن که شاخ و دم ندارد. مثل همان روزهایی که #آیه شکسته بود. همان روزهایی که ارمیا شکستههای آیه را بعد از سیدمهدی دانه دانه پیدا کرد و به هم چسباند.
ارمیا رو به آیه گفت:
_من و دخترم میریم بیرون. یک امانتی پیشت هست. وقتشه اونو بیاری.
ارمیا این بار هم ستمکش این مادر و دختری شد که دل و دینش بودند. ارمیا پاکت را در جیبش گذاشت و رو به زینب گفت:
_برو آماده شو بریم.
زینب خواست جوابی بدهد که ارمیا آهسته گفت:
_همین یکبار رو گوش کن. اگه پشیمون شدی، هرچی تو بخوای.
زینب به اتاقش رفت. مانتو و شالش را سرش کرد.....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۳۹ و ۴۰
زینب به اتاقش رفت. مانتو و شالش را سرش کرد. دستش به سمت چادرش رفت. مردد شد. دستش را پس کشید. شالش را عقب داد. به چادرش پشت کرد و رفت.
مقابل ارمیا که ایستاد، ایلیا غیرتی شد:
_چادرت کو؟ موهاتو بکن تو!
زینب سادات گفت:
_نمیخوام. به تو چه؟
داشت بحث پیش میآمد که ارمیا دست زینب را گرفت و از خانه خارج شدند. ارمیا او را #شماتت نکرد. ارمیا با #لبخند نگاهش میکرد.
سه ساعت در راه بودند.
زینب ده دقیقه بیشتر بیدار نماند و خوابش برد. وقتی ارمیا ماشین را خاموش کرده و او را صدا زد، زینب هوشیار شد. نگاهش که به گلزار شهدا افتاد پوفی کرد:
_الان اومدیم اینجا چکار؟
ارمیا دستش را گرفت و دنبال خود کشید:
_غر نزن. بیا بریم کارت دارم.
زینب سر خاک پدری نشست، که از او دلگیر بود.
فاتحه نخواند. آب و گلاب و گل نریخت.
ارمیا قبر را شست و بوسید. خطاب به سیدمهدی گفت:
_سلام رفیق! خوش میگذره؟ دخترت رو دیدی؟ میدونم سلام نکرده بهت و ناراحتی، دخترت رو لوس کردم! ناز داره! اومدم دوتایی نازشو بکشیم. اونقدر لوسش کردم که تنهایی از پسش برنمیام! امروز، زینبت از دستت ناراحته! یک چیزایی به من گفتا، اما من میگم از سر دلتنگیه! آخه میدونی، دل که تنگ میشه، بهونه میگیره.
ارمیا رو به زینب سادات کرد:
_روزی که مادرت رو دیدم، تازه خبر شهادت پدرت رو شنیده بود....
زینب به میان حرفش پرید:
_شما هم حتما یک دل نه صد دل عاشق شدید؟
ارمیا لبخند شد:
_عجله داریا! اومدیم پیش بابات حرف بزنیم!
زینب سادات با اخم گفت:
_خجالت نمیکشی جلوی بابام میگی عاشق زنش شدی؟
ارمیا لبخندش پر درد شد:
_به جای نمک پاشی به زخمای من، آروم بگیر و گوش کن. مگه نمیخوای بدونی بابات چرا رفت؟
زینب سادات حق به جانب گفت:
_درباره بابام! نه عشق و عاشقی مامانم بعد بابام!
ارمیا: _پس گوش کن.
ارمیا از آن روزهایی که رفتی گفت و زینب نگاهش کرد.ارمیا از زینب کوچکش میگفت که با بابا گفتنهایش دل میبرد و زینب سادات نگاهش ميکرد. ارمیا از آیههای شکسته گفت و زینب سادات نگاهش میکرد.
ارمیا لبخند زد و ادامه داد:
_یک روزی منم مثل تو فکر میکردم چرا رفت؟ چی کم داشت که رفت؟چرا زن و بچهاش را رها کرد و رفت؟
زینب سادات: _به جوابی هم رسیدید؟
ارمیا سرش را به تایید تکان داد:
_آره. فهمیدم شما رو رها نکرد! سپردتون دست خدا. فهمیدم دلش دریایی بود، فکرش الهی و روحش خدایی بود. زینبم! بابات برای من اسطوره بود. منِ امروز حاصل رفتن باباته. عمو صدرای امروز حاصل رفتن باباته. خندهی تو و بچههامون بخاطر باباته. #بابای_تو و #خیلیای_دیگه رفتن تا تو بخندی عزیز بابا!
زینب سرش را روی سنگ مزار پدر گذاشت:
_من بابامو میخوام...
صدای گریه و هقهق زینب بلند شد.
از ته دل زار میزد و خدا را صدا میزد، پدر را صدا میزد. دلش پدر میخواست. دلش بابا مهدی خودش را میخواست.دلش تنگ بود برای پدری که #هیچگاه آغوشش را تجربه نکرده بود. ارمیا کنارش آرام آرام اشک میریخت. این دختر، پدر میخواست، حقش را میخواست و ارمیا حق را به #او میداد.
ارمیا پاکت را روی قبر گذاشت:
_از بابات چند تا نامه موند. یکی برای مادرش، یکی برای مادرت، یکی برای من و آخری برای تو. گفته بود روزی اینو به تو بدن که گفتی چرا رفت. امروز همون روزه. الوعده وفا!
زینب پاکت را گرفت و به سینه فشرد و بلند تر هقهق کرد...
" دلم خون میشود با اشکهایت جان بابا..."
🕊✍️بسم رب الشهدا و الصدیقین
برای دخترکم... عزیز بابا سلام...
جانکم سلام... این پدری نیست که حتی نامت را نمیدانم، اما من تو را زینب صدا میزنم و امید دارم مادرت به حرمت نام عمه جانم، نامت را زینب گذاشته باشد. اما چیزی به او نگفتم. این حق مادرت است که بعد از نه ماه سخت، نامی برایت بگذارد.
دخترکم! امروز که این نامه در دستان توست تنها به این معناست که نبودن من برایت درد شده جان بابا!
دلبندم! تو #عزیزترین_هدیهی_خدا به من و مادرت بودی. زیباترین لحظههای زندگیمان با بودن تو شکل گرفت. تصور در آغوش کشیدن و بوسیدن و بوییدنت دل پدر را بیتاب و پاهایم را #برای_رفتن سست میکند.
جانکم! زینبم! امروز که من رفتن را به ماندن کنار تو و مادرت ترجیح دادم، نه به این معناست که عزیزتان نمیداشتم و نه به این معناست که بیمسئولیت بودهام و نه به این معنا که دیوانهام... امروز رفتن من، بهای ماندن توست.....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅─✵﷽✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
🌸 الهی به امید تو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#یا_امیرالمؤمنین_ع❤️
هستے ما زهسٺ #علــے هسٺ مےشود
دیوانہاٺ بہ #عشـق زبر دسٺ مےشود
نامٺ عجیب جاذبہ دارد ڪه عاشقٺ
دیوانہ وار پاے تو پابسٺ مےشود
🌷 #صلےاللهعلیڪیاامیرالمومنین
💚 #یکشنبه_های_علوی_فاطمی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💚
فخر است برایش که بخوانند فقیرش
شاهی که به درگاه تو افتاد مسیرش
پیش تو که بر خاک و بر افلاک امیری
خاک به سر آنکس که بخوانند امیرش
هرکس که به انکار تو و قدر تو پرداخت
سلطان هم اگر بود کشیدند به زیرش
بی مهر تو این گمشده سیارهی تاریک
آبستن رنج است؛ چه صحرا، چه کویرش
دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا
این طفل یتیم است در آغوش بگیرش
پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر
منت به سر من بگذار و بپذیرش
#یاعلی_جـان
با زبان عام میگویم #علی_جان نوکرم
عشق تو کرده سرایت در وجود و پیکرم
#صلیاللهعليڪیـاعـلیبنابیــطالب
🥀به یاد شهیدمدافعحرم مجتبی يداللهی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍂 پيامبر خـــدا صلىاللهعليهوآله
سرزمين قيامت سراسر (گرما) آتش است، مگر سايه مؤمن؛ زيرا كه صدقهاش بر او سايه مىافكند.
🍁
📚 ميزان الحكمه، ج١٢، ص٣٧٠
#حدیث
@Jafarabadcity | کانال شهرجعفریه
#به_وقت_عاشقی
✨ خدا و عشق ✨
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو، من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد رهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
@DialogNab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ادب واجب تر است از محبت...
جهاد خانم ها توی خونه
🎙 استاد پناهیان
#سبک_زندگی_اسلامی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#حواسمونباشه
شیطان میداند که
#نمــاز ، معراج مؤمن است
و او را از ظلمت نجات میدهد و وسیله سریعی است که اگر ما صحیح از این طریق حرکت کنیم، دیگر دست شیطان به ما نمیرسد؛
پس بیشترین فشار را در نماز میآورد.
تا میتواند سعی میکند که اینپا و آنپا شوی
نماز اول وقتت را به تأخیر بیندازی.
بعد در نماز که رفتی، تا میگویی:
اللّه اکبر...
فکری که معلوم نیست از کجا آمده وارد ذهنت میشود
این کار شیطان است.
#نماز_اول_وقت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد فاطمینیا از شیوه جالب محاسبات خدا میگوید!
✨ یا اکرم الاکرمین ✨
#به_وقت_عاشقی
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حاج آقا نمیشه یه کم بی خیال مسئله #حجاب و #خانواده و #فرزندآوری بشید؟!
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
هرچی بهرؤیتامامزمان نزدیکترمیشیم، افتادنها سنگینترمیشه!
رفقاباید قلبهامون زودتعمیرکنیم، دستبجنبونیم، وگرنه ممکنه تادمِخیمهبرسیم؛ اما راهمونندن ..!
#حواسمونباشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
29.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«میراث عثمانی برای زنان ایرانی»
تبیین تاریخ کشف حجاب رضاشاهی توسط #رهبرانقلاب و نقل روایت مادرشان درباره مشقتهای آن دوران 😔
📛چه اتفاقی رضا شاه را به کشف حجاب ترغیب کرد؟
♨️ نقش افراد پشت صحنه در کشف حجاب
🎥 حاوی عکس ها و فیلم های مستند و واقعی دوران رضاشاه
بمناسبت سالروز اجرای طرح استعماری کشف #حجاب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
با نيت کار کن
🦋 مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوي که داري نفست را از صفات رذیله و از هوي و هوس و آرزوهاي دور و دراز می شویی.
✅ سرت را به این نیت اصلاح کن که داري گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی.
❣سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن.
🪴خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی، به نیت بیرون ریختن #دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده.
✨ چند وقت که با نیت کار کردي،
آن وقت ببین که نور همه فضاي زندگی ات را پر می کند و راه سیرت باز می شود.
📓 مصباح الهدی ص 213
https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مراقب باش عاق فرزندت نشوی!
🎙 حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
🍃🌻🍃
@Montazranmahdi_313