eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
480 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح ختم قرآن در 💠 امام رضا(ع) : هرکس در ماه رمضان یک آیه از کتاب خداوند را بخواند مثل کسی است که در غیر آن ختم قرآن کرده باشد(بحارالانوار ج ۹۶ ص ۳۴۱) هرکسی ڪھ تمایݪ داره دࢪ دور دوم ختم قࢪان ڪࢪیم ݜࢪڪٺ ڪنھ بسم الله جزء اے ࢪو ڪه تمایل دارین تݪاۅت کنید رو در ݐے ۅے بنده بھ من اطݪا؏ بدین @E_D_60 مہلٺ تݪاۅٺ هم تا آخر ماھ مباࢪڪ هسٺݜ ڪ اݧ ݜالله دࢪ این ماھ ²باࢪ قࢪان ࢪو خٺم ڪرده‌ باشیــم: جزء 1 ⇨ ✔️ جزء 2 ⇨ ✔️ جزء 3 ⇨ جزء 4 ⇨ جزء 5 ⇨ جزء 6 ⇨ جزء 7 ⇨ جزء 8 ⇨ جزء 9 ⇨ جزء 10 ⇨ جزء 11 ⇨ جزء 12 ⇨ جزء 13 ⇨ جزء 14 ⇨ جزء 15 ⇨ جزء 16 ⇨ جزء 17 ⇨ جزء 18 ⇨ جزء 19 ⇨ جزء 20 ⇨ جزء 21 ⇨ جزء 22 ⇨ جزء 23 ⇨ جزء 24 ⇨ جزء 25 ⇨ جزء 26 ⇨ جزء 27 ⇨ جزء 28 ⇨ جزء 29 ⇨ جزء 30 ⇨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌷 ❣️پیرو راه حسینیم و پریشان حسن همه گویند به ما بی سر و سامان حسن ❣️روے هر شاپـ🦋ـرکے را بخدا ڪم ڪردیم رمضان تا رمضان دور حسن مےگردیم حسن‌جان قربان‌قدومٺ ارباب💖 💖 ✨🎊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
1_983348821.mp3
6.55M
🌸 (ع) 💐دل بکن از حُسن دنیا در تمنای حَسن 💐بگذر از هستی اگر خواهی تماشای حَسن 🎤 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔮دعای بسیار شریف به ویژه برای ایّام_البیض 🔮 🌹امیرالمؤمنین از رسول خدا نقل می کند که فرمود: جبرئیل بر من نازل شد در حالى که در پشت مقام ابراهیم نماز می خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش می کردم. ✨جناب جبرئیل گفت: ⚡️اى محمّد! به تو توصیه مى كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايام البیض هر ماه (يعنی از شب تا غروب روز ماه) 🔰 اين دعاى شريف را بخوانند🔰 ✨جناب جبرئیل بعضی از خواصّ و پاداش های دعای تسبیح را خطاب به رسول خدا چنین گزارش می کند: ⚡️ای محمّد! هركس از امّت تو اين دعا را بخواند خداى تعالى را از او برطرف مى كند و او را از فزع اكبر و از آفت هاى دنیا و آخرت نگاه مى دارد. ⚡️هركس اين دعا را بخواند خداى تعالى او را از نجات مى دهد. ⚡️ ای محمّد! بر وصف پاداش اين دعا قادر نیستم و اندازه او را به غیر از خدا نمى داند. ⚡️ اى محمّد! اگر درخت هاى دنیا قلم، و درياها مركّب، و همه خلايق نويسنده گردند، بر نوشتن ثواب خواننده اين دعا توانايی ندارند. اين دعا را مغمومى نمى خواند مگر آ نكه خداى تعالى غم و اندوه او را برطرف مینمايد. ⚡️ كس به اين دعا خدا را نمی خواند و حاجتی را طلب نمی كند مگر آ نكه خداى عزّو جلّ حاجت او را در دنیا و آخرت ان شاء الله برآورده میكند، و او را از مرگ ناگهانى و هول قبر و فقر در دنیا نگاه مى دارد، و خداى تبارك و تعالی در قیامت به او اذن شفاعت را عطا مى نمايد در حالى كه روى او خندان خواهد بود ⚡️و خداى تعالى او را به بركت اين دعا در دارالسّلام داخل مى كند و او را در غرفه هاى بهشت ساكن مى گرداند و او را از حلّه هايى در جنّت مى پوشاند كه كهنه نمى شوند. ⚡️ كسى كه روزه می گیرد و اين دعا را می خواند خداى عزّ و جلّ براى او ثوابی مثل ثواب و و و و و و و محمّد صلوات الله علیهم اجمعین را می نويسد. ⚡️ ای محمّد! احدی از امّت تو نیست كه اين دعا را در مدّت عمر خود يک مرتبه بخواند مگر آنکه خدای تعالی او را در روز قیامت آنگونه محشور می كند كه روی وی همچون ماه شب بدر می درخشد. ⚡️ من برای هر مرد و زن كه اين دعا را بخواند ضمانت می كنم كه خداوند متعال او را عذاب نکند هرچند گناهان او بیشتر از كف درياها و قطره های باران و برگ درختان و تعداد مردم اهل بهشت و جهنم باشد. ⚡️ اگر كسی از دشمن میترسد و اين دعا را بخواند، خداوند او را در پناهی محکم جای می دهد و دشمن بر وی قدرت نمی يابد. ⚡️بنده ای نیست كه اين دعا را بخواند و بر او قرضی باشد، مگر آنکه خداوند متعال او را ادا می نمايد و برای آن فرد، شخصی را می گمارد كه قرض او را ادا نمايد. ⚡️ كسی كه اين دعا را بر بخواند، خدای متعال آن بیمار را به بركت اين دعا شفا می دهد. ❇️ از فضیلت هایي كه در شأن اين دعا نقل شد، كس تعجّب نکند، زیرا اسم اعظم خداوند متعال در اين دعاست. شخصی كه به خدا و رسول او و به اين دعا ايمان داشته باشد، نبايد در دل خود نسبت به آنچه در شأن اين دعا ذكر شده است، شکّ كند، زيرا خداوند متعال خواسته است به كسی بدون اندازه روزی دهد. 🔰دعا چنین است🔰 ⚜ سه بار بگو: 💥 سُبْحَانَ اللهِ الْعَظِیمِ وَ بِِحمْدِه💥 🔰سپس دعای زیر را میخوانی:🔰 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa 👇👇 متن دعـا 👇
🔰 پس بگو🔰 💥سُبْحَانَهُ مِنْ إِلَهٍ مَا أَملَکَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلِیكٍ مَا أَقدَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَدِیرٍ مَا أَعظَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَظِیمٍ مَا أَجَلَّهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جَلِیلٍ مَا أَمجَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَاجِدٍ مَا أَرأَفهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَءُوفٍ مَا أَعَزَّهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَرِیرٍ مَا أَکبَرَهَ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ کَبِیرٍ مَا أَقدَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَدِیمٍ مَا أَعلاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَالٍ مَا أَسناهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَنِِ مَا أَبهاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَهِِیِّ مَا أَنوَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنِیرٍ مَا أَظهَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ ظَاهِرٍ مَا أَخفاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَفِیِّ مَا دَعلَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَلِیمٍ مَا دَخبَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَبِیرٍ مَا أَکرَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ کَرِیمٍ مَا أَلطَفَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ لَطِیفٍ مَا أَبصَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَصِیرٍ مَا أَسمَعَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَمِیعٍ مَا أَحفَظَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَفِیظٍ مَا أَملاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلِِیِّ ما أَوفاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَفِیٍّ ما أَغناهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَنِِیٍّ ما أَعطاهُ، وسُبْحَانَهُ مِنْ مُعْطٍ مَا أَوسَعَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَاسِعٍ مَا أَجوَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جَوَادٍ مَا أَفضَلهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُفْضِلٍ مَا أَعَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنْعِمٍ مَا أَسیَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَیِّدٍ مَا أَرحَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَحِیمٍ مَا أَشَدَّهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَدِیدٍ مَا أَقواهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَوِيٍّ مَا أَحکَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَكِیمٍ مَا أّبطَشَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَاطِشٍ مَا أَقوَمَهُ، و سُبْحَانَهُ مِنْ قَیُّومٍ مَا أَحمَدَهُ،وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حََمیدٍ مَا أَدوَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ دَائِمٍ مَا أَبقاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَاقٍ مَا أَفرَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَردٍ ما أَوحَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ واحدٍ ما أَصمَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ صَمَدٍ ما أَملَکَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مِن مالِکٍ ما أولاهُ، وَ سُبحانُهُ مِن وَلیٍّ ما أَعظَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مِن عَظیمٍ ما أَکمَلَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ کامِلٍ ما أَتَمَّهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ تامٍ ما أَعجَبَهُ، وَ سُبحانَهُ مِن عجیبٍ ما أَفخَرهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فاخِرٍ ما أَبعَدهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَعیدٍ ما أَقرَبَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ من قَریبٍ ما أَمنَعَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مانِعٍ ما أَغلَبَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غالِبٍ ما أَعفاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَفوٍّ ما أَحسَنَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُحسنٍ ما أَجمَلَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جَمیلٍ ما أَقبلَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قابلٍ ما أَشکَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَکورٍ ما أَغفَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَفورٍ ما أَکبَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ کبیرٍ ما أَجبَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جبّارٍ ما أَدیَنَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ دَیّانٍ ما أَقضَاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قاضٍ ما أَمضاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ ماضٍ ما أَنفَذَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ نافِذٍ ما أَرحَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَحیمٍ ما أَخلَقَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خالِقٍ ما أَقهَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قاهِرٍ ما أَملکَهُ،وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلیکٍ ما أَقدَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قادِرٍ ما أَرفَعَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَفیعٍ ما أَشرَفَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَریفٍ ما أَرزَقَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رازِقٍ ما أَبقَضَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قابِضٍ ما أَبسَطَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ باسِطٍ ما أَهداهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ هادٍ ما أَصدَقَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ صادقٍ ما أَبداهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بادئٍ ما أَقدَسَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قُدُّوسٍ ما أَظهَرَهُ( ما أَطهَرَهُ)، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ ظاهِرٍ (مِن طاهِرٍ) ما أَزکاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ زَکيٍّ ما أَبقاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ باقٍ ما أَعوَدَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَوَّادٍ مُعیدٍ ما أَفطَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فاطِرٍ ما أَرعاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ راعٍ ما أَعوَنَهُ، 👇 ادامه دعا👇 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💥وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُعینٍ ما أَوهَبَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَهِابٍ ما أَتوَبَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ تَوَّابٍ ما أَسخاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَخيٍّ ما أَبصَرَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَصیرٍ ما أَسلَمهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَلیمٍ ما أَشفاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شافٍ ما أَنجاهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنجٍ ما أَبَرَّهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بارٍّ ما أَطلَبَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ طالِبٍ ما أَدرَکَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُدرکٍ أَشَدَّهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَدیدٍ ما أَعطَفَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُتَعَطِّف ما أَعدَلَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عادلٍ ما أَتقَنَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُتقِنٍ ما أَحکَمَهُ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَکیمٍ ما أَکفَلَهُ، وَ سُبحانهُ من کَفیلٍ ما أَشهَدَهُ ، وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَهیدٍ ما أَحمَدَهُ، ، وَ سُبْحَانَهُ هُو الله العَظیم وَ بِحَمدهِ وَ الحَمدُ للهِ وَ لا إلَهَ إلّا اللهُ وَ اللهُ أَکبَرُ وَ للهِ الحَمدُ وَ لا حَولَ وَ لا قَوَّةَ إِلّا بِالله العَليِّ العَظیم، دافِعِ کُلِّ بَلیَّةٍ وَ هَوَ حَسبي وَ نِعمَ الوَکیل.💥 📚مهج الدعوات، صفحات ۷۹ و ۸۲ تا ۸۴ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ صبحتون معطر به عطر 🌹🍃 صلوات بر حضرت محمد (ص)🌹🍃 و خاندان مطهرش 🌹 🍃🌹 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ🌹 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 –اصلا من تصمیم گیرنده نیستم. بهتره با پدر و مادرم صحبت کنید. کامل به طرفم برگشت. –لطفا شما خودتون این کار رو بکنید. من قول میدم از خجالتتون در بیام. هر کاری بخواهید براتون انجام میدم. مثلا یه شغل بهتر یا پول... دستم را به طرف دستگیره‌ی در بردم. –من نیازی به کار و پول ندارم. به جای شغل پیدا کردن برای من، یاد بگیرید به دیگران احترام بزارید. همین که خواستم از ماشین پیاده بشوم، با عجز گفت: –بشینید می‌رسونمتون. تردیدم را که دید پایش را روی گاز گذاشت. ماشین به حرکت درآمد. سکوتی که بینمان حاکم بود باعث شد بیشتر به پیشنهادی که داده بود فکر کنم. شاید اگر پولدار شوم وضعیت بهتری داشته باشم. دلم می‌خواست از پیشنهادی که داده بود بیشتر بدانم. در دلم خدا خدا کردم که دوباره سر صحبت را باز کند. از آینه نگاهش کردم. از چین روی پیشانی‌اش معلوم بود غرقِ در فکر است. غرورم اجازه نمیداد که حرفی بزنم و در مورد پیشنهادش بپرسم. به خاطر عصبی بودنم ترجیح دادم سکوت کنم. با صدای زنگ گوشی‌ام از کیفم خارجش کردم. با اشاره گفت: –احتمالا مادرم به خانوادتون زنگ زدن. –الو. –سلام. مادر توضیح داد که مادر راستین زنگ زده و جواب خواسته و مادر هم جواب مثبت داده. هینی کشیدم و گفتم: –چرا جواب مثبت دادید. من باید بیشتر فکر کنم. مادر مکثی کرد و گفت: –حالت خوبه اُسوه؟ تو خودت گفتی... –بله گفتم. ولی الان نظرم عوض شده. نباید عجله کنم. بیچاره مادرم مانده بود چه بگوید که من گفتم: –حالا امدم خونه براتون توضیح میدم. بعد از قطع کردن تماس. دوباره نگاهی به آینه انداختم. اخمش باز شده بود. از آینه نگاهم کرد و گفت: –ممنونم. جبران می‌کنم. نگاهم را از چهره‌اش گرفتم و گفتم: –چطوری؟ الان خانوادم فکر میکنن من دستشون انداختم. فکر میکنن می‌خوام اذیتشون کنم. اگر الان برم بگم یهو نظرم عوض شده شک می‌کنن. ناراحت میشن. اصلا باور نمی‌کنن. با ابروهای بالا رفته پرسید: –یعنی اینقدر قطعی جوابتون رو گفته بودید؟ خجالت کشیدم. هر حرفی میزدم به غرور خودم برمی‌خورد. برای عوض کردم موضوع گفتم: –شما در مورد مشکلی که گفتید حرف نمی‌زنید. ولی مدام از من اطلاعات می‌خواهید . حداقل بگید برای چی... –ببینید فعلا باید کاری کنیم که خانوادتون حرفتون رو باور کنن. مثلا بگید باید یه جلسه دیگه با من حرف بزنید. بگید اون روز خیلی از حرفها رو نزدید. بعد که ما امدیم و حرف زدیم شما بگید جوابتون منفیه. تا اون موقع منم فکر می‌کنم که چه دلیلی برای جواب منفی دادن شما پیدا کنم. در دلم گفتم:" آخه من قبلا گفتم خواستگارم هر عیب و ایرادی داشته باشه قبول می‌کنم الان تو چه بهانه‌ایی میخوای پیدا کنی؟" کمی فکر کرد و ادامه داد: –مثلا می‌تونید بهشون بگید خیلی بی‌ادبانه باهام حرف زد و من لحنش رو نپسندیدم. یا یه چیزی از این دست حالا تا اون موقع فکرهای بهتری به سرمون میزنه. در دلم به حرفهایش می‌خندیدم. –باید دلیلمون قانع کننده باشه. مگه بچه بازیه که این حرفها رو بزنم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🧚‍♀ 🕰 از حرفم خوشش نیامد. گره‌ایی به ابروهایش انداخت و به روبرو خیره شد. بعد آرام گفت: –منظورتون اینه باید عیب من بزرگتر باشه؟ از آینه نگاهش کردم. –خیلی بزرگتر و وحشت‌ناک تر. با دهان باز نگاهم کرد. –اونوقت برای چی؟ دوباره حرفی زده بودم که نیاز به توضیح داشت و من نمی‌توانستم دلیلم را بگویم. باید یک جوری جمع و جورش می‌کردم. کمی مِن و مِن کردم. –آخه چون، من مدام از خواستگارام ایراد گرفتم و ردشون کردم. دیگه به خانوادم قول دادم که ایرادای الکی نگیرم. –خب معتاد بودن چطوره؟ فکر نکنم دیگه این الکی باشه. "وای خدایا چطوری بهش بگم که برای من معتاد بودن هم دیگه عیب نیست. ولی اینم دیگه آتیش زده به مالش‌ها، نه به خودش زده . " عمیق نگاهش کردم. –اصلا شبیهه معتادا نیستید. خیلی سرحالید. لبخند زد. –الان دیگه معتادا مثل قدیما موفنگی نیستن. همینجوری مثل منن. "خدا نکنه که تو معتاد باشی." –خب آخه بهشون بگم از کجا فهمیدم که شما معتاد هستید. یه چیز دیگه این که ما همسایه‌ایم و بعدا ممکنه خبر بپیچه که معتادید و برای خودتون بد بشه. تازه اول از همه هم مادرتون ممکنه از طریق بیتا خانم بفهمن و ناراحت بشن. سرش را به علامت تایید حرفهایم تکان داد. نزدیک مقصد شدیم. سر خیابان ترمز کرد. –ما رو با هم نبینن بهتره. وگرنه ممکنه لو بریم که در حال نقشه کشیدن هستیم. برای اون قضیه هم بالاخره یه کاریش می‌کنیم. پیاده شدم و همین که خواستم خداحافظی کنم دختر همسایه‌ی طبقه‌ی بالاییمان را دیدم که با نگاه متعجبی به طرف ما می‌آمد. سرم را از شیشه‌ی ماشین داخل بردم و لبم را به دندان گرفتم. –آقا راستین لو رفتیم. او هم با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –چطوری؟ چی شده؟ با چشم‌هایم به دختر همسایه اشاره کردم. –دختر همسایمونه. خیلی خونسرد جواب داد؛ –منم فکر کردم پدر و مادرت ما رو دیدن. به اون که مربوط نمیشه. پوفی کردم و صاف ایستادم. ستاره لبخندی که هزاران حرف را داخلش بغچه کرده بود تحویلم داد و همانطور که دست پسر کوچکش را گرفته بود و چادرش را محکم‌تر دور خودش می‌پیچید با خوشرویی سلامی کرد و از کنارم گذشت. من هم با سر جوابش را دادم. "خدایا چی میشد حالا این من رو نمیدید." –اُسوه خانم. با شنیدن صدایش یک لحظه قلبم ایستاد. خم شدم. دو گوی سیاهش را به من دوخت. –شماره من رو داشته باشید اگر خبری چیزی شد من رو در جریان قرار بدید. یه تک زنگ هم به شمارم بزنید که شمارتون بیفته. راستی در اولین فرصت زنگ میزنم بیایید شرکت تا در مورد وعده‌ایی که دادم با هم حرف بزنیم. ما یه حسابدار می‌خواهیم. اگه کمک کنید خوشحال میشم. صندوق داری برازنده شما نیست. از حرفش ذوق کردم. بعد از ذخیره کردن شماره‌اش گفتم: –حتما در موردش فکر می‌کنم. بعد از تمام شدن کارم در فروشگاه به طرف خانه راه افتادم. در دلم دعا می‌کردم که ستاره به مادرش حرفی نزنده باشد البته دختر خوبی بود. در پارک توی پیاده روی‌ها همدیگر را می‌دیدیم. دوستی مختصری با هم داشتیم. من گاهی اوقات مرخصی می‌گیرم و یک روز را برای خودم اختصاص می‌دهم و به پیاده روی میروم. چون اگر این کار را نکنم. مرخصی‌ام خود به خود سوخت می‌شود. با دیدن پسر تپل و سرحال ستاره یاد پسر همسایه‌ی طبقه‌ی پایینمان افتادم. مادر می‌گفت با پسر ستاره هم سن هستند ولی خیلی زار و نحیف بود. همه میگن گوشت قرمز مضراست، ولی من تا حالا نشنیده بودم که یکی سلامتی‌اش وابسته به گوشت باشد. راهم را کج کردم و به طرف قصابی رفتم. به‌نیت این که راستین از حرفش برگردد و ازدواج ما سر بگیرد، سه کیلو گوشت خریدم. وقتی کارت کشیدم با دیدن قیمت دود‌، از سرم بلند شد. "خدا بگم چیکارت کنه دولت تدبیر، آخه این چه وضعه." به سوپر مارکتی رفتم و کارتن کوچکی گرفتم و گوشت را داخلش گذاشتم. بعد کمی پیاده روی کردم تا به آژانس سر چهار راه رسیدم. آدرس همسایه‌ی طبقه‌ی پایینمان را روی کاغذی نوشتم و سپردم که حرفی از فرستنده نزنند. وقتی می‌خواستم کارتن را تحویل دهم دیدم درش کمی باز است. "سه کیلو گوشته‌ها شوخی نیست." چسب نواری از مسئول آژانس گرفتم و تا می‌توانستم با چسب استتارش کردم. جلوی در خانه که رسیدم پری خانم در حال گرفتن بسته بود و در مورد نشانی فرستنده بیچاره راننده را سوال پیچ می‌کرد. سلامی کردم و وارد شدم. امینه در آپارتمان را باز کرد. –مبارکه، مبارکه، بالاخره توام عروس شدی. بی تفاوت وارد شدم. – چیه؟ نکنه پشیمون شدی؟ لبخند زورکی زدم. –هیچی بابا. من هنوز مطمئن نیستم. باید بازم با پسره صحبت کنم. مبهوت نگاهش را بین من و مادر چرخاند. –مامان این چی میگه؟ مادر پشت چشمی برایم نازک کرد و گفت: –دیونه شده. –من رو باش که تا مامان خبر داد از خوشحالی کارم رو ول کردم امدم اینجا. –از کنارش رد شدم و با سنگدلی گفتم: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕰 –تو مگه تازه آشتی نکردی؟ باز اون شوهر و بچت رو ول کردی امدی اینجا؟ –ول نکردم. اونام میان. من امده بودم این نزدیگی خرید کنم. وقتی مامان زنگ زد خریدم رو ول کردم امدم ، به اونام گفتم خودشون بیان. شامم در خدمت شماییم. وارد اتاقم شدم. حوصله هیچ کس را نداشتم. ولی مگر میشد به امینه بگویم برود، می‌خواهم با درد جدیدم تنها باشم. با خودم فکر ‌کردم موضوع را با خواهرم در میان بگذارم. چون ممکن بود ستاره دختر همسایه مان دیر یا زود مرا لو بدهد. ولی به راز داری‌ امینه اعتماد نداشتم. شاید با خود ستاره در میان بگذارم بهتر باشد. می‌توانم از او بخواهم که به کسی چیزی نگوید. ستاره متاهل بود و در هفته سه روز پسرش را پیش مادرش می‌گذاشت و به باشگاه میرفت. مربی بود. مدام هم هر کسی را میدید توصیه به ورزش و به خصوص پیاده روی می‌کرد. خودش هم روزهایی که کلاس نداشت مادرش را به زور به پیاده روی می‌برد. گاهی هم در همان باشگاه ماساژ انجام میداد. امینه وارد اتاق شد و مشکوک نگاهم کرد. روی تخت نشست. –چی شده؟ من فکر کردم وقتی ببینمت از خوشحالی بال درآوردی. مامان یه چیزایی می‌گفت. –چیزی نشده. فقط میخوام دوباره باهاش حرف بزنم. آخه اون دفعه درست حرف نزدیم. اصلا بد حرف زد. می‌خوام بیشتر بشناسمش. نکنه از این مردای زور گو و بد اخلاق باشه. امینه پوزخند زد. –تو که گفتی هر جور باشه جواب من مثبته. از روی تخت بلند شدم. –حالا من یه چیزی گفتم. –اگه بد‌ حرف زد پس چرا همون موقع چیزی نگفتی؟ –خب اون موقع هول شده بودم. تو این چند روز بیشتر فکر کردم. دیدم زندگی با دعوا و بی اخلاقی فایده‌ایی نداره. از نگاه امینه معلوم بود که حرفهایم برایش قابل باور نیست. –یعنی میخوای بگی یهو اینقدر عاقل شدی؟ پشت چشمی برایش نازک کردم. –ولی اُسوه یه چیزی بگم؟ –مثلا اگه من بگم نگو نمیگی؟ –چرا میگم. –خب پس چرا می‌پرسی؟ –حالا ما یه بار خواستیم به خواهر بزرگترمون احترام بزاریما، ببین خودت نمیخوای... –خیلی خب بگو دیگه. لبخند کجی زد. –به نظر من جوابت مثبته. تو ازش خوشت امده، از چشات معلومه. از حرفش دلم ریخت ولی سعی کردم هیجان درونم را استتار کنم. خیلی ناشیانه خندیدم. –زیاد اون آرایشگاهه میری؟ کنجکاو پرسید؟ –آرایشگاه؟ –آره، همون که فال مال می‌گیره، آخه پیشگویی می‌کنی. بلند شد و آرام ضربه‌ایی بر سرم زد. –نگاه کن، منم فکر کردم چی میخواد بگه. آخه یعنی من تو رو بعد از این همه سال نمی‌شناسم. تابلویی. سعی کردم خودم را بی‌تفاوت نشان بدهم. دستش را گرفتم و سمت در اتاق کشیدمش. –بیا بریم آشپزخونه ببینیم مامان چیکار میکنه. –مامان خوشحاله. هم به خاطر تو. هم به خاطر این که مشکل همسایه تا حدودی فعلا تا یه مدتی حل شده. –چطوری؟ یعنی گوشت و چیزای دیگه قراره ارزون بشه؟ –نه بابا، مثل این که توی این جلسه‌ی پیاده روی تو پارک، یه خانمی جایی رو به مامان معرفی کرده که گوشت رو ارزونتر میشه خرید. مامان هم به همسایه گفته که بره بخره. همسایه‌ام رفته خریده. البته می‌گفت خیلی سخت و وقت گیر بوده، ولی بالاخره تونسته بخره. حالا روزای دیگه هم قراره بره. الان ناراحتی مامان فقط شوهر دادن توئه. در دلم گفتم: "خدایا دستت درد نکنه، باز ما امدیم یه جا یه کار خیر کنیم تو ضد حال زدی؟ شده تو یه کاری می‌کنی که این دولت از فردا طرح گوشت رایگان بزاره، تا گوشتهایی که من واسه پری‌خانم خریدم رو بریزه واسه گربه‌های محل. ولی دیگه نمیشه چون به خاطر خودت گوشت خریدم نه پری‌خانم. گربه‌ها هم بخورن همونه." ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 بهترین شیوه‌ی ابراز محبّت به شوهر استاد عباسی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍺 مصرف شیرۀ انگور بصورت شربت یا بعنوان علاج خوبی برای کم خونی است. 🍺 شیره انگور برای افرادیکه بر اثر بیماری یا عمل جراحی ضعیف شده اند، بسیار مفیدست. ☜ طِب‌ُّالنَّبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✨ جز خدا نیست که در سایه مِهرَش برویم! رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست :) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
مگه روزای اَبری شک میکنی به وجود خورشید؟ پس چرا تو روزای سخت، شک‌ میکنی به وجود خدا؟! :)🚶🏻‍♂ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
او خدای ناممکن هاست، ولی ما بخاطر چیزای ممکن غصه میخوریم!!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
حجت‌الاسلام‌قرائتی: وقتے‌پلیـس‌به‌شمامیگه‌: لطفا‌ گـواهینامه! شمااگه‌پاسپورت,شناسنامه, کارت‌ ملے یاحتےکارت‌نمایندگےمجلس ‌روهم‌نشون بدی‌بازم‌میگه‌ گواهینامه•••!! وقتی‌اون‌دنیاگفتن‌نماز؛ هرچےدم‌ازانسانیت,معرفت و...بزنی بهت‌میگن‌همه‌اینهاخوبه‌ شمااصل‌کاری رونشون‌بده.. ... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
این پسر کیست چنین جلوه محشر دارد از همین کودکی اش هیبت حیدر دارد ماه مهمانی حق نیز به مهمانی اوست امشب افطار علی بوسه به پیشانی اوست تا در آئینه او حُسن خدا را دیدند نام او را ز سماوات حَسن نامیدند. . . 💚 ❣️ 🎊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔸میزبان گرچه خداست؛ لحظهٔ افطار بگیر؛ 💫حاجت از مشک و علَم! از خودِسقّای حسین 🔸میدهد جان به تنِ مرده به یک پلک زدن 💫طفل شش ماه٬ همان حضرتِ عیسای حسین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💐✨💐✨💐 ✨❤️امام حسن (ع ) فرزند امير مؤمنان علی بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (ص ) است . ✨❤️ در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت . ✨❤️ نخستين پسری بود که خداوند متعال به خانواده علی و فاطمه عنايت کرد. رسول اکرم (ص ) بلا فاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت .سپس برای او بار گوسفند ی قربانی کرد سرش را تراشید وهم وزن موی سرش که یک درهم وچیزی فزون بود نقره به مستمندان داد پيامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطر آگين کنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موی سر نوزاد سنت شد. ❤️✨امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيکر و بزرگواری به رسول اکرم (ص ) بسيار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنين توصیف کرده‌اند: ❤️✨ دارای رخساری سفید آمیخته به اندکی سرخی،چشمانی سیاه ،گونه ای هموار ،محاسنی انبوه،گیسوانی مجعد وپر ،گردنی سیمگون ،اندامی متناسب، شانه ای عریض، استخوانی درشت ، میانی باریک ، قدی میانه ، نه چندان بلند ونه چندان کوتاه ، سیمایی نمکین وچهره ای در شمار زیباترین وجذاب ترین چهره ها .. ✨❤️کنيه امام حسن مجتبی را ابومحمد نهاد و اين تنها کنيه اوست . ✨✨ لقب های او سبط، سيد، زکي ، مجتبی است که از همه معروفتر "مجتبي " مي باشد. پيامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصی داشت و بارها مي فرمود که حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن علی به ساير فرزندان خود مي فرمود : " شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند ". ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💐✨💐 🦋 کمالات انسانی 🦋 ❤️✨ارباب امام حسن (ع ) در کمالات انسانی يادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پيغمبر (ص) زنده بود، او و برادرش حسين در کنار آن حضرت جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار مي کرد و مي بوسيد و مي بوييد. ✍از پیغمبر اکرم ص روایت کرده اند که در باره ی امام حسن مجتبی علیه السلام در کمالات انسانی يادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پيغمبر (ص) زنده بود، او و برادرش حسين در کنار آن حضرت جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار مي کرد و مي بوسيد و مي بوييد. از پيغمبر اکرم (ص ) روايت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسين (ع ) مي فرمود: اين دو فرزند من ، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( کنايه از اين که در هر حال امام و پيشوايند ). ❤️✨ امام حسن مجتبی (ع ) بيست و پنج بار حج کرد، پياده ، درحالی که اسبها نجيب را با او يدک مي کشيدند. هرگاه از مرگ ياد مي کرد مي گريست و هر گاه از قبر ياد مي کرد مي گريست ، هر گاه به ياد ايستادن به پای حساب مي افتاد آن چنان نعره مي زد که بيهوش مي شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مي افتاد، همچون مار گزيده به خود مي پيچيد. از خدا طلب بهشت مي کرد و به او از آتش جهنم پناه مي برد. چون وضو مي ساخت و به نماز مي ايستاد، بدنش به لرزه مي افتاد و رنگش زرد مي شد. ✍ سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت . ❤️✨ گفته اند که : "اما حسن مجتبی (ع ) در زمان خودش عابد ترين و بی اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود". در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانه های انسانيت وجود داشت . هر که او را مي ديد به ديده اش بزرگ مي آمد و هر که با او آميزش داشت بدو محبت مي ورزيد و هر دوست يا دشمنی که سخن يا خطبه او را مي شنيد، به آسانی درنگ مي کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پايان برد. محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هيچکس از حيث آبرو و بلندی قدر به حسن بن علی نرسيد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✨ مـا کویر و نگاه تـو دریا ✨ پس کرم کن بـه خشکسالی مـا ✨ روزه داران یک نگاه توایم ✨ سفره دار قدیمی دنیا ✨ تـو رسیدی و کوچه بند آمد ✨ بار دیگر ز ازدحام گدا ✨ بین این خانواده تنها تـو ✨ می شوی عشق ارشد مولا ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا