eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
497 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 صبحم را با نام زیباے تو پاگشا می‌ڪنم 【〖 یا الله 〗】 با نام تو آغاز می‌ڪنم شروع هر لحظه را اے ڪه زیباترین علت هر آغاز تویی امروزم را با تلاش و مهربانی به تو می‌سپارم 🌸 الهـے بـه امیـد تــو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
دعای روز هفدهم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌕 فضیلت و ثواب روز هفدهم برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم : 🌺 روز هفدهم، خداوند بزرگ مى گوید: من همه آنان و پدرانشان را آمرزیدم و سختی‌هاى روز قیامت را از ایشان برداشتم. 📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
دعای هر روز هرروز بارگزاری میشه تا بتونیم راحت پیداش کنیم و بخونیم😊 برای دوستاتون هم بفرستین 😉 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊 سلام بر تو اے مولایے ڪہ در شب ظلمانے غیبت، مومنان چشم بہ راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شڪرگزار آمدنت... سلام صبحت بخیر یا صاحب الزمان✋ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 سحرگاه ۱۷ سالروز دستور امام عصر ارواحنا فداه به حسن مثله جمکرانی پیرامون ساخت مسجد مقدس جمکران 🍃 به مردم بگو به این مکان رغبت کنید امام زمان(عج) در جریان تشرف حسن بن مثله جمکرانی و بعد از دستور ساخت مسجد مقدس جمکران فرمودند: به مردم بگو تا به این مکان رغبت کنند و عزیز بدارند و چهار رکعت نماز در این جا بگذارند ( دو رکعت تحیت مسجد و دو رکعت نماز امام عصر ) و هر کس، این دو رکعت [ یا این دو نماز ] را بخواند، گویی در خانه کعبه آن راخوانده است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍃 کیفیت نماز ارواحنا فداه🍃 🌕 آیا می دانستید دستور خواندن نماز امام زمان علیه السلام به ۳ شکل متفاوت آمده است اما اکثریت مردم از کیفیت آنها اطلاع ندارند؟ 🌺 ۳ نماز امام زمان با دستورات متفاوت: 1⃣ نماز اول : قطب راوندي در کتاب دعوات راوندی صفحه ۸۹ مي‏ نويسد : نماز امام زمان ارواحنا فداه دو رکعت است ؛ در هر رکعت يک مرتبه سوره «حمد» را بايد بخواند و چون به «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعينُ» رسيد ، آن را صد مرتبه بايد گفت ، و بعد از نماز صد مرتبه بر محمّد و آل محمّد عليهم السلام صلوات فرستاده ، و از خدا حاجتش را بخواهد . اين نماز به زمان و مکان خاصّي اختصاص ندارد و خواندن سوره بعد از «حمد» شرط نشده و خواندن دعاي مخصوصي بعد از نماز وارد نشده است. 📚 صحیفه مهدیه ص ۱۷۹ 2⃣ نماز دوم : سيّد بن طاووس(ره) آورده است : نماز حضرت حجّت ارواحنا فداه دو رکعت است ؛ در هر رکعت سوره «حمد» را تا «اِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعينُ » مي‏ خواني ، و چون به اين آيه رسيدي صد مرتبه آن را تکرار مي‏ کني ، و بعد بقيّه سوره «حمد» را خوانده و بعد از آن سوره «اخلاص»را يک مرتبه مي‏ خواني و پس از نماز ، اين دعا را مي‏ خواني : أَللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخِفاءُ ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ بِما وَسِعَتِ السَّماءُ ، وَ إِلَيْکَ يا رَبِّ الْمُشْتَکي ، وَعَلَيْکَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ . أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، اَلَّذينَ أَمَرْتَنا بِطاعَتِهِمْ وَعَجِّلِ اللَّهُمَّ فَرَجَهُمْ بِقائِمِهِمْ ، وَأَظْهِرْ إِعْزازَهُ ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ، إِکْفِياني فَإِنَّکُما کافِيايَ ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ، اُنْصُراني فَإِنَّکُما ناصِرايَ ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ، إِحْفَظاني فَإِنَّکُما حافِظايَ ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِکْني أَدْرِکْني أَدْرِکْني ، اَلْأَمانَ الْأَمانَ الْأَمانَ. اين نماز نيز به زمان و مکان معيّني اختصاص ندارد ، امّا خواندن سوره اخلاص بعد از قرائت سوره حمد و خواندن دعايي که نقل شد، بعد از نماز شرط شده است. 📚 جمال الاُسبوع ص ۱۸۱ /بحار الأنوار ج ۹۱ ص ۱۹۱ / صحیفه مهدیه ص ۱۷۹ 🔹 در مفاتیح الجنان نیز این نماز در کنار نماز سایر معصومین علیهم السلام برای امام زمان ارواحنا فداه ذکر شده است. 3⃣ نماز سوم : نماز امام زمان در مسجد مقدّس جمکران حسن بن مثله جمکرانی مي‏ گويد : مولاي‏مان امام زمان صلوات اللَّه عليه به من فرمودند : 🔺 به مردم بگو : بايد به اين مکان رغبت کنند (بيايند) ، و آن را عزيز و بزرگ دارند و در اينجا چهار رکعت نماز گذارند : دو رکعت براي تحيّت و احترام مسجد ، که در هر رکعت يک مرتبه سوره «حمد» و هفت مرتبه سوره «اخلاص» ، و در هر رکوع و سجده ، ذکر آن را هفت مرتبه بگويند . و پس از آن ، دو رکعت براي امام زمان صلوات اللَّه عليه به گونه ‏اي که ذکر مي‏ شود انجام دهد : سوره «حمد» را شروع کند به آيه «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيّاکَ نَسْتَعينُ» که رسيد آن را صد مرتبه تکرار کند ، سپس سوره حمد را تمام کرده ، سوره اخلاص را بعد از آن بخواند و در هر رکوع و سجده ذکر آن را هفت مرتبه بگويد و رکعت دوّم را نيز همين گونه بخواند. و چون نماز را به پايان برد ، تهليل ( لا إله إلَّا اللَّه يا لا إله إلَّا اللَّه وَحْدَه وَحْدَه ) گفته و تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بگويد و چون از آن فارغ شد به سجده رفته بر محمّد و آل محمّد صد مرتبه صلوات مي فرستد . سپس حضرت اين کلمات را فرمودند : فمن صلّاها فکأنّما صلّي في البيت العتيق. هر کس اين نماز را بخواند گويا در بيت عتيق (کعبه) خوانده است. 📚 جنّة المأوي ص ۲۳۱/ صحیفه مهدیه ص ۱۸۱ 🔴 همان طور که گفته شد کیفیت نماز امام زمان در مسجد مقدس جمکران با نماز حضرت در غیر از مسجد جمکران تفاوت دارد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
1_987524913.mp3
3.53M
🔴 قسمت هفدهم وظایف منتظران 🔵 بزرگداشت ایام و اماکن و افراد منسوب به امام 🎙️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛برنائب برحق امامت صلوات 🌼برصاحب انوار قیامت صلوات 💛خواهی که به روز حشر نگردی مایوس 🌼بفرست به پیشگاه مهدی صلوات 🍃🌼اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃💛مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌼وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 در دلم فکر کردم من چقدر طلبکارانه با خدا حرف میزدم. امیر محسن از جایش بلند شد. –تا تو آماده بشی من زنگ میزنم ماشین بیاد. حرفهایش مثل همیشه آرامم کرد. –ممنون داداشی. میگم حواست به مامان باشه‌ها، ناراحت نشه من میرم خونه‌ی امینه؟ همانطور که دستهایش را جلویش گرفته بود تا به چیزی برخورد نکند لبخند زد و گفت: –خیالت راحت، باهاش حرف میزنم. جور تو رو امشب باید من بکشما. –ظرفها‌رو میگی؟ جوابی نداد و از اتاق بیرون رفت. از حرفهای برادرم شرمنده شدم. نگاهم را به سقف دوختم. "خدایا میدونم خیلی بد باهات حرف زدم، ببخشید. فقط خدایا، تو رو خدا دیگه امتحان نهاییش نکن من شاگرد زرنگی نیستم. از همین امتحانات میان ترمی، کلاسی، یا از اون امتحاناتی که میگیرن تو نمره اصلی تاثیر نمیدن، فقط واسه اینه که ما درس بخونیم، از اونا بگیر." صدای امیر محسن باعث شد با عجله کیفم را بردارم و راه بیفتم. –اُسوه الان ماشین میاد. برو پایین. از آسانسور که بیرون آمدم پدرم را دیدم که جلوی در ورودی خانه‌ی همسایه‌ی طبقه‌ی هم کف ایستاده و با شوهر پری خانم صحبت می‌کرد. با دیدن من نایلونی که دستش بود را فوری به همسایه داد و خداحافظی کرد. "خدایا بازم گوشت؟" پدر هم برایشان گوشت خریده بود. امیدوارم پری خانم را به جرم محتکر گوشت دستگیرش نکنند. با چشم‌های گرد شده سرم را بلند کردم تا با خدا اختلاطی کنم، ولی یاد حرفهای امیر محسن افتادم و فقط گفتم" "چقدر هوا خوبه" –دخترم هوا تاریک شده، کجا میری؟ صدای پدر باعث شد، نگاهم را به طرفش سُر بدهم. –سلام آقا‌جان، میرم خونه‌ی امینه. –علیک‌السلام. پس صبر کن برسونمت. –نه آقا جان شما خسته‌اید تازه از راه رسیدید. امیرمحسن زنگ زده ماشین بیاد. سویچ را طرفم گرفت. –ماشین رو ردش کن بره، بیا با ماشین خودمون برو. دستش را بوسیدم و خودم را لوس کردم. –عاشقتم آقا جان. سوئچ باشه پیش خودتون. چون شب برنمی‌گردم، صبح شما می‌خواهید برید رستوران آلاخون والاخون میشید. من صبحم از همونجا میرم سرکار. فکری کرد. –آره صبح زود میخوام برم دنبال گوشت. حالا چرا میخوای شب بمونی‌؟ آخه آریا همیشه میگه، خاله میای خونمون شبم بمون. گفتم حالا این دفعه بمونم دیگه. نگاهش دقیق شد. –با مامانت حرفت شده؟ چشمکی زدم و با لبخند گفتم: –دارم میرم که حرفم نشه. پدر همراهم تا کوچه آمد و گفت: –آقا جان حواست به مادرت باشه، اگر حرفی میزنه چیزی تو دلش نیست. اون اخلاقشه. باهاش مداراکن جای دوری نمیره. اگر حرفی میزنه که ناراحت میشی مواظب زبونت باش یه وقت حرفی نزنی دلش بشکنه. سرم را پایین انداختم. –آقا جان گاهی حرفی که میزنم دست خودم نیست. –دخترم گاهی یک کلمه عاقبت آدم رو زیرو رو میکنه. زبونت رو با مامانت صاف کن دلتم باهاش صاف میشه. –من دلم باهاش صافه آقا جان. –انشاالله دخترم. زبون که خوب تربیت بشه دیگه دل خودش زلال میشه. سردرگم نگاهش کردم. لبخند زد و حرف را عوض کرد. –من همیشه افتخار می‌کنم که دختری مثل تو دارم. بعد یک کُپه پول از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد و به طرفم گرفت: –فکر نکنم بشه باهاش براشون یه کیلو گوشت بگیری. الان کارتم خالیه حالا با همین یه چیزی براشون بگیر. –خب خودم می‌خرم آقا‌جان شما چرا؟ –تو از طرف خودت یه چیز دیگه بخر. چند ماهه بهشون سر نزدم. درآمد شوهرش کفاف زندگیشون رو نمیده. امینه هم که با قناعت میونه‌ی خوبی نداره. یادت باشه آقا جان، هیچ وقت خونه‌ی خواهرت دست خالی نری. هر چی باشه تو خواهر بزرگی. –دستت درد نکنه آقاجان. میرم پروتئنی چیزای دیگه براشون می‌گیرم. –عاقبت بخیر باشی دخترم. پدر آنقدر آنجا ایستاد تا من سوار ماشین شدم و در پیچ کوچه گم شدم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕰 زنگ واحد خانه‌ی خواهرم را که زدم چند دقیقه‌ایی طول کشید تا بالاخره در باز شد. امینه تلفن به دست استفهامی نگاهم کرد و لبخند زوری زد و گفت: –بیا تو، چرا خبر ندادی؟ بعد به کسی که پشت خط بودگفت: –رها جان حالا بهت خبر میدم میام یا نه، بعد تلفن را قطع کرد. وارد خانه شدم و گفتم: –اصلا یادم نبود. راست میگیا اگه خونه نبودی چی؟ –در را بست و گفت: –به خاطر اون نمیگم. حداقل خونه رو مرتب می‌کردم. –ای بابا ما که این حرفها رو با هم نداریم. سرکی به آشپزخانه کشیدم. سینک پر از ظرف نشسته بود. روی کانتر آشپز‌خانه که اصلا جای سوزن انداختن نبود. برای بسته‌های خرید روی کانتر جایی باز کردم و گفتم: –شام چی دارید؟ امینه با لبخند به چیزهایی که خریده بودم نگاه کرد. –هنوز هیچی درست نکردم. –پس دیگه کی میخوای درست کنی، الان شوهرت میاد. نایلونی را دستش دادم. –جوجه آمادست. میخوای همین رو بزار تو فر، راحت‌تره. بعد نگاهی به سالن و روی مبلها انداختم. –اینجا چه خبره امینه؟ به قول مامان سگ میزنه گربه می‌رقصه. امینه چند تا از وسایلی که روی کانتر بود را برداشت و گفت: –کار کردن تو خونه انگیزه میخواد که من ندارم. پوفی کردم و سرم را تکان دادم. –آریا کجاست؟ –داره اتاقش رو مرتب می‌کنه. به طرف اتاق آریا رفتم. کشوی کمدش را باز کرده بود هر چه لباس روی زمین بود می‌ریخت داخلش. با دیدن من فوری کشو را بست و سلام کرد. –سلام خاله جان. عزیزم چرا اینجوری جمع میکنی؟ –آخه مامان گفت زود جمع کنم شما نبینید. لبخند زدم. –اگه آیفن تصویری نبود چیکار می‌کردی؟ بریز بیرون با هم جمع کنیم. نیم ساعتی طول کشید تا اتاق آریا مرتب شد. در این مدت هم صدای ظرف شستن و جمع و جور کردن امینه می‌آمد. به آشپزخانه رفتم و گفتم: –شاید به جای من شوهرت بود، با این وضع خونه می‌خواستی پیشوازش بری؟ پوزخند زد. –پیشواز؟ مگه از کجا امده؟ –بالاخره اینجوری خونه رو ببینه ناراحت میشه. –زیادی تحت تاثیری‌ها اُسوه، البته حقم داری، باید شوهر کنی تا از این خیالات بیای بیرون. – خوشحال و راضی کردن شوهر خیالاته؟ دستمالش را محکم‌تر روی سطح اجاق گاز کشید. –مگه اون به ناراحتیهای من اهمیت میده؟ که منم... حالا ولش کن، بگو ببینم چی شده بی‌خبر اینورا امدی؟ راه گم کردی؟ راستی خواستگارا امدن؟ نگاهی به دستمالش انداختم. –اون اجاق سیم ظرفشویی می‌خواد مگه این دستمال او جرمارو می‌تونه پاک کنه؟ بعد نگاهی به کف سالن انداختم. –هنوز فر رو روشن نکردی؟ –گاز رو تمیز کنم بعد. –تو شام رو درست کن منم برم جارو برقی بکشم بعدا با هم حرف می‌زنیم. خیلی طول کشید تا خانه شد دسته‌ی گل. امینه شامش آماده شده بود. خودش را روی مبل رها کرد. –چقدر خسته شدم. خیلی وقت بود اینقدر کار نکرده بودم. ولی چقدر خونه تمیز شدا. –پاشو لباست رو عوض کن، یه کم هم به خودت برس، الان شوهرت میادا. –نگو اُسوه، اصلا حسش نیست. –یعنی چی؟ تو اون روز جلو خواستگار من کلی آرایش کرده بودی اونوقت جلو شوهر خودت... فوری بلند شد. –خیلی خب بابا رفتم. همین که حسن آقا زنگ آپارتمان را زد امینه را وادار کردم که به پیشوازش برود. حسن آقا با دیدن ظاهر امینه با تردید نگاهش کرد. وقتی وارد خانه شد و همه جا را مرتب دید لبهایش کش آمد و گفت: –چقدر همه جا تمیز شده. من از آشپزخانه بیرون آمدم و سلام کردم. با خنده گفت: –آهان پس این تغییر تحولات به خاطر امدن توئه، گفتم من از این شانسا ندارما. امینه حرصی وارد آشپزخانه شد. حسن آقا به اتاق رفت تا لباسش را عوض کند. امینه رو به من در حالی که دندانهایش را به هم می‌سایید گفت: –دیدی گفتم، این اصلا متوجه زحمت من نمیشه، میگه به خاطر تو... –عه امینه ول کن دیگه. توام که چقدر ناز نازی هستی، زود بهت برمی‌خوره. بعد زیر گوشش آرام گفتم: –خودمونیما همچین بیراهم نگفتا، خندیدم و ادامه دادم: –میگم امینه، حسن آقا وقتی دیدتت گل از گلش شکفتا، دلم براش سوخت. تو رو خدا یه کم به دل اون باش. امینه نفس عمیقی کشید. –نمی‌دونم چرا اصلا حال و حوصله ندارم. میگم نمیشه هر روز بیای کمکم با هم کارهارو انجام بدیم؟ اینجوری آدم شارژ میشه. تنهایی نمی‌تونم. –یه بار مامان به بابا گفت تو خونه حوصلم سر میره، آقاجان گفت خانم تمام عالم دارن باهات حرف میزنن مگه غافلی که حوصلت سر میره. توام که همش با این رها خانم می‌گردی چرا بی‌حوصله‌ایی؟ –نه بابا، میریم یه گوشه می‌شینیم از بدبختیامون می‌گیم. حرفش مرا یاد جوکی انداخت و پقی زدم زیر خنده. –چیه؟ بدبختی ‌ما خنده داره. – یاد حرف امیر محسن افتادم. –چه حرفی؟! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕰 بعد از شستن ظرفهای شام دور هم نشسته بودیم که حسن آقا گفت: –من اونقدر خسته‌ام که نمیتونم بشینم، صبح زودم باید برم سرکار. میرم بخوابم شب بخیر. رو به آریا گفتم: –آریا پاشو توام بخواب دیگه مگه فردا مدرسه نداری؟ –چرا خاله، نزدیک امتحاناته بچه‌ها یکی در میون میان مدرسه. حالا دیرم برم عیبی نداره. نگاهی به امینه کردم و پرسیدم: –نزدیکه امتحاناتشه اونوقت این همش تبلت دستشه؟ امینه گوشی‌اش را از روی میز برداشت و نگاه گذرایی به آریا انداخت. –پاشو برو بخواب آریا. درسهاش رو خونده. بعد با لبخند گفت: –اُسوه عکس جدید ناخنهای میترا رو دیدی؟ خیلی بامزس. سرکی به گوشی‌اش کشیدم و گفتم: –برات فرستاده؟ –نه‌بابا، تو اینستا گرامه. آرم تیم فوتبال مورد علاقش رو روی ناخنهاش درآورده و نوشته، اینم کار جدید دیزاینر ناخن عزیزم. چقدرم تحویلش گرفته. با تعجب به عکس نگاه کردم. –ای خدا ملت چقدر بی‌دَردَن. –نه‌بابا بی‌درد چیه، بدبخت با دوتا بچه طلاق گرفته. –عه، آهان این اون دوستته که پارسال می‌گفتی طلاق گرفت؟ راستی آخر معلوم نشد چرا با دوتا بچه از شوهرش طلاق گرفت؟ –می‌گفت شوهرم درکم نمیکنه. –یعنی چطوری؟ امینه فکری کرد و گفت: –مثلا یه نمونش می‌گفت بهش میگم حوصلم سر رفته پاشو بریم خیابون گردی یه بادی به سرمون بخوره و دلمون باز بشه، شوهرش می‌گفته خیابون گردی چیه؟ که چی بریم بیخودی خیابونا رو متر کنیم. من خسته‌ام. بعد صدایش را پایین آورد و لب زد"مثل حسن دیگه، همش خستس" بعد دوباره صدایش را بلند کرد یا مثلا کاشت ناخن انجام میداد، یا موهاش رو چند رنگ می‌کرد شوهرش می‌گفته من می‌ترسم چرا مثل اجنه‌ها دست و بالت رو وحشتناک می‌کنی. از جمله‌ی آخرش خنده‌ام گرفت. –خب وقتی شوهرش می‌ترسیده چه کاریه؟ –خب خودش دوست داشت دیگه. –بچه‌هاش چی شدن؟ –پیش شوهرشن دیگه. الانم انگار شوهرش میخواد زن بگیره، میترا فعال شده هی خودش رو به رنگهای مختلف در میاره عکس میندازه میزاره تو اینیستا که شاید شوهرش کوتا بیاد. –یعنی پشیمون شده؟ –اوایل خیلی می‌گفت راحت شدم و از این حرفها، با دوستاش مدام میرفت رستوران و خرید و تفریح و کلاسهای مختلف، ولی اون بار که درد و دل می‌کرد معلوم بود پشیمونه، ولی روش نمیشه برگرده، یعنی می‌ترسه شوهرش قبولش نکنه. میگه نمی‌خوام بچه‌هام زیر دست زن‌بابا بزرگ بشن. می‌گفت دارم افسردگی می‌گیرم. همانطور که عکسهای پیجش را ورق میزدم گفتم: –وا؟ پس انتظار داره شوهرش تا ابد ازدواج نکنه و به پاش بمونه‌؟ اون اگه بچه‌هاش براش مهم بودن ول نمی‌کرد بره، اونم سر این مسائل مسخره، امینه لبخند زد و گفت: –تازه فردای روزی که طلاق گرفت مهمونی گرفت. گفت جشن طلاقه. منم دعوت کرده بود. حسن اجازه نداد برم. از عکسهای که بعدا تو صفحش گذاشته بود فهمیدم بهشون خیلی خوش گذشته. گوشی را دست امینه دادم. این عکسهایی که من دیدم همش آخرت خوشبختیه، افسردگی کجا بود. خودش رو نمی‌دونم ولی کسایی که این عکسها رو ببین حتما افسرده میشه. امینه رو به آریا گفت: –تو که هنوز اینجایی. –منتطرم با خاله برم. رو به آریا گفتم: –تو برو بخواب منم الان میام. بعد از رفتن آریا گفتم: –واقعا یه وقتهایی با خودم فکر می‌کنم یعنی زندگی مشترک اینقدر سخته؟ پس این همه مشاور چه کار می‌کنن که ما اینقدر طلاق داریم. امینه گفت: –من خودم چند بار مشاور رفتم، البته وقتی به حسن گفتم اونم بیاد قبول نکرد. –خب تاثیری داشت؟ سرش را کمی کج کرد. –خب کارایی که گفت رو چند روز انجام دادم خوب بود، ولی آخه من حوصله‌اش رو ندارم. بعدشم لجم می‌گیره چرا همش من انجام بدم پس اون چی؟ اینجوری میشه که ولش می‌کنم. آهی کشیدم. –نمیدونم امینه چی شده. پای درد و دل هر کسی می‌شینی از شوهرش راضی نیست. یعنی مردا کلا نسبت به قدیم بدتر شدن؟ یا خانم‌ها یه عیب و ایرادی پیدا کردن؟ خب تو به مشاور نگفتی من یه طرفه وقتی کاری برای شوهرم انجام میدم انگیزه ندارم؟ امینه گوشی‌اش را کناری گذاشت. –چرا گفتم می‌دونی چی گفت؟ –نه؟ –گفت اولین چیزی که باید محور فکرت بشه فقط یک جملس، اونم این که منبع تغییر و رضایت خودتی و باید این رو اونقدر با خودت کار کنی که ملکه‌ی ذهنت بشه. گفت باید خودم رو عامل مشکلم بدونم. گفت انگشت اشارم باید به سمت خودم باشه. با دهان باز نگاهش ‌‌کردم. –خب این که عاملش کی هست مگه فرقی داره حالا؟ بالاخره مشکل به وجود آمده دیگه. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
سلامـ و ارادٺ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚 ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪ
لینک نظرسنجی مون تو پیام سنجاق شده هست، تا هروقت نظری، سوالی، پیشنهادی، انتقادی یا هرحرفی برای گفتن داشتین، خیلی راحت پیداش کنیدو حرف دلتونو به گوش ما برسونین😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ 🎤 استاد رائفی‌ پور ✅ هدف صوت : 🔴با توهین به حاج قاسم سکولارها رو خوشحال کنید و به صندوق رای بکشانید و مردم رو از تغییر ناامید کنید تا در انتخابات شرکت نکنند، تا با رای گروه ۱ و رای ندادن گروه ۲ بازهم‌ ریاست رو در دست بگیریم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
شیخ رجبعلی خیاط میفرمود بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی ، خمش می‌کنی ... هر چه خم شود خالی تر می‌شود ؛ اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی می‌شود ... دل آدم هم همین طور است ؛ گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم ، غصه ، از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران ... قرآن می‌گوید : "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت ؛ " این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
از امام_صادق علیه‌السلام پرسیدند: 💬یوم الحسرة، کدام روز است؟ که خدا می‌فرماید: بترسان ایشان را از روز حضرت جواب دادند: آن روز است که حتی نیکوکاران هم حسرت می‌خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه / ج۷ ُم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیو 🔴 رو خـودت اثـر بـگـذار❗️ 📣📣 لطفا درحد توان منتشر کنید. 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... تنها کانال رسمی نشر آثار👇 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
♥️• آقا بیا جھانم بی تـــــو الف ندارد برده غمت امانم ،ای صاحب‌الزمانم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 –آره دیگه، می‌گفت اگه عاملش رو خودمون بدونیم راحت می‌تونیم خودمون رو تغییر بدیم. ولی دیگران و محیط رو نمی‌تونیم تغییر بدیم. می‌گفت کسی که رضایت رو در تغییر شوهرش بدونه باید تا آخر عمرش صبر کنه، ولی کسی که ریشه‌ی تغییر رو خودش بدونه خیلی زود به نتیجه. میرسه. اون یکی از دلیل زیاد شدن طلاق رو همین فضای مجازی می‌دونست. –چرا؟ –می‌گفت به خاطر همین دنیای مجازی رضایت از زندگی پایین امده. افسردگی زیاد شده. –واقعا؟ –راست میگه اُسوه، همین رها دوستم می‌گفت افسردگی گرفته، از بس می‌بینه همه از مسافرتهای خارج و خونه‌های آنچنانی و رستورانای لاکچری عکس و فیلم میزارن تو مجازی، خب راست میگه، روی منم خیلی تاثیر میزاره. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –وا!من فکر میکردم شوهر دارا هیچ وقت افسردگی نمیگیرن. خب اصلا برنامش رو پاک کنید. –آخه نمیشه، الان دیگه همه اونجان. هی سراغت رو می‌گیرن. اونجوری فکر می‌کنن چشم دیدن خوشیهاشون رو نداری. لبهایم را بیرون دادم. –الان من ندارم اتفاقی برام افتاده؟ به نظر من شماها معتاد شدید خودتون خبر ندارید. –توام اگه یه مدت نصب کنی به جرگه‌ی ما می‌پیوندی. خندیدم. –والا اونقدر امیر‌محسن میگه یه درش به جهنم باز میشه که من اصلا بهش فکر نمی‌کنم. ولی کلا وقتش رو هم ندارم. امینه یک ابرویش را بالا داد. –اون که نصب نکرده از کجا میدونه درش به کجا باز میشه، اصلا درش رو کجا دید؟ از جایم بلند شدم. –اون رو دست کم نگیر همه چیز رو بهتر از من و تو می‌بینه. امینه به گلهای قالی خیره ماند. خمیازه‌ایی کشیدم. –من رفتم بخوابم. –عه، جریان خواستگار رو نگفتی. جلوی در اتاق ایستادم و آرام گفتم: –تموم شد. به درد هم نمی‌خوردیم. می‌خواست سوال پیچم کند که فوری وارد اتاق شدم و در را بستم. آریا خواب بود. روی زمین کنار تخت آریا پتویی انداختم و خوابیدم. *** به محض ورودم به فروشگاه صدف پرسید: –همه‌ چی تموم شد نه؟ –آره. –قیافت فریاد میزنه. چرا دیشب جواب تلفنم رو ندادی؟ –سایلنتش کرده بودم. نگاهی به اطراف انداخت و زیر لب گفت: –صارمی دوباره ظاهر نشه. بعد کنار گوشم ادامه داد: –منم زنگ زدم به خونتون. ابروهایم را بالا دادم. –وای صدف، خدا کنه مامانم جواب نداده باشه. –چرا اتفاقا. کلی هم زیرآبت رو زد. خیلی ازت شاکی بود. –خب تو چی گفتی؟ بی‌تفاوت گفت: –چی می‌گفتم حرفهاش رو تایید کردم و گفتم حاج خانم این اُسوه کلا لیاقت نداره شما خودتون رو ناراحت نکنید. حرصی نگاهش کردم. لبخند زد. –تا تو باشی که واسه من گوشی سایلنت نکنی. تازه با آقا امیرمحسنم حرف زدم. با ذوق ادامه داد: –بر عکس تو خیلی بچه‌ی خوبیه. با تعجب پرسیدم: –مامانم گوشی رو بهش داد؟ –نه، اول امیر محسن برداشت با هم یه‌کم حرف زدیم بعد گوشی رو داد به مامانت. سرزنش بار نگاهش کردم. –نترس بابا، داداشت از همون اول می‌خواست گوشی رو بده مامانت من مخش رو کار گرفتم. بعد دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و به فکر فرو رفت. دستم را جلوی چشم‌هایش تکان دادم. –چیزی شده؟ زل زد به چشم‌هایم. –میگم اُسوه چرا واسه برادرت زن نمی‌گیرید؟ چیه دختری که به دردش بخوره سراغ داری؟ –سراغ که دارم. خواستم ببینم قصد ازدواج داره. خب نمیدونم. اون به خاطر شرایطش نمیتونه با هر کسی ازدواج کنه، اونم دخترای این دوره که همشون پرتوقع هستن. –ولی دختر خوبم زیاده، کافیه دور و برت رو خوب نگاه کنی. با دیدن آقای صارمی درست مقابلمان هر دو لال شدیم. بعد از ساعت کاری به صدف گفتم: –میای بریم خونه‌ی ما؟ چشم‌هایش برق زد. –واسه چی؟ واسه نجات دادن من، مامانم تو رو ببینه یادش میره من رو سوال جواب کنه. –باشه فقط باید یه زنگی به خونه بزنم. صدف زیاد به خانه‌ی ما می‌آمد و رابطه‌ی خوبی با مادرم داشت. مادر خیلی تحویلش می‌گرفت و این برای من عجیب بود. وارد خانه که شدیم مادر با دیدن صدف خوشحال شد و در آغوشش گرفت، من هم با حسرت به آن دو نگاه کردم. صدف روی مبل نشست و کنار گوشم گفت: –وقتی مامانت من رو بغل کرد خیلی دوست داشتی جای من باشی نه؟ لبخند زدم. –اونقدر به نظرم غیر ممکن میاد سعی می‌کنم بهش فکر نکنم. مادر با ظرف میوه وارد شد. –خیلی خوش آمدی دخترم. منم از صبح تو خونه تنها بودم دنبال یه هم صحبت می‌گشتم. –خوش‌ به حالتون حاج خانم تو خونه راحت نشستید هر کاری هم دلتون بخواد می‌تونید انجام بدید. ما اونجا یه شمری مثل صارمی داریم که نتق نمی‌تونیم بکشیم. برای حرف زدنم باید ازش اجازه بگیریم. بعد چشمی در سالن چرخاند. –راستی آقاامیر‌محسن کجاست؟ – تو که امدی گفت برم تو اتاق شما راحت باشید. یه مدته تو رستوران کار کم شده، زودتر میاد خونه. –چرا؟ – به خاطر این اوضاع اقتصادی دیگه. صدف گفت: –پس بد موقع امدم مزاحم استراحت آقا امیر حسینم شدم. –نه بابا این حرفها چیه، الان صداش می‌کنم بیاد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa