eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
493 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط قسمتی از احادیث تقدیم میشود تا بانوان روش شود: ۱- هرگاه زنی برای مرتب کردن خانه چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد خداوند به او نظر رحمت میکند.. پیامبر اکرم (ص) ۲- در هربار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد. پیامبر اکرم (ص) ۳- جهاد زن خوب شوهرداری کردن است. امام علی (ع) ۴- بهترین زنان زنی است که برای شوهرش خوشبو باشد. امام صادق( ع) ۵- چند گروه از زنان با حضرت زهرا در قیامت محشور میشوند. یکی از آنان زنانی هستند که بر بداخلاقی شوهر خود صبر میکنند. امام صادق (ع) ۶- هیچ چیز برای زن در شب اول قبر بهتر از رضایت شوهرش نیست. امام محمد باقر (ع) ۷- یک لیوان آب دست شوهر دادن بهتر از یک سال نماز شب خواندن و روزه گرفتن است. پیامبر اکرم (ص) ۸- چون زنی به شوهر خود آب گوارایی دهد خداوند 60 گناه او را میبخشد. پیامر اکرم (ص) ۹- هیچ زنی نیست که دیگ غذایش را بشوید مگر آنکه خدواند او را از گناهان وخطا ها می شوید. حضرت فاطمه( س) ۱۰- هیچ زنی نیست که هنگام نان پختن عرق کند مگر آنکه خداوند بین او و جهنم هفت خندق قرار دهد. حضرت فاطمه (س) ۱۱- هیچ زنی نیست که لباس ببافد (بدوزد) مگر آنکه خداوند برای هر نخی صد حسنه می نویسد وصد گناه محو می کند. حضرت فاطمه (س) ۱۲- هیچ زنی نیست موی فرزندان خود شانه بزند ولباس آنان را بشوید ، مگر آنکه خداوند برای هر مویی حسنه ای بنویسد و برای هر موی گناهی را پاک کند واو رادر چشم مردم زینت دهد. حضرت فاطمه (س) ۱۳- بهتر وبرتر از همه اینها رضای خدا ورضای مرد از همسرش است .رضای همسر رضای خدا وغضب همسر غضب خدا می باشد. حضرت فاطمه (س) ۱۴- هیچ زنی نیست که با اطاعت همسرش بمیرد مگر آنکه بهشت بر او واجب میشود. حضرت فاطمه( س) 📙 وسائل الشیعه ج ۲ص۳۹. ✍️ حسین ذوقی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت با رهبر انقلاب 🔹در پنجمین روز از هفته دفاع مقدس، جمعی از پیشکسوتان و فعالان عرصه جهاد و مقاومت صبح امرز چهارشنبه ۴ مهر ۱۴۰۳ با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. 🔹بیانات رهبر انقلاب در این برنامه از ساعت ۱۰:۱۵ صبح به صورت زنده و مستقیم از رسانه‌های KHAMENEI.IR ، Leader.ir و شبکه‌ی یک سیما پخش خواهد شد. 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دچار نشویم 💬 رهبر انقلاب: «آن روزی که شهر اصفهان در دوره‌ی شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت با عظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥شراب خوار باش اما بی حجاب نباش آهای بدحجاب! دم به دم گرفتار می‌شوید! 🎙حاج آقا مؤیّدی سنقری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پیشنهاد جالب سعیدیسم به پزشکیان و اصرار کنندگان FATF 🔹با اجرای FATF میخواین تحریم‌ها رو بردارین یا دوباره به ظریف و عراقچی سکه بدین و تحریمها هم سر جای خودش باقی بمونه؟ 🔹آقای حاضری همون‌طور که در مناظرات گفتی اگر تحریم‌ها برداشته نشد خودتو اعدام کنن؟ 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
54.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ فیلم کامل سخنرانی رئیس جمهوری اسلامی ایران در هفتاد و نهمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل ✍اگر از مواضع ضد صهیونیستی این متن که انصافا عالی و بی نقص بیان شد بگذریم، مابقی متن(از دقیقه ۱۲) پیامی جز اعتراف به اثربخشی تحریم ها و فلج شدن اقتصاد کشور و معیشت مردم و التماس برای رفع تحریمها مشاهده نشد! بی شک اتخاذ و بیان چنین مواضعی دشمنان نظام را در تداوم فشارحداکثری با استفاده از ابزار تحریم، مصمم تر خواهد کرد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 فرض کنید همین الان درست شد! همه تحریم ها هم لغو شد ! مشروب خوری هم آزاد شد مرگ بر آمریکا هم تعطیل شد بعد چی ؟...... خودتان ببینید ♻️ استدلالش قشنگ بود، احسنت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
مداحی آنلاین - پنجره فولاد تو دارالشفای عالمینه - مهدی سروری.mp3
5.88M
پنجره فولاد تو دارالشفای عالمینه از سخای بی‌حسابت کل ایران زیر دینه 🎙 مهدی سروری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌸 ❤️‍🔥✨"حتی یک دروغ هم به همسرتان نگویید!!!" ✍🏻 دروغگویی باعث می‌شود «احترام» در رابطه از بین برود. زمانی که یک دروغ از یک فرد در رابطه دیده شود، تمام حرف‌های دیگرش نیز زیر خط شک می‌رود. 🔺بهتر است این نکته را به خاطر داشته باشید که دروغگوئی یکی از مهم‌ترین خط قرمزهای رابطه زناشوئی است و شکستن آن، شاید به نابودی یک رابطه محترمانه و پایدار ختم شود! •● اهمیت «صداقت» در یک ازدواج موفق، شاید بیشتر از آن چیزی است که فکر می کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
♨️جواب برادران آمریکایی آقایان... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
🔻توئیت ناصر الدوسری، کارشناس سیاسی کویتی: 👈 اگر حزب الله نبود، بیروت صهیونیستی شده بود اگر انصارالله نبود، صنعا تابع سعودی شده بود اگر حشدالشعبی نبود، امروز داعش در عراق بود اگر ارتش سوریه نبود، امروز سوریه عثمانی شده بود اگر ایران نبود، آمریکا به همه خواسته‌ هایش  رسیده بود جانم فدای ایران کویتی هستم و افتخار میکنم 🇮🇷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥امام خامنه ای مذاکره با آمریکا هم خیانت است هم حماقت 🇮🇷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🇮🇷ایرانیان را با این مرد بشناسید ولاغیر ...📛 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔻آیه نصب شده در دیدار امروز رهبر انقلاب: «خداوند از کسانی که ایمان آورده‌اند دفاع می‌کند؛ خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد!» ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💢 ادعای رسانه‌های صهیونیستی هارتص: ۴۰هزار جنگجو از یمن، عراق و سوریه در نزدیکی جولان مستقر شدند و منتظر دستور نصرالله برای ورود به جنگ هستند پ. ن جای ما ایرانیا خالی😭😭😭😭😭 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
📷 کمک‌های نقدی و غیرنقدیِ عراقی‌ها برای مردم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 واجبِ قطعی 🔹 رهبر معظم انقلاب: امروز یکی از واجبات قطعی، حمایت از مظلومان و است و اگر کسی از این تکلیف سرپیچی کند، قطعاً نزد پروردگار مورد سؤال قرار خواهد گرفت. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴مقاومت لبنان را دعا کنید... ✍به نیت یاری معنوی رزمندگان در مقابل اسرائیل بخوانید و برای دوستان خود نیز ارسال کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 روزها دو خورشید در آسمان
پدیده ای که در بعضی از کشورها دیده شده👆 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
بالاخره بعد از چند روز، عملیات امداد و نجات کارگران معدن طبس پایان یافت؛ در این انفجار معدن ۵٠ نفر از شریف‌ترین انسان‌های روی زمین، آسمانی شدند؛ انسان‌هایی که پدر و برادر و فرزند و همسر و عزیز کسی بودند ...💔😔 برای درگذشتگان این فاجعه انسانی فاتحه‌ای بخوانیم... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۹ و ۱۰ از تاکسی پیاده شد. وارد دانشکده شماره یک شد،نگاهی به ساعت کرد،کمی از وقت شروع کلاس گذشته بود برای همین با عجله از پله‌ها بالا رفت،در را باز کرد: -ببخشید استاد.... اما با دیدن جناب اقای پارسا یا همان پسره! حرفش را خورد. این دیگر اینجا چه میکرد؟ امروز با استاد پور صمیمی کلاس داشتند، چرا این آمده بود؟ راحله میدانست اگر اجازه ورود بخواهد حتما مخالفت خواهد شد. او راحله شکیبا بود. از آن لبخند تمسخرآمیز گوشه لب استاد میشد حدس زد قصد دارد بهترین بهره برداری را از این موقعیت بکند.تصمیم گرفت خودش برنده این میدان باشد، برای همین، با صدایی که همه بشنوند گفت: - ببخشید،نمیدونستم شما سر کلاسین وگرنه اصلا نمی اومدم! این را گفت،از کلاس بیرون رفت و در را بست. استاد جوان بدجوری کنف شده بود! آن لبخند جایش را به عصبانیتی غیر قابل وصف داده بود طوری که وقتی بچه ها نگاهی به هم کردند و پچ پچه راه انداختند استاد دادزد: -ساکت! هرکس حرفی داره بره بیرون!! راحله بیرون رفت و روی یکی از نیمکت های دور حوض نشست. احساس خوبی داشت. حس یک برنده! با خودش گفت: - حقش بود! و با لبخندی رضایت بخش به فواره حوض روبرویش خیره شد.کتابی از کیفش در اورد و مشغول خواندن شد. کتاب: حرکت- علی صفایی حائری..علامت بالای صفحه را پیدا کرد و مشغول خواندن شد. یکی دو صفحه‌‌ای خوانده بود که کسی از جلویش رد شد. پسری بود که روی نیمکت کناری‌اش نشست. چادرش را محکم تر به خودش پیچید، رویش را محکم تر گرفت و به خواندن کتاب ادامه داد. این حرکت از دید پسر دور نماند. پنجره کلاس های به حیاط باز میشد.پارسا هم طبق عادتش که وقتی کسی را پای تخته میفرستاد،به حیاط خیره شد و ناخوداگاه به نیمکت راحله را که درست مقابل پنجره و در تیرس نگاهش بود نگاه کرد. با دیدن این حرکت پوزخندی زد. پسری که پای تخته بود گفت: - استاد؟ درسته؟ اما استاد که غرق در افکار خودش بود، متوجه نشد وچون استاد جوابی نداد همه به سمت استاد برگشتند. یکی از پسرها چند باری استاد را که در هپروت سیر میکرد صدا زد: - استاد؟ استاد پارسا؟ بالاخره استاد به خودش آمد: -بله؟ و کلاس خندید.راحله بی‌خبر از این اتفاقات، مشغول خواندن کتابش بود که یکدفعه احساس پریشانی و اشفتگی کرد. کتابش را بست تا شاید بتواند دلیل آشفتگی‌اش را پیدا کند. هروقت اشتباهی میکرد این حس به سراغش می‌آمد.سعی کرد کارهایش را از صبح مرور کند تا مگر بتواند بفهمد چه شده. تنها چیزی که به ذهنش رسید بحثی بود که با راننده کرده بود!خب آن هم اشتباه نبود. راننده بقیه پولش را نداده بود و دو کورس را سه کورس حساب کرده بود. خواستن بقیه پولش اشتباه بود؟مگر روایت نداریم که از ستاندن حق ولو کم خجالت نکشید؟نه، این نبود...اتفاق دیگری هم نیفتاده بود،پس چه بود؟ همینطور که غرق در افکار خودش بود چشمش به کلاس خودشان افتاد، کلاس تمام شده بود و بچه ها از کلاس بیرون می آمدند. نگاهش را به درب خروجی دوخت تا سپیده را پیدا کند.ناگهان چیزی یه ذهنش خطور کرد. رنگ از رویش پرید. با خودش گفت: -استاد! من استاد رو دست انداختم.کسی که ب من درس میداد.. و بعد با خودش فکر کرد چقدر رفتارش احمقانه بوده. مانند دخترکی لجباز، به خاطر غرور احمقانه اش و سر یک انتقام جویی مضحک، حق استادی را زیر پا گذاشته بود. -چرا رنگت اینجور شده؟ سپیده بود. -ها؟ - سپیده کنارش نشست: -میگم چرا رنگت اینجور شده؟جن دیدی؟چیه؟ نکنه خبریه؟ راحله گیج نگاهی به سپیده کرد: - چی؟ چه خبری؟ -میگم نکنه همه هارت و پورتت الکیه؟جلو ما فیلم بازی میکنی!! - چه فیلمی؟ - همینکه با پارسا مشکل داری دیگه.داری براش کلاس میذاری راحله که تازه متوجه منظورش شده بود خنده ای کرد: -مسخره!..چرا این سر کلاس بود؟ - گفت استاد صمیمی براش مشکلی پیش اومده برای همیت این به جاش اومده. -سپیده؟ -هوم؟ - به نظرت من خیلی کارم زشت بود؟ -عذاب وجدان گرفتی؟ -اذیت نکن،خیلی زشت بود؟ 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۱۱ و ۱۲ -راستشو بخوای آره..البته آدمی مثل پارسا شاید حقش باشه ولی خب... سپیده حرفش را ادامه نداد.راحله وا رفت. حالا چکار کند؟ یادش آمد چقدر پدرش راجع به حق استاد شاگردی سفارش کرده بود. روز اول دانشگاه خود پدر، راحله را رسانده بود و گفته بود: -دخترم،یادت باشه یکی از بزرگترین حق‌ها، حق استاد به گردن شاگرده. استاد هرچقدر هم بداخلاق یا حتی بی‌ادب باشه بازم استاده! نکنه یه وقت بی‌احترامی کنی یا حرفی بزند که برنجه! البته الان اوضاع عوض شده دیگه بچه‌ها اونجور که باید به استاد هاشون احترام نمیذارن! اما من انتظار دارم دخترش یادش نره و استادش رو مثل پدرش احترام بذاره! اگه احترام استادت رو نگه نداری و در حقش کوتاهی کنی من هرگز ازت راضی نمیشم! با یادآوری این حرفها،حالا دیگر دردش چند برابر شده بود. کوتاهی در حق استاد از یک طرف، و نگرانی از رنجش پدر از سوی دیگر به اعصابش فشار می‌آورد. یک آن به ذهنش رسید که برود معذرتخواهی! فکرش را به سپیده گفت و او گفت: -معذرت خواهی؟از پارسا؟راحله مطمئنی؟؟ اونوقت خیلی خوش به حالش میشه‌ها! راحله با استیصال گفت: -خب چکار کنم؟؟از یه طرف دلم نمیخواد خودمو کوچیک کنم، از یه طرف هم...به نظرت چکار کنم؟ - نمیدونم! حالا اصلا مطمئنی که این کار لازمه؟ - خب اگه یه کاری اشتباه باشه باید معذرت خواست دیگه! -حالا فعلا پاشو بریم کلاس تا بعد ببینیم چکار کنیم!...سوال هایی رو که صفایی داده بوود حل کردی؟ - نه وقت نکردم، دیشب مهمون داشتیم! خونه شلوغ بود! - پس حالا جواب صفایی رو چی میدی؟ میدونی که چقدر حساسه! -اره،توروخدا یادم نیار! امروز به اندازه کافی قشنگ بوده. خوشبختانه آن روز صفایی عجله داشت. برای همین فقط توانست درس را بدهد و برود.دم اتاقک کوچک فروش ژتون ایستادند. بالاخره ژتون را گرفتند و راهی سلف شدند. وقتی غذایشان را گرفتند سپیده پرسید: -کلاس عصر رو میای؟ -اره،چرا نیام؟ - گفتم شاید میخوای بری معذرتخواهی! راحله که قاشق را به دهانش نزدیک کرده بود لحظه ای به سپیده خیره ماند، بعد قاشقش را پایین آورد و رفت توی فکر. -ولش کن،مهم نیست راحله نگاهش کرد.بالاخره سپیده غذایش را تمام کرد. راحله هم چند لقمه ای خورد. از خیابان گذشتند.اتوبوس آمد.در طول مسیر تا رسیدن به تپه خوابگاه، راحله ساکت بود. سر کلاس که رسیدند، استاد سر وقت آمد. بالاخره کلاس تمام شد و سپیده هرچه سریعتر خودش را به خوابگاه رساند. وقتی از سپیده جدا شد، توانست کمی ذهنش را جمع‌وجور کند.پیاده‌روی کمکش میکرد تا راه‌حلی برای خرابکاری‌اش پیدا کند. زیر پل‌هوایی ایستاد تا تاکسی بگیرد.. احساس میکرد اگر تن به این معذرتخواهی بدهد غرورش را زیر پا گذاشته باید با یکی مشورت میکرد. اما چه کسی‌؟احساس کرد این باربرخلاف‌ همیشه پدرش بهتر میتواند کمکش کند. هرچه باشد طرف حسابش یک مرد بود حالا فقط باید تا آمدن پدر صبر میکرد... راحله نگاهی زیرچشمی به پدرش‌انداخت. پدر هیچوقت اهل سرزنش کردن نبود و گفت: -خودت چی فکر میکنی؟ -نمیدونم! گفتم شاید شما کمکی بکنین -پس هرچی بگم قبوله؟ راحله سرش را بلند کرد. این اخطار به معنای این بود که پدر میخواست همان چیزی را بگوید که راحله از آن میترسید. پدر خیلی کوتاه گفت: -باید بری معذرت بخوای راحله مثل لاستیکی که پنچر میشود در خودش فرو رفت.با این دستور کوتاه و قاطع، اندک امیدش بر باد رفت. - حدس میزدم باید اینکارو بکنم اما تنها چیزی که مانع میشد بخاطر اون قضیه قبلی بود. توهینی که اون روز سر کلاس به آدم مذهبی‌ها کرد باعث شد مردد بشم. اگر این کار رو بکنم اون حرفش رو تایید نکردم؟ _قبل از اینکه این‌کارو بکنی باید فکر اینجاش رو میکردی.یه بچه مذهبی قبل اینکه کاری بکنه میکنه ک بعدش نخواد معذرتخواهی کنه... مذهبی بودن که فقط ب و و نماز نیست. مهمترین نمود یه بچه مذهبی توی راحله از شرم سرخ شد.حق با پدرش بود.او بی‌توجه به عواقب کارش حرکتی سبکسرانه کرده بود و حالا باید بهای آن را میپرداخت.پدر که میدانست راحله به اندازه کافی از عملش شرمنده شده است ادامه داد: -با این وجود این معذرتخواهی ربطی به اون قضیه نداره! مطمئنم که اون هم تفاوت این دو تا مساله رو میفهمه! راحله زیرلب گفت: -امیدوارم آن شب راحله نتوانست خواب راحتی داشته باشد.روز بعد سپیده متوجه نگرانی راحله شد.وقتی نسخه‌ای را که پدر پیچیده بود شنید با تعجب گفت: -واقعا؟؟مگه به بابات نگفتی چجور ادمیه -چرا! گفت ربطی نداره! اینکه از نظر اعتقادی با من جور نیست دلیل نمیشه حق استادی رو ندید بگیرم.بعدم من باید به وظیفه خودم عمل کنم..مجبورم برم معذرتخواهی -مجبوری؟ یعنی بابات مجبورت کرد؟ -نه! اما من... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa