#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت33
آن شب موقع خواب راستین پیام داد که از فردا به شرکت بروم و کارم را شروع کنم
با خواندن پیامش استرس و تپش قلب گرفتم. نمیدانستم چطور باید با او روبرو بشوم. حسهای عجیب و غریبی در من رشد میکرد که نه به نور نیازی داشت نه به آب و نه توجه. نمیدانم چهجور موجودی بود
وقتی موضوع را پیامکی به صدف اطلاع دادم گفت که اول برای چند روز از صارمی مرخصی بگیرم تا جای پایم را در شرکت سفت کنم بعد از فروشگاه تسویه کنم. گفت نباید بیگدار به آب بزنم. چرا به فکر خودم نرسید
فردای آن شب کت بلند و دامن کتان تا قوزک پایم را پوشیدم. روسری سورمهاییم را که هم رنگ کت و دامنم بود را سرم کردم و جوری مرتبش کردم که هیچ مویی از آن بیرون نباشد. مادر وارد اتاق شد و با دیدنم پرسید:
–چرا لباس کارت رو نپوشیدی؟
–مامان یه جوری میگید لباس کار انگار..
همون مانتو دامن قهوهایت رو میگم. این همه پول دادی واست دوختن
–خب مجبور بودم. خودتون که مانتو صدف رو دیدین، هم کوتاهه هم مدل مغنعهاش ضایع است. هر چی به صارمی گفتیم حداقل قد مانتوها رو بلندتر بگیره قبول نکرد. منم مجبور شدم برم از همون رنگ پارچه پیدا کنم و برای اون مانتو دامن بدوزم
وگرنه اون مانتو رو با شلوار نمیشد پوشید کوتاه بود
الانم تو یه شرکت کار پیدا کردم، دارم میرم اونجا، اگه کارش خوب باشه دیگه از دست فروشگاه راحت میشم
–خب پس دیگه اون روسری قهوهایی من رو نمیخوای دیگه
نگاه متعجبم را به مادر دوختم
–کدوم روسری؟
–وا! همون که ازم گرفتی با اونیفرم لباس فروشگاه ست کردی دیگه
–آهان، نه، یدونه برات میخرم مامان، اون دیگه کهنه شده
–نمیخوام، روسری خودم رو بده، الان اون روسری کلی گرون شده، مگه میتونی لنگش رو بخری
نوچی کردم و روسری را از کمد برداشتم و به دستش دادم.
ریمل را که برداشتم مادر گفت:
–باز که از این آت و آشغالها..
–مامان، من حتی یه کرمم نمیزنم، فقط یه کم ریمل میزنم، آخه مژهام خیلی کمه
مادر به طرف در اتاق رفت
–وا مژه به اون بلندی داری، مگه ندیدی اون روز امیر محسن به خواهرت چی گفت؟
–نه. چی گفت؟
–گفت آرایش کردن بیرون از خونه یعنی
اعتماد به نفس نداشتن و حرفی برای گفتن نداشتن. بعد همانطور که از اتاق بیرون میرفت ادامه داد:
–البته تو بزن واقعا چی داری واسه گفتن، نه اخلاق داری، نه هنری داری، نه..
بقیهی حرفهایش را نشنیدم چون از اتاق دور شده بود
پوفی کردم و پنجره را باز کردم. ریمل را به بیرون پرت کردم و پنجره را محکم بستم. آنقدر محکم که دوباره صدای مادر درآمد
–چه خبرته شکست اون شیشهها
بلند گفتم:
–این پنجره شیب داره خودش یهو بسته میشه تقصیر من نیست
"پس چرا صدای دل من رو نمیشنوی که راه به راه با حرفات میشکنه مامان جان"
مادر دوباره وارد اتاق و به طرف کمد رفت و زمزمهوار با خودش گفت:
–نمیشه به بچههای الان حرف زد، خوبه نگفتم آرایش نکن. از اون عمت حداقل یاد بگیر، داخل خونه عروسکه، ولی بیرون ساده و..
باز هم بقیهی حرفش را نشنیدم چون از اتاق بیرون آمده بودم
وارد شرکت که شدم خانم بلعمی، همان ارایشی که یک خانم انتهایش بود ظاهر شد
–آقای چگینی گفتن قراره از امروز مشغول به کار بشید
"مامانم تو رو ببینه چی میگه"
با شنیدن اسم راستین لبخند بر لبم آمد
—خود آقای چگینی کجا هستن؟
–تو اتاقشونن. میز کارتون رو گذاشتیم تو اتاق آقای طراوت
با تردید پرسیدم:
–من باید دقیقا چی کار کنم؟
اشاره به اتاق در بستهایی، که در کنار اتاق راستین قرار داشت کرد
–برید تو اتاق، کامران خان هستن، براتون توضیح میدن
از کنار اتاق راستین که میگذشتم در اتاقش را باز کرد و گفت:
–چند لحظه بیایید کارتون دارم
کمی جا خوردم
"بابا یه سلامی یه علیکی چرا یهو از اتاقت میپری بیرون، ترسیدم"
وارد اتاق شدم و سلام کردم
نگاهی به سرتا پایم انداخت
–بفرمایید بشینید
از دستش دلخور بودم. میدانستم نباید دلخور باشم. ولی برای قانع کردن خودم شاید به زمان نیاز داشتم. به روبرو خیره شدم
سرد گفتم:
–ممنون من راحتم، شما حرفتون رو بزنید
–به کامران سپردم همه چیز رو براتون توضیح بده، اگر مشکلی داشتید حتما به من بگید. به طرف در خروجی پا کج کردم و گفتم:
–ممنون
–اُسوه خانم
دوباره با شنیدن اسمم از دهانش نفسم بند آمد
گفتم:
–میشه تو محیط کار اسم کوچیکم رو صدا نزنید؟
–اینجا همه راحتن مشکلی نداره
اخم کردم
–ولی من راحت نیستم
دستهایش را روی سینهاش جمع کرد و روبرویم ایستاد
–شما از دست من ناراحتید؟
–نه، مگه شما کاری کردید؟
چشمهایش را ریز کرد
–ظاهرا که اینطوره
"نهبابا ریمل نزدم اینجوری به نظر میاد. ولی چرا بازم حرفی برای گفتن ندارم؟ شاید واقعا مامان راست میگه."
کمی تامل کردم و گفتم:
#بهوقترمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍃
✨حاج اسماعیل دولابـے(ره):
دعا بڪن ؛
ولے اگر اجابت نشد ،
با خدا دعوا نڪن ؛
میانہ ات با خدا بہ هم نخورد ؛
چون تو جاهلے و او عالم و خبیر ...✨
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#چیبگمآخه
نمونه های تذکر 👇👇👇
قصد برپایی مجلس عروسی با گناه (ترانه ی حرام، رقص)
گلم، اگه زندگیِ پُربرکت میخوای، اگه میخوای خوشبخت شی، با گناه شروع نکن
الحمدلله که مسلمونی، اهل نماز و روزه هم هستی. چرا اول زندگی با گناه شروع بشه؟! میدونستی اگه کسی تو مراسم شما گناهی بکنه، گناهش به پای شما هم هست؟
با این جور مجلس، به امام زمان داری میگی: من نمیخوام وارد مجلسم بشی!
با اینکه خیلی دوسِت دارم اما نمیتونم تو مجلست شرکت کنم، یه مجلس شاد و بدون گناه راه بنداز تا منم بیام
واقعاً میشه مجلس شاد و بدون گناه برگزار کرد، مثل خیلیا که این روزا مجلس بدون گناه گرفتن. چرا اولین شب زندگی با گناه شروع شه؟!
یکی از راههایی که خیلی جواب میده اینه: سه چهار نفر از بزرگان فامیل،
بلافاصله پس از نهایی شدن زمان مجلس عروسی، به خانه ی عروس یا داماد
رفته و با ایشان صحبت کنن و خواهش کنن که مجلس رو بدون گناه بگیرن
من یه مولودی خون خیلی خوب سراغ دارم، میتونی کارشو ببینی، برنامه های
متنوعی هم داره (مثلا برنامه های طنز، گلریزان روی سر عروس ..)
منم تا جایی که از دستم بر بیاد کمکت میکنم
در پاسخ به اونایی که میگن یک شب هزار شب نمیشه، میشه استناد کرد به سوره ی قدر؛
آیه ی «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر» که گاهی یک شب، در ساختن یا نابود کردن کل عمر،
میتونه مؤثر باشه!
به این نکته هم باید توجه داشت که گاهی بعضی بزرگترها یا آدمهای خاص، اگه برن تو
این مجالس، همین حضورشون جلوی منکر و گناه رو میگیره
اینم پیشنهاد خوبیه که:
دفتردار با سلیقه ی خودش، در دفتر ازدواجش جمله ی مناسبی نصب کنه. از بعضی جملات همین کتاب هم میتونه استفاده کنه
#امربهمعروف_نهیازمنکر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَدَن خودمه به تو چه؟😒
به این میگن #حق_الناس بزرگوار..
استاد رائفی پور
#پویش_حجاب_فاطمی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
خدا دیگه با چه زبونی بگه ما رو دوست داره؟
تو ماه مبارک رمضان
حتی نفس کشیدنتم ثواب داره
رفیق..😌🌸
#ماه_مبارک_رمضان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
خدا هی میگه:
قربونت بشم بسپارش به من، وکیلم؟!
بعد ما ناز میکنیم، بهش میگیم نه،
تو نمیتونی..🚶🏻♂🍃
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی کِی حاجتِتو میگیری؟🤔
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
استاد پناهیان میگه:
¤گیرتو گناهاتـــــ نیستـــــ !↓↓
گیرتو ڪاراے خوبیه...
ڪه انجام میدے...
ولے نمیگے"خدایا به خاطر تو"...!
اخلاص یعنے
خدایا فقط تو ببین حتے ملائڪه هم نه
#به_وقت_عاشقی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
من آرامِش را همه جا جستوجو کردم،
غافل از اینکه
آرامش از رگِ گردن به من
نزدیک تر است..🧡
#شبتونمملوازعطرخدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌼بارالها سرآغاز صبحم
🌸بایاد ونام تو، دریچه قلبم را
🌺خالصانه به سوی تو میگشایم
🌼تا نسیم رحمتت به آن بوزد
🌸و نوری از محبت و
🌺عشق تو به قلبم ببارد
🌸آغاز میکنیم با نامت ای بهترین
#بسماللهالرّحمنالرّحیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa