فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهه
❌من از دست مسئولین ناراحتم، در انتخابات شرکت نمیکنم
استدلال قرآنی حجتالاسلام والمسلمین قرائتی درباره لزوم شرکت در انتخابات
#انتخابات
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
روحالله میگفت:
💔 چشمی که برای امام حسین گریه کرده
نباید برای چیزای الکی و دنیایی خیس بشه...
🥀 شهیدروحاللهقربانے
@deeldadeh_shohada
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تیزر فصل جدید برنامه #حسینیه_معلی ویژه اعیاد شعبانیه از ۲۳ بهمن ماه ۱۴۰۲ هر شب از شبکه سه سیما
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
10_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.m4a
14.03M
✅شرح و بررسی کتاب "سه دقیقه در قیامت"
⬅️جلسه دهم
🎙استاد امينی خواه
👌فوقالعاده جالب و جذاب
━━━━⊱♦️⊰━━━━
#سه_دقیقه_در_قیامت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
✅شرح و بررسی کتاب "سه دقیقه در قیامت" ⬅️جلسه دهم 🎙استاد امينی خواه 👌فوقالعاده جالب و جذاب ━━━━⊱♦
شرمنده، این جلسه جا مونده بود🥺
#به_وقت_نیـاز
💠چند سال است که در کارهایم دچار مشکل میشوم که راهها به رویم بسته میشود، از جمله در زمینه اشتغال و ازدواج، و هرچه از خدا طلب یاری میکنم، راه مساعدی گشوده نمیشود؟
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید: «أستغفرالله»، هیچ چیز شما را منصرف نکند غیر از ضروریات و واجبات تا کلیه ابتلائات رفع شود، بلکه بعد از رفع آنها هم بگویید، برای اینکه امثال آنها پیش نیاید. و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه ندادهاید، یا آنکه با اعتقاد کامل نگفتهاید.
والله العالم.
#استغفار
🏡 @Khanehtma
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخاب شما برای ازدواج کدام است؟؟!
🔹گزینه یک یا دو؟
مجردها حتما ببینید
#حجاب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔰 از پدرم پرسیدم برای چی انقلاب کردید؟؟!
گفت:👇👇
1. انقلاب کردیم اول برای اسلام.
برای اینکه پهلوی به هویت شیعی ما حمله ور شده بود، اول با زور و چکمه بعد با تبلیغات و رسانه به جان دین مان افتاده بودند. از حجاب تا روضه عاشورا. در عصری بودیم که بردن نام حسین(ع) در این کشور قدغن بود. میخواستیم به عصری برسیم که میلیونها نفر در اربعین به زیارت سمبل انسانیت و آزادگی بروند. 💚
2. انقلاب کردیم برای استقلال ایران.
کشورمان زیر لگد انگلیسیها و امریکاییها له شده بود. 50 هزار مستشار امریکایی از ما کاپیتولاسیون و حق توحش میگرفتند و شاه مملکت بدون اجازه آنها آب نمیخورد!
3. انقلاب کردیم برای خاک ایران.
شاه، سرزمین بحرین و 32 جزیره زیبای آن را به انگلیسیها و وهابی ها بخشید و گفتند دخترمان بود شوهرش دادیم. انقلاب کردیم تا بقیه خاک وطن را شوهر ندهند.👌
4. انقلاب کردیم برای عزت و حیثیت مان.
در عصری که بر سر در باشگاههای انگلیس در ایران در وطن خودمان مینوشتند: ورود سگ و ایرانی ممنوع.
5. انقلاب کردیم برای نجات فرهنگ و فکرمان.
در عصری که تعداد کاباره ها و قمارخانه ها و فاحشه خانه ها از تعداد کتابخانه ها و دانشگاهها بیشتر بود، انقلاب کردیم تا فکر و فرهنگ ایرانی لگدمال نشود.
6. انقلاب کردیم برای حفظ نجابت دختران و پسران مان.
از چنگ حکومتی که دستاوردش برای زنان ایران «شهر نو» بود و 50 هزار فاحشه رسمی. از شر حکومتی که از خود شاه تا برادران و خواهرش اشرف، مافیای بین المللی مواد مخدر بودند و درخت نحس اعتیاد را در ایران کاشتند.
7. انقلاب کردیم برای نجات از عقب ماندگی علمی مان.
از کشوری که 57 سال تحت سلطنت پهلوی بود و 68 درصد مردمش بیسواد نگه داشته بودند، در حالیکه آمریکا ناسا داشت، هند ماهواره به فضا فرستاده بود، ترکیه متروی 50 ساله داشت ولی ما هیچ نداشتیم. تا برسیم به کشوری که طی 40 سال 93 درصد مردمش باسواد شوند. و رتبه علمی 16 ام جهان باشیم.
8. انقلاب کردیم برای رفاه.
از عصری که نیمی از جمعیت ایران سوءتغذیه داشتند و بجای خانه، در یک "اتاق" زندگی میکردند. (فیلم فارسیها شاهد است)، از عصری که نیازهای اولیه زندگی (آب و برق و گاز و یخچال و کولر) یک آرزو بود. تنها 45 شهر ایران آب لوله کشی داشت، 96 درصد روستاها برق نداشت، تنها 9 شهر گاز لوله کشی داشت. از عصری که 46 درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکردند، مترو و سیستم فاضلاب و موشک و زیردریایی و.. رویا بود! تا برسیم به عصری که همه 1100 شهر ایران و 34 هزار روستا آب دارند، همه شهرها و تمام روستاهای بالای 40 خانوار برق دارند. 95 درصد جمعیت ایران گاز دارند. و برای رفع فقر، از کمیته امداد تا بهزیستی و صدها خیریه ساختیم.
9. انقلاب کردیم برای حتی سلامتی و بهداشت مان.
از عصری که مردم ما درگیر شپش بودند، حتی فرح همسر شاه را پشه سالک گزید، و برایمان از هند و بنگلادش و پاکستان پزشک و پرستار می آوردند. از عصری که سن امید به زندگیمان فقط 54 سال بود! تا برسیم به عصری که سن امید به زندگی مان به بالای 75 سال رسیده. و جزء 10 کشور دارای بهترین سیستم پزشکی هستیم.
10. انقلاب کردیم برای آزادی.
تا از شر چنگال آهنین ساواک نجات یابیم. یک سازمان تروریستی وحشی که به اذعان شخص شاه 3000 زندانی سیاسی داشت. از حکومت وحشت شاهنشاهی که فالاچی، خبرنگار آمریکایی متعجبانه به شاه میگوید: «مردم ایران با شنیدن اسم شاه در خیابانها وحشت میکنند. میترسند کلمه ای بر زبان آورند.»
11. انقلاب کردیم برای اینکه مردم باشیم، نه رعیت.
برای نجات از 2500 سال شاهنشاهی که مردم در آمد و شد این شاه و آن شاه، هیچ کاره بودند تا حکومت در دست ما مردم باشد. برای اینکه شاه مان با کودتا و دستور اجنبی نیاید. برای اینکه از رئیس جمهور تا خبرگان از مجلس تا شورای شهر و شورای مدرسه کودکان مان، خودمان انتخاب کنیم.
12. انقلاب کردیم برای تشکیل حکومتی که ثمره 1400 سال صبر و خون دل خوردن شیعه و مسلمانان راستین است. تا به جرم مسلمان بودن و شیعه بودن کشته نشویم. انقلاب کردیم تا نام خدا و پیامبر و امیرمومنان را بر ماذنه ها بشنویم. تا طعم حکومت عدل و مرحمت را بچشیم. تا با ظالم در هر جای جهان بجنگیم و پناه مظلومان باشیم. تا کانون انسانیت و مهربانی و مبارزه با شیاطین بزرگ و کوچک باشیم.
🔶برگرفته از کتاب شایعات رایج فضای مجازی، نوشته دکتر الهه خانی
#دهه_فجر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊
☘️رمان جذاب #اسطوره_ام_باش_مادر
☘️جلد چهارم؛ از روزی که رفتی
✍️قسمت ۵ و ۶
زینب سادات شانهای بالا انداخت:
_خب غذاهاش خوبه. جای قشنگی هم هست.
ایلیا: _بریم رنگین کمان؟ دلم میخواد ماشین سواری کنم!
زینب سادات با عشق برادرش را نگاه کرد:
_حتما بعدش هم بری پنتبال؟
ایلیا حق به جانب گفت:
_هیجانات نوجوان ها باید تخلیه بشه!تخلیه هیجانی به سلامت روان کمک میکنه وگرنه روانی میشم ها! تازه یادت نره که بابا بهترین تیرانداز بود! منم به بابام رفتم!
زینب سادات : _پس بزن بریم شوماخر دوران! بعد هم میریم نجات سرباز رایان! البته احتماال الان سرویس نهار ندارن و باید از همین سر کوچه فلافل بخریم!
پشت و پناه بودن را که بلد باشی،
زندگی را برای کسانی که دوستشان داری، شاد میکنی حتی میان حجم عظیم غمها
.
.
.
.
احسان بار و بندیلش را در خانه گذاشت،
و نفس عمیقی کشید. میدانست تمیزی این خانه مدیون مادرانههای رها است.رهایی که هرگز او را رها نکرد. رهایی که مادرانه دوستش داشت. رهایی که برای مادری کردن آفریده شد. برای آرامش قدم در خانه میگذارد.
روی مبل نشست و نفس عمیق کشید. دلش برای خانه تنگ شده بود. اینجا! خانه رها و صدرا، چند سالی بود که خانه او شده و احسان طعم شیرین خانواده داشتن را حس کرده بود.
این شش ماه دوری برایش سخت بود. شش ماه خودسازی کرده بود. شش ماه در پی خدای ارمیا بود. شش ماه از درس و ببمارستان و خانه و خانواده زده بود تا خدا را پیدا کند. شش ماه رفت و حالا با دلتنگی آمده بود.
حالا که به خانه رسید،
کسی در خانه نبود. شاید در سفر باشند. شش ماه تلفن همراهش را خاموش کرده و بی خبر از همه جا بود. چشمانش را بست و همانجا به خواب رفت.
صدای کوبش در او را از خواب پراند. میدانست که مهدی و محسن هستند. مثل همیشه به سراغش آمده بودند برادران کوچکش.
همانجا که نشسته بود باقی ماند و گفت:
_در بازه! بیابد داخل!
از دیدنشان خوشحال بود. چهره آن دو نیز خوشحالی را نشان میداد اما چیزی در چشمان مهدی بود که دلش را به شور انداخت.
احسان گفت:
_دلم براتون تنگ شده بود.
محسن شکلکی درآورد و گفت:
_واسه همین شش ماه بی خبر رفتی؟میدونی مامان چقدر نگرانت شد؟
احسان دستی بر موهایش کشید:
_نیاز بود برم. برای آدم شدن به این سفر نیاز داشتم.
مهدی گله کرد:
_ما هم به تو نیاز داشتیم.
احسان آرنجش را روی زانو گذاشت و به سمت مهدی خم شد:
_چی شده؟
مهدی نگاه از احسان گرفت:
_روزای بدی داشتیم.
احسان پرسید:
_داشتید؟ الان همه چیز خوبه؟
مهدی همانطور که نگاهش را از احسان دور نگاه میداشت، پوزخندی زد:
_دیگه هیچی خوب نمیشه.
بعد از جایش بلند شد و گفت:
_بریم پایین، مامان بابا میخوان باهات
حرف بزنن.
احسان بلند شد و گفت:
_نگرانم کردی بچه! بریم ببینم چه خبره.
رها چای را مقابلشان گذاشت و کنار صدرا نشست:
_به هدفت رسیدی؟
احسان گفت:
_اول بگید من نبودم اینجا چه خبر بود.
صدرا نگاه چپ چپی به پسرها کرد و گفت:
_نتونستید جلوی زبونتون رو بگیرید؟میذاشتید برسه بعد نگرانش میکردید.
احسان گفت:
_تو رو خدا بگید چی شده!
رها استکان چایش را در دست گرفت.
به رسم آیه، چایش را نفس کشید. عطر گل گاوزبان را به کام کشید. نگاهش را به احسان داد اما ذهنش جایی در گذشته بود.
رها: _چهار ماه پیش بود. شب بیست و سه ماه رمضون. مثل همیشه خواستیم بریم قم، اما جور نشد. رفتیم مسجد محل. اومدیم خونه و سحری خوردیم. ساعت نزدیک شش صبح بود که تلفن زنگ زد. نگران از خواب پریدیم. تلفن رو برداشتم. صدای گریه مامانم اومد. گفت رها بدبخت شدیم. شدیدا گریه میکرد.
احسان فکر کرد:
حتما حاج علی از دنیا رفت. مرد خوبی بود.
رها ادامه داد:
_چطور لباس پوشیدیم و به قم رسیدیم، بماند. خود ما هم نفهمیدیم چطور رسیدیم. همزمان با ما سیدمحمد اینا هم رسیدن. اونها هم حال بهتر از ما نداشتن. رفتیم تو خونه و دیدیم مامان زهرا یک گوشه نشسته و زار میزنه، زینب سادات یک گوشه با لباس مشکی و چادر نشسته و خیره شده. ایلیا هم با لباس سیاهای بیرونش سرش رو پای زینب ساداته و با چشمای خیس تو خودش مچاله شده. دنبال آیه گشتم، ندیدمش. صدرا در اتاق ارمیا رو باز کرد، تخت خالی بود. سیدمحمد دوید سمت زینب و تکونش داد. اما هوشیار نشد. صداش زد اما نگاهش نمیکرد. محکم زد تو صورتش تا نگاهش آروم اومد تو صورت عموش و گفت: یتیم زدن نداره عمو! از خونه بیرون بری و بیای ببینی نه بابا داری نه مامان، زدن نداره عمو! مُردن داره. اشک از چشم زینب سادات ریخت. و ما همه خشک شدیم. زینب اما ادامه داد و گفت: حاج بابا که شنید سکته کرد و بردنش بیمارستان. پلیس اومد و خونه شلوغ شد. پلیس گفت بیاید شکایت، وکیل. گفتیم عمو صدرا.......
☘️ادامه دارد.....
✍️نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا💞
خانه امیدم را
به یادت بر بلندترین
قله دلم بنا میکنم
ای آرام جانها
ما را آرامشی
از جنس خودت ارزانی ده
با نام و یادت
امروزمان را آغاز میکنیم
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa