🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊
☘رمان جذاب #اسطوره_ام_باش_مادر
☘جلد چهارم؛ از روزی که رفتی
✍قسمت ۶۵ و ۶۶
بعد به زینب سادات گفت:
_حاضری؟ بریم؟
با تایید زینب سادات از همه خداحافظی کرده و آنها را با نقد و بررسیهایشان تنها گذاشتند.
امروز در رستورانی با امیر و شیدا قرار داشتند. اصرار زینب سادات بود. همان دیشب گفت:
_میخوام فردا پدر و مادرتون رو ببینم.
احسان هم پذیرفت و قرار گذاشت، اما شیدا و امیر خبر نداشتند که این قرار برای دیدن عروسشان است..امیر و شیدا رسیده بودند.
احسان دلهره داشت. چیزی که مدتها حسش نکرده بود. دلهره برای قلب شیشه ای زینبش. دلهره برای از دست دادن اعتماد زینبش! مرد که باشی، تکیهگاه بودن برای دوست داشتنیهایت را دوست داری! مرد که باشی، کوه میشوی برای هرچه ناملایمات است.مرد که باشی، زنت جزیره امن خودش را دارد...فقط کافیست مرد باشی!
صندلی را برای زینب سادات بیرون کشید و منتظر ماند که روی آن بنشیند. اما زینب سادات به پدر و مادر مردی نگاه میکرد که مورد اعتماد قلبش بود.
دستش را مقابل شیدا دراز کرد و گفت :
_سلام.
شیدا و امیر، شمشیر را از رو بسته بودند. نه تنها بلند نشدند، بلکه شیدا توجهی به دست دراز شده زینب سادات هم نشان نداد. دستش را پس کشید و اخم درهم احسان را ندید.
لبخند از لب زینب سادات که رفت، احسان گفت:
_زینب خانم، لطفا بشینید.
زینب نشست و احسان هم صندلی کناری اش را بیرون کشید و با کمی فاصله، نشست.
امیر گفت: _خانم رو معرفی نمیکنی؟
احسان: _سلام!
برای جواب منتظر نماند چون میدانست جوابی در کار نیست. پس ادامه داد:
_زینب خانم، همسر آینده من.
بعد به زینب سادات نگاه کرد که با نگاهی محفوظ به حیا سر به زیر دارد و شرمزده است.
احسان: _امیر و شیدا پدر و مادرم.
صدای آرام زینبش را شنید:
_خوشبختم.
شیدا: _با اینکه میدونی با این ازدواج مخالف هستیم، باز هم قبول کردی؟
احسان اعتراض کرد:
_شیدا!
امیر بی توجه به اعتراض احسان، دنباله حرف شیدا را گرفت:
_فکر میکردم مادرت بهت یاد داده باشه زندگی که با اختلاف فاحش طبقاتی و فرهنگی شروع بشه، عاقبتی نداره! شما که تضاد اعتقادی هم دارید!
احسان تا لب باز کرد و گفت:
_امیر بس کن!
زینب سادات با تمام متانت ذاتیاش، بدون نگاه مستقیم به چشمان امیر، گفت:
_بله مادرم به من اینها رو یاد داده. اما همون مادرم، به پدرم؛ که خیلی بیشتر از تفاوتی که بین من و آقا احسان هست، تفاوت بینشون بود، اجازه داد تا خودش رو ثابت کنه. آقا احسان خیلی وقت که خودشون رو به من و خانوادم ثابت کردن.
شیدا گفت:
_یک نگاه به سمت راستت بکن!
و زینب سادات نگاه کرد به زنی که پوشش بسیار متفاوتی داشت. مثل شیدا بود و نگاهش هم مستقیم به زینب سادات دوخته شده بود.
احسان هم نگاهش به سمتی که شیدا گفته بود، رفت؛ خیلی زود نگاه گرفت اعتراض کرد:
_این اینجا چکار میکنه شیدا؟
شیدا لبخند زد:
_تو به ما نگفتی مهمون داری میاری! ما هم برای خودمون مهمون آوردیم.
امیر گفت:
_اون دختر سالها نامزد احسان بود!
چیزی در دل زینب سادات تکان خورد اما نشکست. به پدرش ایمان داشت، به ارمیا و پدرانههایش ایمان داشت.
احسان گفت: _دیگه شورش رو درآوردید.
به زینب نگاه کرد:
_به خدا اینطور نیست زینب خانم. بین من و ندا چیزی نبود. باور کنید.
شیدا: _همین که اون ندا هست و این خانم رو هنوز زینب خانم صدا میکنی، نشون میده چقدر صمیمی بودی با ندا. چیزی که با نامزدت نداری!
احسان گفت: _صدا زدن اون فقط از روی عادته!
زینب سادات: _آقا احسان!
احسان مستاصل شد. قلبش به تکاپو افتاد! نمیخواست زینب را، زینبش را، از دست بدهد. نگاهش را به چادر زینب سادات دوخت و منتظر ماند .
و زینب سادات هم او را منتظر نگذاشت:
_من به شما اعتماد دارم. گذشته شما، هر چند که در آینده ما دخیل هست، اما به من مربوط نیست. من میدونم چند سال اخیر، سبک زندگی و رفتار شما عوض شده و من به پایداری شما تو این راه اعتماد کردم که الان اینجا هستم.
بعد به شیدا لبخند دوستانه ای زد:
_اینکه زن و مردی به هم احترام بذارن و در جمع با احترام همدیگه رو خطاب کنن، چیز بدی نیست! صمیمیت در صدا زدن اسم، بدون پسوند و پیشوند نیست! صمیمیت این هست که بدونی طرف مقابلت چه حالی داره و به چه چیزی نیاز داره و من میدونم آقا احسان الان به اعتماد من نیاز داره. و اعتماد من، چیزی هست که بهشون داده میشه! من اعتماد کردم و پا در راهی گذاشتم که میدونم سخت هست اما در تمام راه، هم قدمی دارم که تنهام نمیذاره!
امیر بلند شد:
_خب تبریک میگم. من باید برم. همسرم منتظرمه! به امید دیدار عروس عزیزم!
دستش را به سمت زینب سادات دراز کرد اما قبل از هر عکسالعملی....
☘ادامه دارد.....
✍نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
هدایت شده از کانال رسمی شهید مجید قربانخانی
50.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانمم برگشت سمت گنبد به امام رضا گفت:
مارفتیم... 👋
امام رضا...❤️
به ما مشهد خوش گذشت...😊
تو مسیر برگشت بودیم خانمم خوابش برد...🚞
یه دفعه بیدار شد...
گفت:برگردیم سمت مشهد....😭😭
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
حتما گوش کنید 💔😭
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#شهیدمجیدقربانخانی
࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
@shahidmajidghorbankhani
هدایت شده از 「 دلـدادهـِ شهدا 」
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کفشداری شهید مدافع حرم نوید صفری در حرم خانم حضرت رقیه سلام الله علیها ...
#شهید_مدافع_حرم #نوید_صفری
#الهیبهرقیهسلاماللهعلیها
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا امام رضا علیهالسلام، به محض ورود به ایران، خواهران و برادرانشان را نیز به این سرزمین فراخواندند؟
#امام_رضا
#دهه_کرامت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
هدایت شده از آرشیو مباحث استاد شجاعی
نماز سکوی پرواز 02.mp3
3.12M
#نماز 2
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣نماز... سکوی پروازه!
تعجب نکن!
پرواز کردن با نماز،سخت نیست.
💓فقط بایدفنون پرواز رو یادبگیری،
اونوقت لذت نمازت رو،با هیچ لذتی عوض نمیکنی.
@ostad_shojae
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ!
ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ...
ﺍﻭﻝ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭا
ﺗﺮﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ،ﺑﻌﺪ ﺁﺑﺮﻭﯼ آنها را
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دل ها را
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎد ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد
#سخنان_ناب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــ❥ــدایا
این فخر مرا بس ڪه خـدایی
چون تو دارم؛
تو آن گونه ای ڪه من
دوست دارم؛
پـس مرا هم آن گونه
گردان که تو دوست داری.
جـانان
درود بر جادههای
بی انتهای جبروتت
ٺو را عاشقانہ فریاد می زنم❣
❣ خدایا به امید تو ❣
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#یا_علـے_مدد💚✨
کشتی اسلام را غیر از علی لنگر کجاست؟
امّت آزاده را جز مـــرتضی رهبر کجاست؟
پهنـه ی ایمان و ملک عزّت و اخــلاص را
جز امیرالمومنین حیدر یکی سرور کجاست؟
#صلیاللهعليڪیـاعــلیبنابیطـــالب
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa