14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 دستگیری دعانویسی که روزانه ۵۰ میلیون تومان درآمد داشت!
🔹او با تحصیلات پنجم ابتدایی روزانه بیش از ۱۵۰ مراجعه کننده داشت و از هر نفر ۲۰۰ هزار تا یک میلیون تومان دریافت 🤔
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۲۳
متوجه دختری میشوم که روی صندلی کمکراننده نشسته است و از آینه بغل، به من خیره است؛ با نگاهی پر از شک و تردید. جوان است؛ بیست و پنج، شش ساله. صدایش به خشکیِ برگهای پاییزی ست و نگاه تیزش، در پی یافتن کوچکترین سوءسابقهای به من دوخته شده.
حق دارد. هرچه باشد، من یک خارجیام و به کشوری آمدهام که امنیت، برایش حکم چشم اسفندیار دارد و همزمان با چند سرویس جاسوسیِ قدرتمند جهان مچ انداخته.
منتظری میخواهد حرفی بزند؛ اما دختر دوباره حرفش را تکرار میکند:
_کارت شناسایی لطفا.
کارتم را درمیآورم و میدهم به دختر که حالا، روی صندلیاش چرخیده. به تلاشش برای محافظت از منتظری نیشخند میزنم. شنیده بودم اخیراً برایش محافظ گذاشتهاند و البته بعید هم نبود.
نگاه شکاک محافظ، چندبار میان عکس کارت و چهره من رفت و آمد میکند. به هرحال، بررسی کارت شناساییام هیچچیز را تغییر نمیدهد. حتی خود من هم برنامه قبلی نداشتم برای این که فقط دوماه بعد از رسیدن به ایران، با منتظری در یک ماشین بنشینم.
دختر کارت را پس میدهد و میگوید:
_بریم.
منتظری لبخندی خجالتزده میزند و راه میافتد:
_من و مادر افرا، از دبیرستان با هم دوست بودیم...
افرا چهره درهم میکشد و منتظری لب میگزد. از اینجا به بعدش، یک راز است میان این دوتا و فکر نکنم کشفش فایدهای به حالم داشته باشد. منتظری بحث را عوض میکند:
_خب چه خبر؟ امسال هم آمادهای که دنیا رو بهم بریزیم؟
افرا دوباره برمیگردد به حالت قبلش و میخندد:
_کاملا... و البته، به آریل هم گفتم بیاد... شاید بتونید کمکش کنید. درباره همون مسئله که توضیح دادم...
منتظری سرش را تکان میدهد:
_اوهوم... اون سرباز ایرانی...
دختر از آینه سمت راست، نگاه بیروحی به من میاندازد. اینبار نگاهش نه بدبینانه است، نه دلسوزانه و نه دارای هیچ احساس دیگری.
منتظری چینی به ابرو و پیشانیاش میدهد و میگوید:
_هیچ نشونهای ازش نداری؟
-آدرس و اسم مرکز بهزیستی و اسم روانپزشکم رو پیدا کردم؛ ولی اون مرکز الان تغییر کاربری داده و نمیدونم کسی از کارمندهای سابقش هنوز هستند یا نه.
-اسم مرکزش چیه؟
-خورشید. الان شده مرکز تخصصی مغز و اعصاب خورشید.
منتظری سرش را تکان میدهد و لبخند میزند:
_میشناسمش. یکی دو سال بعد از این که توی اغتشاشات سال چهارصد و یک آتیش گرفت، خانم دکتر ساعی، یکی از شاگردهای دکتر سمیعی، پای کار بازسازیش ایستاد و دوباره سرپاش کرد.
-درباره خود اون سرباز چی؟ چیزی ازش نمیدونی؟
-یه تصویر خیلی محو از صورتش توی ذهنمه. گفت اسمش حیدره.
دختر محافظ، سکوتش را میشکند و با صدای خشکش میگوید:
_احتمالا حیدر اسم جهادیش بوده نه اسم واقعیش.
یک لحظه در دلم ناسزا میگویم به حیدر که حتی به اندازه گفتن اسم واقعیاش هم با من روراست نبود. مگر منِ پنجساله، جاسوس کدام سرویس بودم که فهمیدنِ نام یک مدافع حرم ایرانی، برایم ممنوع و غیرممکن باشد؟
منتظری ماشین را چند خیابان آنطرفتر پارک میکند، ترمز دستی را میکشد و میگوید:
_عکسی چیزی ازش نداری؟
-نه. آخه درست صورتشو یادم نمونده. سعی کردم پرترهش رو بکشم ولی نشده هنوز.
منتظری خجالتزده میگوید:
_دوست داشتم یه جای بهتر باهم صحبت کنیم؛ ولی اینجا خلوتترین جاییه که میشه پیدا کرد.
محافظ میگوید:
_عصر توی فرمانداری جلسه دارید. باید برای سخنرانی فردا هم آماده بشید. لطفا زودتر تشریف ببرید هتل برای استراحت.
نگاهی پر از شکایت به محافظش میاندازد: _چشم. یکم صبر کن...
دختر محافظ، بیتوجه به این نگاه منتظری، نفس عمیقی میکشد و دوباره نگاه شکاکش را به من میدوزد، تیز و بیپروا. انگار میخواهد خطر را اطراف منتظری بو بکشد
و من دوست دارم رک و راست به او بگویم:
نترس، با منتظری کاری ندارم. ولی اگه موی دماغم بشی و اون نگاه لعنتیت رو نبری یه سمت دیگه، قول نمیدم کاری به تو هم نداشته باشم!
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۲۴
منتظری میگوید:
_انشاءالله قراره همایش بینالمللی بزرگداشت بانوان شهید رو، نیمه شعبان برگزار کنیم. امسال خیلی جهانیتر شده. از کشورهای آمریکای جنوبی، آفریقا و آسیای شرقی هم هیئت رسمی میاد. از روسیه و چندتا کشور اروپایی دیگه هم، افرادی برامون مقاله فرستادند و دعوتشون کردیم. خلاصه که، سرت قراره خیلی شلوغتر بشه افرا خانم. پوشش رسانهای باید به توان دو باشه.
چهارمین همایش جهانی بانوان شهید؛ که خود منتظری برگزارکنندهاش بوده. از ایران شروع کرده و کمکم آوازهاش جهانی شده. سالهای قبلی، بیشتر کشورهای عربی و جنوب غرب آسیا شرکت میکردند؛ ولی اگر چند سال دیگر ادامه پیدا کند، میزبان پنج قاره خواهد بود.
-سایت با منه درسته؟
این را افرا میپرسد؛
با شوقی بیسابقه. و منتظری پاسخ میدهد:
_بله. یه تیم بزرگتر بچین. میخوام توی دهتا خبر اول دنیا باشیم.
چشمانم گرد میشوند. نمیدانستم افرا از این هنرها هم دارد. تا الان معلوم شده حداقل بیست درصدش توی زمین بوده، و احتمالا به زودی این درصد بیشتر هم خواهد شد.
منتظری رو میکند به من:
_شمام میتونی کمک کنی؟ به عنوان مترجم و راهنمای مهمونهای عرب. البته اگه دوست داری.
معلوم است که میخواهم. اصلا اگر پیشنهاد نمیداد هم خودم یک طوری بحثش را پیش میکشیدم. شانسم انگار امروز دارد خوب همراهی میکند. پیشنهادش را روی هوا میزنم:
_حتما.
ابروهای دختر محافظ فقط کمی به هم نزدیک میشوند و با دقت بیشتری، سرتاپایم را اسکن میکند.
منتظری دست به سینه، تکیه میزند به صندلی:
_برای پیدا کردن اون سرباز ایرانی... فکر کنم یکی باشه که بتونه کمکتون کنه... افرا میشناسدش...
و طوری به افرا نگاه میکند که فقط افرا معنای نگاهش را بفهمد. لبخند افرا محو میشود و صمیمیت صدایش میریزد:
_نمیخوام برم سراغش!
چه ترسناک شد افرا! شده شبیه یک ببر که دارد قبل از حمله، خرناس میکشد و نگاه تهدیدآمیز به طعمه میاندازد.
منتظری کامل برمیگردد و دلجویانه دست روی دست افرا میگذارد:
_این کار اسمش فراره، اونم فرار از کسی که خیلی دوستت داره.
ماجرا عاشقانه شد...! افرا پوزخند میزند، دستش را از زیر دست منتظری بیرون میکشد و در ماشین را با ضرب باز میکند. چه عاشقانه خشنی!
نمیدانم منتظری از عمد اینطور ضربه زد یا حماقت کرد؛ اما مطمئنم عمر این گفت و گو تمام شده.
افرا از ماشین پیاده میشود و منتظری تلاشی برای برگرداندنش نمیکند. از عمد ضربه زده و خواسته فقط کمی، احساسات نهفته افرا را قلقلک بدهد.
میخواهم دنبال افرا بروم که منتظری دستم را میگیرد:
_باهام در ارتباط باش. اگه بشه بهتره بری تهران، از مرکز خورشید پیگیری کنی. من به مدیر مرکزش میگم اسناد قدیمی رو بگرده.
تند تند سرم را تکان میدهم و لبخندهای ساختگی مودبانه تحویلش میدهم:
_خیلی ممنونم... لطف کردید. تشکر...
زیر نگاه تیز دختر محافظ، پیاده میشوم و بعد، میچرخم به سمت خیابان. افرا نیست. انگار از ماشین که پیاده شده، پرواز کرده به آسمان تا از دست من و سوالهای احتمالیام فرار کند.
***
💠آبان ۱۴۱۱، سالن همایش پیامبر اعظم(صلواتاللهعلیه)، دانشگاه اصفهان
وقتی خانم صابری رسید، دختر در دریای خون آرام گرفته بود. دیگر به خودش نمیپیچید. چشمهایش را بسته و بر بستر خونرنگش خوابیده بود. صابری دریای خون را که دید، ایستاد و دستش به حکم غریزه بقا، روی اسلحهاش رفت. یک دور سیصد و شصت درجهای زد و اطراف را نگاه کرد. کسی نبود. دوربین مداربسته، دقیقا داشت به دختر و دریای خون اطرافش نگاه میکرد؛ ولی چرا کسی نفهمیده بود؟
چادرش را جمع کرد و بالای سر دختر خم شد. دستش را برد زیر مقنعه دختر و گردش را لمس کرد. نبض دختر میزد؛ ولی کمفشار.
چند ضربه آرام به گونه دختر زد:
_«محدثه»! صدامو میشنوی؟
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
♨️ تکذیب ادعای مجروح شدن حجتالاسلام نیری
مرکز رسانه قوه قضاییه:
🔹در پی حادثه تروریستی امروز که منجر به شهادت دو تن از قضات برجسته دستگاه قضایی حججاسلام و المسلمین آقایان رازینی و مقیسه شد، برخی روایتها و اخبار جعلی و کذب در حال انتشار است که همه آنها از اساس فاقد سندیت و اعتبار هستند.
🔹در همین راستا، در برخی کانالهای خبری، شایعه شده که حجتالاسلام حسینعلی نیری نیز در حمله تروریستی امروز زخمی شده است؛ این ادعا از اساس کذب است و حجتالاسلام والمسلمین نیری اساساً در محل وقوع حادثه تروریستی امروز حضور نداشته است.
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ هاشم الحیدری: بعد از آتشبس در غزه، جنگ تمام نشده؛ جنگ رسانه و جنگ نرم شدیدتر خواهد شد/ به جهاد زینبی و فاطمی نیاز داریم
دبیرکل جنبش العهد عراق در سیزدهمین همایش «غزه؛ نماد مقاومت»:
🔹ما امروز به جهاد تبیین و جهاد فرهنگی خیلی نیاز داریم.
🔹رهبر انقلاب بعد از سقوط سوریه و شهادت سید حسن فرمودند گاهی جهاد تبیین از جهاد با خون و جهاد با جان مهمتر است.
🔹در طوفان الاقصی علمای جهان اسلام موفق نبودند و ساکت بودند و نخبگان هیچ حرفی هیچ صحبتی ارائه نکردند آنها نیز ساکت بودند زیاد.
🔹از جوانان عرب و جوانان مسلمانان زیاد شنیدیم؛ ما دیدیم جوانان در دانشگاههای آمریکایی و در اروپا بهتر از بعضی از مسلمانان بلکه حتی شیعیان فریاد زدند.
🔹الان نیاز به فریاد و جهاد زینبی و جهاد فاطمی داریم. سیدحسن نصرالله مجاهد جهاد حسینی و مجاهد جهاد زینبی بود.
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
♨️هشیار باشیم اسرائیل مجدد وحدت شیعه و سنی را نشانه گرفته است!!
ترور آلارم قصد داشته ترور امروز دو قاضی در تهران را قومیتی و مذهبی جلوه دهد و به مسئله اعدام چند اهل سنت کرد توسط قاضی ها مرتبط سازد.
درحالی که پرونده مورد اشاره ترور آلارم ، اعدام افرادست که با اتهام ارتباط با گروههای سلفی و البته ترور امام جماعت مسجد خلفای راشدین شهرستان مهاباد بدون توجه به مذهبشان و صرفا اجرای عدالت بر اساس قانون به اعدام محکوم شده بودند.
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
♨️ آزادی 296 اسیر فلسطینی محکوم به حبس ابد در مرحله نخست توافق
🔹منابع آگاه اعلام کردند که در مرحله نخست توافق آتشبس و مبادله اسرا در غزه، 296 اسیر فلسطینی محکوم به حبس ابد آزاد خواهند شد.
توزیع این اسرا به این شرح است:
🔹127 اسیر از جنبش فتح
🔹123 اسیر از جنبش حماس
🔹36 اسیر از جنبش جهاد اسلامی
🔹7 اسیر از جبهه خلق
🔹3 اسیر از جبهه دمکراتیک
🔹در همین حال، منابع آگاه اعلام کردند که در مرحله اول توافق تبادل اسرا، ۱۰۰۰ اسیر از نوار غزه آزاد خواهند شد.
🔹همچنین ۷۰ زن و ۵۰ کودک نیز قرار است از زندانهای رژیم اشغالگر در این مرحله آزاد شوند.
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ قاضی حافظ امنیت / نگاهی به سخنان ۲۵ روز پیش شهید مقیسه
🔹شهید مقیسه: ما قضات دیوان عالی کشور، همچنان بازوان قدرتمند امامین انقلاب خواهیم ماند/ ناامنی در جامعه، خط قرمز ماست
( ۴ دی ۱۴۰۳ در جریان حضور رئیس قوه قضائیه در دیوان عالی کشور)
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️شهید مقیسه قاضی چه پروندههایی بود؟
شادی روح این شهدا و علو درجاتشان صلوات میفرستیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari