eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
489 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
71 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁اگر میخواهے گناه و معصیت نکنے ، همیشه‌با باش! چون وضو انسان را پاک نگه مےدارد و جلوی معصیت را مےگیرد. 👤شهیدعباس‌علی‌‌کبیری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ مهر ۱۴۰۳
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۱۳ و ۱۴ -نه! اما من دنبال راه درست میگشتم و حالا که پیداش کردم باید بهش عمل کنم وگرنه خودم رو مسخره کردم! -فکر کن!تو معذرت خواهی میکنی، بعد پارسا با اون لهجه غلیظ تهرونیش میگه:بهتون گفته بودم که خانم شکیبا! مذهبی‌ها همیشه اشتباه میکنن و فقط ادعا دارن راحله که از لهجه سپیده خنده‌اش گرفته بود گفت: -آره، فکر کنم حسابی سرکوفت بزنه بعداز ساعت یازده،وقتی دکتر پارسا از یکی از کلاسها بیرون آمد و به طرف اتاق دانشجوهای دکترا در بخش ریاضی رفت، سپیده و راحله وقتی پارسا را دیدند نگاهی به هم انداختند. راحله قدم های پارسا را دنبال میکرد. قلبش در حلقش میزد. چرا اینقدر واهمه داشت؟ ترس از روبرو شدن با حقیقت اشتباهش بود یا ترس از پیروزی دشمنش?پشت در، چادرش را مرتب کرد،رو گرفت و در زد: -بفرمایین در را باز کرد،سپیده را پشت در جا گذاشت و وارد شد. در را تا اخر نبست و همانجا پشت در منتظر ایستاد تا پارسا سر بلند کند. پارسا هم چنان غرق در مطالعه از اینترنت بود که راحله مجبور شد برای اعلام حضور چیزی بگوید: -ببخشید این کلمه باعث شد پارسا با دیدن خانم شکیبا دراتاقش شوکه شود.روی صندلی‌اش راست شد و بعد ابروهای مردانه اش را در هم گره کرد و با لحنی سرد و خشن گفت: -میشنوم راحله که هیچوقت خودش را اینقد ضعیف نیافته بود سعی کرد بدون اینکه صدایش بلرزد حرف بزند: _اومدم راجع به دیروز یه چیزی بگم ناگهان سیاوش براق شد و گفت: _نکنه باز هم نمیدونستید من اینجام که اومدید؟برید بیرون... این کلمه مثل پتکی بر سرش کوبیده شد. تمام غرورش له شده. نزدیک بود به گریه بیفتد. اما با خودش فکر کرد، او هم غرور استاد را همین طور له کرده بود. بی توجه به دستور تحکم آمیز استاد عصبانی، درحالیکه با حیایی دخترانه نگاهش را از استاد به زمین میدوخت خیلی آرام گفت: - میدونم حرکت دیروزم خیلی زشت بود. برای همین اومدم معذرتخواهی. من نباید حق استادی رو نادیده میگرفتم و بی ادبی میکردم. معذرت میخوام گفتن این کلمات برای راحله سخت مینمود اما از اینکه توانسته بود شجاعانه اشتباهش را بپذیرد آرامش پیدا کرد.به گل روی میز خیره شد و پرسید: -میتونید من رو ببخشید؟ و نگاهی گذرا به استاد پارسا انداخت. سیاوش پارسا همه خشم و عصبانیتش را فراموش کرد. این حرکت برایش عجیب و شاید قابل تقدیر بود.نشان‌دهنده آزاد اندیشی و تربیت صحیح او بود، چیزی که سیاوش فکر نمیکرد در بین مدعیان مذهب زیاد پیدا شود. که سیاوش در جواب راحله گفت: -حرکت شجاعانه ای بود..اما شما سر کلاس اون کار رو انجام دادید.جلوی اون همه دانشجو، فکر نمیکنین اگر بخواین معذرتخواهی کنین باید همونجا این کارو بکنین؟ این یکی دیگر واقعا از توانش خارج بود.راحله سعی کرد بر خودش مسلط باشد. با صدایی ضعیف پرسید: -جلوی همه؟ سیاوش که متوجه سختی کار برای خانم شکیبا شده بود.لبخندی پیروزمندانه زد اما سعی کرد رفتارش عادی باشد برای همین با بی تفاوتی گفت: -بله! بالاخره هرچی باشه، همه شاهد این حرکت شما بودن! اینک سیاوش، سرمست غرور بود و حس غضب و انتقام جویی خودش را پرورش داده بود برای همین آخرین زهرش را هم ریخت: -اگر این کار رو بکنید معلومه واقعا برای حق استادی ارزش قائلید و من حاضر میشم ببخشمتون اما در غیر اینصورت معلوم میشه که فقط قصد ظاهرسازی داشتید و همونطور که همیشه گفتم، مثل همه مذهبی‌ها فقط ادعا دارید!! این جمله اخر دیگر برای راحله قابل تحمل نبود. اینکه پارسا از این موقعیت به نفع عقاید اشتباه خودش بهره ببرد کاری کاملا غیر منصفانه بود. راحله دستخوش خشمی افسار گسیخته شده بود. اینکه معذرت خواهی اش را نپذیرفته باشند آزار دهنده بود اما از آن آزار دهنده تر غرور پارسا برای تحقیر او در چنین موقعیتی بود. راحله هم، ب جای عقل،افسار زبانش را به دست نفس و احساس خروشانش داده بود، بی مقدمه و بدون هیچ تاملی پاسخ داد: -من هیچ ادعایی ندارم...مطمئن باشید این کارو میکنم تا بهتون ثابت کنم اشتباه میکنید. این را گفت، با خشم در را باز کرد و از اتاق بیرون زد..آن در نیمه باز، راه مناسبی برای شنیدن آنچه اتفاق می‌افتاد بود. وقتی راحله از اتاق بیرون آمد بدون هیچ حرفی از ساختمان بخش بیرون زد. سپیده هم به دنبالش... -حالا میخوای چکار کنی؟ راحله که از حرکاتش معلوم بود هنوز عصبانیست گفت: -معلومه! بهش ثابت میکنم که اشتباه میکنه به طرف نمازخانه رفتند.نمازخانه ساکت بود. کم کم اتش خشمش تبدیل به یاس و استیصال شد. چرا اینقدر زود تصمیم گرفته بود؟ آن روز انقدر دلش از دست خودش پر بود که نوای خوش نمازخواندن تنها یک بهانه بود. نماز که شروع شد بغضش ترکید. بیصدا اشک میریخت.او چقدر به این قدرت مطلق الهی نیاز داشت. 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ مهر ۱۴۰۳
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۱۵ و ۱۶ او که نتوانسته بود در مقابل نفس خود مقاومت کند میخواست به پارسا درس دینداری بدهد؟وقتی از نمازخانه بیرون آمد حال بهتری داشت و سپیده هم متوجه این ارامش نسبی شده بود. مسیرشان از هم جدا شد.دم‌در خانه رسید، کلید انداخت و وارد شد.مادر سبد را از معصومه گرفت، داخل صندوق عقب ماشین گذاشت و پرسید: -دیگه چیزی نمونده؟ -فکر نکنم و راحله رفت تا نگاهی بیندازد و مطمئن شود. وقتی برگشت و اطمینان داد که همه چیز را برداشته اند همه سوار شدند.کوهنوردی یک هفته در میان جمعه ها و یک صبحانه گرم،بعد از آن پیاده روی طرفداران زیادی داشت معصومه بند کفشش را محکم کرد و رو به راحله گفت: -من برم یه گشتی بزنم، راحله تو نمیای؟ راحله هرچند کنار معصومه راه میرفت اما حواسش جای دیگری بود. فردا با پارسا کلاس داشت و باید -ب قول سپیده- "عملیات انتحاری" را که قولش را داده بود انجام میداد. میتوانست؟ معصومه که هنوز فضولی اش راجع به قضیه خواهرش فروکش نکرده بود گفت: -استادهای از دماغ فیل افتاده‌ای داری که حالت رو میگیرن -از هر موقعیتی برای فضولی استفاده میکنیا! من که همه چیزو بهت گفتم - اما چیزی از تصمیمت برای فردا نگفتی! معذرتخواهی میکنی؟ -آره!میخام تمومش کنم جواب راحله آنقدر قاطعانه و سریع بیان شد که باعث شد معصومه از جایش بلند شود: -واقعا؟جلوی همه؟ - اوهوم -یا خیلی شجاعی یا خیلی دیوونه! من عمرا بتونم همچین کاری بکنم از تاکسی پیاده شد.کرایه را داد،چادرش را جمع کرد، رویش را گرفت و بعد نگاهی به سر در دانشگاه انداخت.کوچکترین شکی نداشت. جملات را مدام در ذهنش تکرار میکرد. مطمئن شد که همه وارد کلاس شده باشند. در یکی از کلاسها ایستاد و از پشت پنجره مشغول نگاه کردن حیاط شد تا مطمئن شود پارسا از بخش خارج میشود. با خودش می‌اندیشید آیا آمدن به دانشگاه کار درستی است؟و به این نتیجه رسید که اگر تکلیف نبود هرگز قرار گرفتن در چنین موقعیتی را قبول نمیکرد. چشم‌هایش را به پاهای پارسا دوخته بود. چند ثانیه‌ای بعد از ورود استاد به سالن، در یکی از کلاسها باز و سپس بسته شد.به محض شنیدن صدای بسته شدن در،به سمت کلاس رفت. پشت در کلاس ایستاد، نفس عمیقی کشید، دستگیره را چرخاند و آرام و بیصدا وارد کلاس شد. پارسا که در تقلا برای‌یافتن برگه‌های حاوی سوادش در لابلای زیپ‌های کیفش بود توجهی به دانشجوی خاطی نکرد. اما وقتی پچ پچ دانشجوها را شنید.با دیدن راحله تعجب کرد." آیا او واقعا قصد داشت معذرتخواهی کند؟" برای لحظه ای گیج و شوکه ماند اما زود کنترل خودش را به دست آورد و با حالتی بی‌تفاوت و لحنی سرد و آمرانه رو به راحله گفت: -بله؟؟ راحله رو به کلاس گفت: -جلسه پیش، من نسبت به استاد بی‌ادبی کردم و حالا آماده ام که جلوی همه بابت بی‌احترامی که کردم عذر بخوام بعد چرخید رو به استاد و ادامه داد: -بابت رفتارم عذر میخوام. اگر عذرخواهی من رو میپذیرید که برم بشینم، اگر نه هم که .... بقیه حرفش را خورد.سیاوش که تصور هر اتفاقی جز این را میکرد تحت تاثیر چیزی که دیده بود، دستش را به سمت صندلی‌ها چرخاند که به این معنا بود که راحله میتواند بنشیند. فضای‌کلاس تا اخر درس همانطور سنگین بود.به محض اینکه کلاس تمام شد و استاد از کلاس خارج شد بچه‌ها دورش حلقه زدند. سوالات زیادی بر سر راحله فرود آمد. اما تنها جوابی که شنیدند این بود که راحله چون به استاد بی‌احترامی کرده بود معذرتخواهی کرده است،همین!انگار همه یادشان رفته بود معذرت خواستن برای یک اشتباه،نه نیازمند تهدید است و نه به سبب روابط عاطفی.اما در این میان یک نفر، هیجانش فروکش نکرده بود و او کسی نبود جز سپیده.. سیاوش بعد از اینکه از کلاس بیرون آمد،در حالیکه هنوز فکرش درگیر بود، یک‌ راست به اتاقش رفت.روی صندلی نشست، ب طرف پنجره چرخید، دستها را به سینه زد و درحالیکه از لابلای پرده کرکره نیمه باز به لابی خیره شده بود، رفت توی فکر... اتفاقات را پشت سر هم میچید و هر بار جواب جدیدی پیدا میکرد.این فکر کردن دو ساعت تمام طول کشید.چند دقیقه‌ای گذشت تا متوجه شود نگاهش روی دختری چادر پوش که مشغول نوشتن است ثابت مانده. سیاوش احساس کرد به لبخندش حسادت میکند. شاید به ظاهر او بود که "شاگردش" را مجبور به معذرتخواهی کرده بود اما اکنون این "استاد" بود که آرامش نداشت. یک آن احساس کرد به همان اندازه که از این شخص متنفر است‌برایش احترام نیز قائل است!به این تضاد فکر میکرد که یکدفعه دستی جلوی صورتش چرخید و صدایی که گفت: -آهای!! کجارو دید میزنی؟ از لابلای کرکره نگاهی به بیرون انداخت و با دیدن خانم شکیبا با تعجب گفت: -اوه! سیاوش سرش را به سمت رفیقش چرخاند: -بیخیال! اینهمه آدم اونجاست! -بله،میبینم ولی.. 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ مهر ۱۴۰۳
. ♨️ ساختمان بین الملل مجلس شورای اسلامی به نام شهید حسین امیر عبداللهیان نامگذاری شد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
۱۶ مهر ۱۴۰۳
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♨️ سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران به مراسم سالگرد عملیات «طوفان الاقصی» نامه‌ای ارسال کرد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
۱۶ مهر ۱۴۰۳
♨️طرح مجلس برای ایجاد پیمان امنیتی کشورهای مقاومت 🔹طرحی با عنوان «تشکیل پیمان دفاعی امنیتی گروه‌های مقاومت و کشورهای حامی آن‌ها» در مجلس شورای اسلامی در حال بررسی است که می‌تواند تأثیرات عمیقی بر معادلات امنیتی و سیاسی منطقه داشته باشد. 🔹این پیمان به دنبال ایجاد یک ساختار دفاعی مشترک برای مقابله با تهدیدات خارجی و حمایت از یکدیگر در مواقع بحران است. 🔹طبق متن این طرح، کلیه کشورها یا جنبش‌های آزادی‌بخش عضو پیمان مقاومت، در صورت حمله رژیم صهیونیستی یا ایالات متحده به خاک اعضای پیمان، موظف به حمایت همه‌جانبه از قبیل اقتصادی، نظامی و سیاسی از یکدیگر خواهند بود. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
۱۶ مهر ۱۴۰۳
. ♨️ شلیک موشک زمین به زمین از یمن به تل‌آویو / آژیر خطر در بن گوریون 🔹ارتش رژیم صهیونیستی اعلام کرد شلیک یک موشک زمین به زمین از یمن به تل آویو را رصد کرده است و جزئیات این حمله در دست بررسی است. 🔹در پی این حمله آژیر خطر در مناطق وسیعی از تل آویو بزرگ به صدا درآمد. 🔹آژیر خطر در فرودگاه بین‌المللی بن‌گوریون نیز به صدا درآمده است. 🔹منابع عبری زبان از شنیده شدن صدای انفجاری مهیب در منطقه گوش دان خبر دادند. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
۱۶ مهر ۱۴۰۳
. ♨️ ۱۸ جان‌باخته و ۴ نابینا آخرین آمار مسمومیت الکلی در مازندران مدیر درمان دانشگاه علوم پزشکی مازندران: 🔹تعداد افراد مسموم شده بر اثر مصرف الکل تقلبی تاکنون به ۲۸۴ نفر رسیده است. 🔹از این تعداد تاکنون ۲۰۱ نفر از مراکز درمانی ترخیص شدند. 🔹طی ۱۰ روز اخیر ۱۸ نفر بدلیل عوارض ناشی از مصرف الکل جان خود را از دست دادند. 🔹چهار نفر نیز بدلیل آسیب به چشم نابینا شدند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
۱۶ مهر ۱۴۰۳
يا سيد الكريم... هر جا که نام توست همان جا معطر است هر جا که ذکر توست همان جا منور است ۴ ربیع الثانی سالروز عليه السلام مبارك باد💐🌺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ مهر ۱۴۰۳