👆
هرکی گفت این راهش نیست....!
#بیتفاوت_نباشیم
@aamerin_ir
19.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هر آنچه باید از پدر موشکی ایران بدانید!
"سردار شهید حسن طهرانی مقدم"
با شنیدنِ نامش هم میلرزند؛بیشتر از دیدن موشک ایرانی!
✍🏼به یاد مردی که دست ما را برای گرفتن انتقام باز کرد...
#آگاهی #پاسخ_سخت #انتقام_سخت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🚀 هر زمان صدای غرش موشک های سپاه رو شنیدید
از «شهید حسن طهرانی مقدم» یاد کنید باذکر صلوات ...
#پدر_موشکی_ایران
#یادش_گرامی
@sangarshohada 🕊
AUD-20220523-WA0033.m4a
13.47M
✅شرح و بررسی کتاب "سه دقیقه در قیامت"
⬅️جلسه ششم
🎙استاد امينی خواه
👌فوقالعاده جالب و جذاب
━━━━⊱♦️⊰━━━━
#سه_دقیقه_در_قیامت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
مرحوم استاد فاطمی نیا (ره):
مساله ي عاقبت بخير شدن بسيارمهم است!
معتبرترين وقديمي ترين كتاب درمورد جنگ صفين ، كتاب نصر ميباشدكه سابقا بسياركمياب بود، درآن كتاب مينويسد:
"درجنگ صفين يكي از سربازان اميرالمومنين(ع) زخمي شد، اورا به خيمه هاي حضرت اوردند"
حالا انصافا اين صحنه را تصور كنيد، اگر ما درآنجا بوديم وميديدم كه سرباز حضرت در راه ايشان زخمي شده ، از ته دل ميگفتيم خوشا به سعادتش! چه سعادتي بالاتر از مجروح شدن درجبهه ي حضرت است؟!
اما آيا ميدانيد اين سرباز كه بود؟!
نصرمينويسد:"آن سرباز مجروح، شمر بن ذي الجوشن بود!"
عجيب است! انسان يك روزدر جبهه ي حضرت اميرالمومنين باشد و يك روز هم سر از كربلا در بياورد و آن ظلم و جنايت فجيع و غير قابل بيان را مرتكب شود!
از آن طرف جناب حرّ است!
درابتدا در لشكر ابن زياد است و حكم جنگ با امام حسين (ع) را دارد، اما درآخر در راه حضرت شهيد و عاقبت بخير ميشود!
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
پویش همگانی #چله _دعای_فرج
(الهی عظم البلا)
به نیت تعجیل در فرج #امام_زمان عج ورفع گرفتاری از مردم.
آغاز :چهارشنبه ۲۷ دیماه
پایان:۶ اسفند ماه(نیمه شعبان)
💠 برای دعوت دیگران به پویش، این پیام رو نشر بدین
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷 لیلة الرغائب 🌷
پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۲۸
🔷 اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند.
در این شب ملائك بر زمین نزول می كنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
❶ اولین پنج شنبه آن ماه - در صورت امكان و بلامانع بودن- روزه گرفته شود.
❷ چون شب جمعه شد؛ ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز اقامه شود كه:
🔸 هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود
🔸 و در هر ركعت یك مرتبه سوره حمد
🔸 سه مرتبه سوره قدر
🔸 دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود.
🔸 و چون دوازده ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبیِ الاُمّیِ و علی آله" گفته شود.
🔸 پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر ˝سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ˝ گفته شود.
🔸 پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر" رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْظَم" گفته شود.
🔸بار دیگر در سجده هفتاد بار ذكر ˝سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ˝ گفته شود.
در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
🌺التماس دعا🌺
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 ۳ روز روزه گرفتن معادل ۹۰۰ سال عبادت
🔵 طبق روایت هر کس در #ماه_رجب که ماه حرام هست سه روز متوالی پنجشنبه و جمعه و شنبه را روزه بگیرد ، ثواب نهصد سال عبادت برای او نوشته می شود.
📚 مفاتیح الجنان / اعمال ماه رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 استاد شجاعی
شب آرزوها نه! شب مهندسی رغبتها!
بلدی چجوری رغبتهاتُ مرتب کنی؟
#لیله_الرغایب
💯 پیشنهاد دانلود و نشر
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۵۷ و ۵۸
همه ساکت شده بودن و منتظر بودن یکی منو بفرسته گل بچینم! یکهو دوستم «سها» که از بچه های محلمون بود گفت:
_کسی چیزی نمیگه؟خودم بگم؟
وقتی دید همه منتظرن و از اطراف زمزمه بگو بگو میاد گفت:
_عروس خانوم دارن برای سلامتی امام زمان ختم قرآن میکنن، بعدشم قراره برن دعای کمیل و جامعه کبیره. تموم که شد هم قرار صد و بیست و چهار هزارتا صلوات به نیت صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای تعجیل در ظهور بفرستن.
عاقد هم بلند شد و گفت:
_پس هفته دیگه مزاحم میشیم که عروس خانوم کارشون تموم بشه.
زینب سادات خندید:
_عجب عاقد پایه ای بود.
آیه سرش را به تایید تکان داد:
_آره، دوست بابا بود دیگه، بعد سها گفت:_نه حاج آقا، حالا تشریف داشته باشید. عروس خانوم خسته که شد، برای استراحت اومد، بله رو ازش بگیرید.
عاقد نشست و دوباره گفت و گفت تا رسید به وکیلم؟
همه منتظر به سها نگاه میکردن که خودشو به شرمندگی زد و گفت: _تو رو خدا ببخشید، عروس خانوم اومدن، وسایلشونو جمع کردند و برای حج تمتع تشریف بردن، کاش زودتر میگفتین وکیلم که شرمنده شما نشم. روم سیاه، یک ماه دیگه تشریف بیارید بله رو گرفتید
همه فقط میخندیدن. دو نفری که قرار بود پارچه رو بالا سر ما بگیرن که روده بُر شده بودن از خنده، پارچه رو انداخته بودن رو سر ما! خلاصه، عقد کنونی شده بود اون روز. حیف که سها زود ازدواج کرد، میخواستم برای عمو محمدت بگیرمش!
زینب سادات:
_چشم زن عمو سایه روشن!
آیه آرام به شانه زینبش کوبید:
_نگی بهش!عموت رو میکشه. چون سایه
هم مثل سها دیوونه بود برای عموت گرفتیمش دیگه.
زینب با ذوق به آیه نگاه میکرد.آیه دست در جعبه کرد و چند آلبوم کوچک و بزرگ بیرون آورد. عکس ها را ورق میزد و خاطرات آن روزها را برای دخترش دوره میکرد.
آخرین آلبوم را بست و به دخترکش گفت:
_محمدصادق خیلی پیگیره. بابات با عمو مسیح حرف زده اما راضی نمیشن. میگن اجازه بدیم خود محمدصادق باهات حرف بزنه شاید راضی شدی. بگم بیان یا نه؟
زینب سادات شرمگین شد:
_من که گفتم نه.
آیه: _به من گفتی اما به اونا نگفتی که مامان جان. باید یاد بگیری #خودت از حقت دفاع کنی. حرفاشو بشنو، نخواستی بگو نه
زینب قبول کرد...
خبر موافقت زینب سادات با خواستگاری محمدصادق مثل بمب ترکید. مریم و مسیح مهیای سفر میشدند. زهرا که درگیر کودکش بود و آمدنش را تا بله برون به تاخیر انداخت. اما، بیتاب تر از همه محمدصادقی بود که صبرش نتیجه داد. مراد دلش در چند قدمیاش بود و این بیتابترش میکرد.
دسته گل و شیرینی در دست هایشان، لبخند بر لبانشان، پشت در خانه حاج علی ایستادند.
ایلیا در را باز کرد.
محمدصادق از خجالت خیس عرق بود. بخصوص بعد از دیدن سیدمحمد در خانه، اضطرابش بیشتر شد. هرچقدر دلش به رفاقت ارمیا و مسیح خوش بود، از این عموی دلنگران خوشبختی زینب، میترسید. ته دلش خالی شد.سیدمحمد کم از پدرزنهای سختگیر نداشت.
آیه، سایه را روی صندلی نشاند و گفت:
_چقدر استرس داری! تازه زایمان کردیا! بشین و اینقدر به من استرس نده.
سایه: _محمد خیلی راضی نیست. میترسم حرفی بزنه و دلخوری پیش بیاره!
آیه: _هنوز از اون سال ناراحته؟
سایه: _آره، کم چیزی نبود براش که زنش رو نرسیده دیپورت کردن، اونم این همه راه و شبونه و تک و تنها. اما بیشتر نگران زینبه. میگه این رفتارو اگه با یادگار برادرم بکنه. چکار کنم؟!
آیه نفس عمیقی کشید:
_درک میکنمش. منم گاهی میگم کاش سیدمهدی بود. یا اگه نیست کاش مسئولیتی به سنگینی زینب نبود. اگه پسر بود، کمتر دلنگرانی داشتم.
زهرا خانوم وارد آشپزخانه شد و حرفشان را قطع کرد:
_بیاید بیرون دیگه، زشته اینجا نشستید. بنده خدا مریم اونجا تنها نشسته.
آیه و سایه بلند شده و دنبال زهرا خانوم رفتند. جمع آن صمیمیت سابق را نداشت. سنگین بود و نفسگیر. با حرف مسیح، سنگین تر هم شد.
مسیح: _بالاخره صبر ما جواب داد و زینب خانوم راضی شد. باید بیشتر به نظر جوانها احترام گذاشت. بالاخره اونا باید برای زندگیشون تصمیم بگیرن. ما که نمیتونیم مجبورشون کنیم
سیدمحمد ابرو در هم کشید و ارمیا مراعات برادری اش را با مسیح نکرد. اصلا جایی که بحث زینبش بود، مراعات نمیشناخت.
ارمیا: _کاملا درست میگی، ما حق نداشتیم دخالت کنیم اما اصرارهای شما باعث شد دخالت کنیم و یک جورایی زینب جان رو مجبور کنیم.
سید محمد لبخندش را قورت داد، سایه و آیه لب گزیدند و محمد صادق.......
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۵۹ و ۶۰
سیدمحمد لبخندش را قورت داد، سایه و آیه لب گزیدند و محمدصادق بیقرار روی مبل جابجا شد.
جو سنیگین که سنگین تر شد، حاج علی میانه را گرفت زینب سادات را صدا کرد.
زینب که با سینی چای به جمع پیوست،
نگاه محمدصادق بیقرار شد و روی زینب نشست. متانت و وقار زینب دل را برده بود. این حجب و حیای ذاتی اش. این لبخندهای ملیح...
صدای مسیح، افکار محمدصادق را برید:
_حالا اجازه بدید بچهها صحبتهاشونو بکنن، اگه تفاهمی بود ما ادامه بدیم.
صحبت یک ساعتشان آنقدر جواب داد که در میان بهت و حیرت جمع، زینب سادات جواب مثبت داد...
**********
سیدمحمد کلافه قدم میزد.
ارمیا را تازه روی تخت خوابانده بودند. ارمیایی که سخت در فکر بود. آیه نگاه سرزنش بارش را روی زینب سادات نگاه داشت.
سایه خواست میانجی گری کند:
_چرا اینجوری میکنید؟ این زندگی خودشه!
آیه عصبی شد:
_زندگی خودشه؟ پس چرا تا قبل اومدنشون هی میگفت نه؟ هی میگفت نمیخوام؟ الان مریم و مسیح فکر میکنن ما دروغ میگفتیم.
سیدمحمد میان حرف آیه آمد:
_آخه تو با خودت چه فکری کردی؟ خودت میدونی با رفتارای محمدصادق نمیتونی کنار بیای! تو همیشه خودت تصمیم گرفتی، خودت خواستی! تو اینجوری بزرگ شدی! چطور میتونی با کسی زندگی کنی که مثل مسیحه؟
زینب سادات آرام گفت:
_مثل عمو مسیح نیست. گفت بهش فرصت بدم. گفت منو دوست داره.
رنگ صورت زینب سادات سرخ شد.
دخترک خجالتی سیدمهدی، دخترک ناز پرورده ارمیا، دخترک پر از حجب و حیای آیه!
ارمیا میانه را گرفت:
_بهش فرصت بدید فکر کنه. اون باید برای زندگیش تصمیم بگیره.
بعد آیه را صدا کرد:
_آیه جان، میشه بیای؟
سیدمحمد به سمت ارمیا رفت:
_کاری داری داداش؟
ارمیا به برادرانه هایش لبخند زد:
_نه، کاری ندارم، حرف دارم باهاش.
سیدمحمد شانه ارمیا را بوسید و تنهایشان گذاشت.
ارمیا:
_بهش سخت نگیر جانان!
آیه کلافه شد و نفسش را با شدت بیرون داد:
_امانته! جز امانت بودنش، جونمه، بچمه! سید اولاد پیغمبره! من نگران این انتخاب اشتباهم! زینبم خوشبخت نمیشه. میدونم.
ارمیا: _زینب داره #احساسی تصمیم میگیره. اون هنوز سنی نداره و با دو تا کلمه #خام میشه. حرفی در این نیست که محمدصادق دوستش داره! اما اون نمیتونه این دوتا رو از هم تفکیک کنه. #نمیتونه بفهمه زندگی فقط احساس نیست. بخش بزرگش احساسه، اما محمدصادق آدم کنترلگری هستش و زینب در لحظه زندگی میکنه! خودش تصمیم میگیره! میدونم که
زینب به زودی از تصمیمش برمیگرده.
آیه: _قیمت این تجربه براش زیاده ارمیا!
ارمیا: _اگه نذاری تجربه کنه، بدتر میشه. هزینههای بیشتری میدی. همیشه حسرت میخوره و تو رو مانع خوشبختی خیالیش میدونه!
آیه: _یک عمر به مردم مشاوره دادم، راهکار دادم، زندگی ساختم، حالا تو کار خانواده خودم موندم! چقدر خوبه که هستی.
ارمیا لبخند زد:
_نباشمم تو میدونی چکار کنی
آیه اخم کرد:
_جرات داری نباشی؟
صدای خنده ارمیا بلند شد، اما آنقدر آرام بود که دل آیه از مظلومیتش گرفت.
***********
بیگ بنگ...
راست میگویند از هرچه بترسی سرت میآید. آیه به در بسته اتاق زینب نگاه کرد و مات و مبهوت به ارمیا گفت:
_چی گفت؟ نامزدی رو بهم بزنیم؟ الان؟ بعد از سه ماه؟ حالا که تاریخ عقد گذاشتیم؟
حاج علی تسبیح عقیقش را در مشت فشرد:
_به جای فکر کردن به این حرفا، برو ببین چی شده! ببین چرا صبر دخترت لبریز شده. زینب دختر عاقلیه. ببین چرا دلش شکسته.
ارمیا نفسش سنگین شده بود اما هیچکس نفهمید. به خس خس افتاده و با حالی خراب صدا زد:
_آ... یه! آ...
زهرا خانوم متوجه ارمیا شد:
_یا حضرت زهرا! حاجی! ارمیا!
آیه و حاج علی به سمت ارمیا دویدند. کپسول کوچک اکسیژن را آورده و ارمیا نفس کشید. لعنت به آن گلوله ها که ریه اش را نابود کرده بود. لعنت به آن گلوله ها که زمینگیر کردنش را بس ندانستند و نفسهایش را هم گرفتند.
ارمیا ماسک را کنار زد:
_تلفن رو بیار. باید به صادق زنگ بزنم.
حاج علی ماسک را دوباره روی صورتش گذاشت:
_اول بذار حالت جا بیاد، نفس کشیدنت راحت بشه بابا جان، بعد زنگ بزن!
ارمیا به سختی از زیر ماسک گفت:
_نفسم رو گرفتن. تا زینبم نخنده نفسم جا نمیاد. نفسم رو گرفتن بابا.
آیه در آغوش زهرا خانوم گریه میکرد و ارمیا جان میکند تا حرف بزند:
_گریه نکن. برو پیش زینبم ببین چی شده. زینب اشک بریزه، روزگار صادقو سیاه میکنم.
آیه بود و ارمیایی که سالها.....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
همراهان عزیز
به علت مسئله ای که برای ادمین کانال رمانمون پیش اومد، ایشون نتونستن ادامه رمان رو بزارن،
بنابراین تصمیم گرفتیم پی دی افش رو بذاریم تا خودتون ادامه داستان رو بخونین🌷
ارمیا و آیه باهم شهید میشن🥺
خیلی قشنگه
امیدوارم لذت ببرین☘️
⚫️ چند روز دیگه قسمت چهارم رمان رو میذاریم ان شاءالله❣️
Romanbank.parvaze shaparak ha.pdf
1.25M
🌱 نسخه پی دی اف #pdf
🌱رمان👈 #پرواز_شاپرک_ها
🌱 (جلد سوم👉 از روزی که رفتی)
✍نویسنده: سنیه منصوری
📖تعداد صفحات: ۱۵۱
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا💞
خانه امیدم را
به یادت بر بلندترین
قله دلم بنا میکنم
ای آرام جانها
ما را آرامشی
از جنس خودت ارزانی ده
با نام و یادت
امروزمان را آغاز میکنیم
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#صلیاللهعليڪیـاابــاعبــدالله
دنیاے بے حسین(ع)
نفسگیر ومبهـم است
هـرصبح بے سلام
برایم جهـنم است
آدم هـمیشہ دربدر
شاہ ڪربلاست
وقتے حسین(ع)
اشرف اولاد آدم است
#سلام_ارباب ✋🏻
#صبحم_بنامتان🌤
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌙متن دعای هر روز #ماه_رجب
🌓یا من ارجوه لکل خیر ...
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#این_الرجبیون
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#این_الرجبیون
اگر کسی قدرت روزه ماه رجب را ندارد هر روز این تسبیحات را ۱۰۰ بار بخواند👆🏻
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💔
فرقی ندارد كه جهنم یا بهشت است
هرجا كه میگویم حسین، آنجا بهشت است
هر روز از این روضه به آن روضه دویده
حق دارد آنكه گفته این دنیا بهشت است
چشمی كه از داغت نمیبارد، جهنم
چشمی كه از داغت شود دریا، بهشت است
شش گوشه را از شش جهت دیدیم و گفتیم
از هر جهت این كعبه ی زیبا بهشت است
بالا و پایینی ندارد خانه ی تو
بالای سر فردوس و پایین پا، بهشت است
با جبر ما را عاشق خود كن كه فردا
در اختیار #حضرت_زهرا، بهشت است
گفتند زهرا زائر شبهای جمعه ست
گفتیم زیر پای مادرها بهشت است
خیمه به خیمه سوخت دست و پای طفلان
در آتشی كه شعله هایش تا بهشت است
#حـسین_جـان💔
خواهم که شبی در حرمت پای ضریحت
آن قدر به لب ذکر تو گویم که بمیرم
#روزيتون_زیارت_كـربلای_مـعـلـی
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم اسماعیل حیدری
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#به_وقت_عاشقی
برنامه ی تقویم #اذانگو رو نصب کنید و هرروز سر ساعت ۸ یه صلوات خاصه، نثار امام الرئوف کنید😊
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌻 امام حسين عليه السلام :
✨اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ
🌱ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد
📚بحارالانوار جلد93 صفحه294
#حدیث
@sarbazeakhar_ir
#سخنان_ناب
🤐راه حل های پرحرفی👇🏻👇🏻
1️⃣بیکار نباش زبانت رو به ذکر خدا مشغول کن
2️⃣چت ها و تماس هات رو کمتر کن
3️⃣اگر کسی رو میشناسی که میدونی اگر پیام بده یا زنگ بزنه خیلی صحبت میکنه سریع جوابش رو نده یا اصلا جواب نده❌
4️⃣یک دوره کوتاه ده روز ترک حرف لغو🤐بردار👌
5️⃣هرشب خودت رو محاسبه کن که در طول روز چقدر حرف زدی؛ چقدرش مفید و ارزشمند بوده چقدرش بیهوده (نه ثواب و نه گناه) و چقدرش گناه
#ماه_رجب فرصتی برای تغییر😊
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
♨️هرکاری از دستت برمیاد برای امام زمان انجام بده...
🔸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی.
آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند.
ولو یک صلوات، یک صدقه، یک #دعا_برای_فرج
میتوانی دیگران رابه یاد #امام_زمان بیندازی.
هرچه از دستت برمی آید و از عهدهات ساخته است.
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌙اعمالِ لَیلَةُ الَّرغائِب🌙
این پست رو دست بدست کنید
#لیله_الرغائب #ماه_رجب #آگاهی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 بالاترین درخواست در لیله الرغائب
🔵 باید محور اصلی رغبت مومنان و درخواست آنها در لیله الرغائب ذات باریتعالی باشد،خداوند عنایات ویژه خود را از مسیر و مجرای ولّی خود، نصیب بندگان می كند بنابراین باید در این عصر كه توفیق دسترسی ظاهری به حجت خداوند را نداریم، نعمت ظهور ایشان را از خداوند در حوایج مان مسئلت كنیم و فراموش نكنیم كه تمامی امامان و پیامبران الهی نیز مهمترین درخواستشان از خداوند متعال، ظهور امام زمان علیه السلام بوده است.
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa