eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
496 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🌺بی اذن هـرگـز عددی صد نشود ♻️بر هر که نظر کنی دگر نشود 🌺 ، تو دعـا کن که بیاید مهــ♥️ـدی ♻️زیرا اگر دعـا کنی دگر رد نشود 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🌸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند! 📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
✨ هوایِ دل هوایِ تو دوایِ دل دَوایِ تو دلی دارم که افتاده به رویِ خاکِ پایِ تو به هر حالت به هر ساعت دلم تنگه برایِ تو تو جایِ خود، همه عالم فدایِ بچه‌هایِ تو... به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹اللّهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها [و السّرّ المستودع فیها] بعدد ما أحاط به علمک. 🔹بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی‌اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
قربان صدقه اش بروید نوازشش کنید را میگوییم... گاهی برای مادر، مادری کنید☺️💞 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
ما را هم از رزق آسمانیتاݧ نمڪ گیر ڪنید..♥️ ڪہ عاقبتماݧ به خیر شود و شهادټ هم، عاقبتــــ بہ خیر شدݧ اسٺ...🕊✨ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و پرپشت کردن 🔹 دادن ابروها با روغن به طور روزانه باعث رشد سریع ابروها می‌شود. 🔸هر شب روغن به ابروها مالیده شود. 🔹مالیدن و ماساژ ابرو با روغن 🔸مالیدن روغن 🔹 کشیدن باعث تقویت و می‌شود. 🔸خوردن و سبب تقویت و پرپشتی ابرو می‌شود. 🔹مالیدن آب رنده شده به ابروها باعث تقویت و ضخیم شدن ابروها می‌شود. 🔸خمیری از پودر آسیاب شده ی دانه ی تهیه کنید و صبح‌ها یا شب‌ها قبل از خواب به ابروهای خود بمالید. 🔹 زرده ی محلی را به ابروهای خود بمالید و پس از ۲۰ دقیقه با آب سرد بشویید ، این کار باعث تقویت ابروها خواهد شد. به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
ریگی به کفش داشتن !! روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور، مرد دانا، شجاع و جنگاوری به نام سنجر زندگی می کردو او همیشه قبل از جنگیدن خوب فکر می کرد. روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم. چون سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم. شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشه ی شومی در سر داشته باشند. سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد. او به سربازان سپرد که کسی را با شمشیر و نیزه و خنجر به قصر راه ندهند. اما تازه واردان هیچ اسلحه ای همراه خود نداشتند. کاروان پادشاه کشور همسایه بدون هیچ مشکلی وارد قصر حاکم شد. درست وقتی که فرستاده ی پادشاه کشور همسایه، پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده بود تا نامه ی صلح و هدایا را با او تقدیم کند. سنجر از راه رسید. رو به آن ها کرد و گفت: حاکم سرزمین ما منتظر ورود شما مهمانان عزیز است؛ اما من به عنوان رئیس تشریفات از شما می خواهم که چکمه هایتان را قبل از ورود به اتاق حاکم درآورید.با شنیدن این حرف، افراد تازه وارد و سردسته ی آنان به همدیگر نگاهی انداختند. رنگ صورتشان سرخ سرخ شد. یکی از آن ها بهانه آورد: ولی قربان! این لباس رسمی ماست. ما نمی توانیم بدون آن به حضور حاکم برسیم. سنجر گفت: اما این قانون حاکم و قصر اوست. کسی نمی تواند آن را زیر پا بگذارد. حالا چکمه هایتان را درآورید. آن چند نفر وقتی اصرار خود را بی فایده دیدند، ناگهان خم شدند و خنجرهای کوچک زهرآگین را از چکمه های خود بیرون آوردند. آن ها با سنجر درگیر شدند. سنجر که از قبل حیله ی آن ها را فهمیده بود و آمادگی جنگ را داشت، باشجاعت با آن ها جنگید و همه را دست بسته به ماموران کاخ تحویل داد. حاکم به هوش و درایت سنجر آفرین گفت و به او هدیه داد. از آن روز به بعد به افرادی که در ظاهر خطرناک نیستند ولی در سرشان پر از نقشه است می گویند: حتماً ریگی به کفشش دارد ! به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🕊🕊🕊 هرچند به دنبال مقام و نامیم بالی نگشوده و کنار بامیم ما در پی جستن شماییم ولی پیداشده‌ها شما و ما گمنامیم به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊امشب رضویون شادند همه 🌸دل در حرم رضا نهادند همه 🎊عیدى ولادت از رضا مى‏ گیرند 🌸خشنود ز مقدم جوادند همه (ع)✨🌺 ✨🌺 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
حکایتی زیبا و مستند🕊 ✍در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین جان هر جانانه را بگرفته در دامن رباب دلبر هر دلبری را در بغل دارد حسین (ع)🎉 ✨🌺 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای فعال کردن قسمتِ خلاقیت مغزتان👇 "شنبه ها" ساعت مچی خود را برعكس ببنديد، "يكشنبه ها" با دست غیر معمول مسواک بزنيد، "دوشنبه ها" به يك راديوی خارجی گوش كنيد و سعی كنيد مطالب را بفهمید، "سه شنبه ها" با دست مخالف صبحانه ميل كنيد و... این کارهای غیرمعمول باعث میشود مغز را به چالش بكشيد تا عصب ها مجبور شوند مسيرهای جديدی بسازند و اين كار ظرفيت مغز و حافظه را زياد مي كند. و در نهایت شما از هر دو قسمت مغزتان استفاده میکنید و مغز بطور متعادل و بالانس فعالیت میکند 🖌 پرفسور مجید سمیعی به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🌺 گِله‌ها را بگذار! ناله‌ها را بس كن! روزگار گوش ندارد كه تو هی شِكوه كنی! زندگی چشم ندارد كه ببیند اَخمِ دلتنگِ تو را... 🌷 فرصتی نیست كه صرف گِله و ناله شود! تا بجنبیم تمام است تمام! 🌹 سال دیدی كه به برهم زدن چشم گذشت... این شتابِ عمر است من و تو باورمان نیست كه نیست! زندگی را دریاب...🌸 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🌸بر شادے پیغمبر و زهرا صلواٺ ✨بر آینہ ی علے اعلے صلواٺ 🌸هم مولد اصغر اسٺ و هم روز جواد ✨بر ڪرب و بلا و طوس یڪجا صلواٺ (ع)✨🌸 (ع)🎉 ✨🌸 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
برای باید چکار کرد؟ یکی از چیزهایی که انسان را به حضور قلب می کشاند خواندن در اول وقت است . این کار یعنی اینکه من نماز را مهم می دانم. مرحوم ملکی تبریزی در کتاب اسرارالصلاه دارد : اگر کسی نمازش را در اول وقت بخواند ملائک برای نماز صبح او را صدا می کنند . ایشان قسم می خورند که عده ای صدای آن ملائک را شنیده اند که احتمالا ایشان خودشان بوده اند که صدای ملائک را شنیده اند . رعایت کردن آداب ظاهر نماز باعث حضور قلب می شود مثل نماز خواندن در مسجد ، جماعت خواندن، پاکیزگی و طهارت را رعایت کردن، انگشتر دست کردن و عطر زدن . 〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
شجره ی خود را به یاد بیاورید و برای ایشان طلب مغفرت کنید... 💠حاج محمد اسماعیل دولابی: برای امواتتان کنید. شجره ی خود را به یاد بیاورید و برای ایشان طلب مغفرت کنید تا کارتان راه بیفتد. برای پیامبر و ائمه و همه ی انبیا و مرسلین علیهم اسلام هم بفرستید تا همه ی آسمان و زمین همراه و کمک کارتان شوند 📚مصباح الهدی•ص۲۶۸ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت از کلماتم یخ میزنم،میگویم: _یادته اون بار حافظمو از دست دادم، ممکن بود دیگه همو نبینیم اما دیدی، یادته اونبار بابام گفت نه، ممکن بود مال هم نشیم و شدیم، یاده اونبار تو خیابون بهت تیکه انداختم؟ممکن بود دیگه نبینمت، اما دیدم! اینو چی یادته؟ ممکن بود تو نری، اما داری میری! پس هی اتفاقی اتفاقی نیفتاده! برو، اما بدون، پیش خودت فکرنکنی من نباشم عادت میکنه ها، من هیچوقت بودنتو یادم نمیره و به نبودت عادت نمیکنم حتی... نفسی عمیق میکشم، تکیه ام را از دیوار میگیرم و سمت تو برمیگردم،دکمه های پیراهن رزمت را هنوز نبستی، لبخندی میزنم و به سمتت می ایم، یکی یکی دکمه ها را میبندم، نگاهت بر دستانم قفل شده، دکمه اخر را که بستم، انگار نفسم قطع شد، سرم را بالا گرفتم، یقه ات را درست کردم، خودمانیم،نگاهت عجب سنگین است اقا.پیراهنت را در شلوارت می اندازی و اور کتت را میپوشی، شبیه به کاپشن است، به صورتت نگاه میکنم، دستی به ریشت میکشم، چقدر با این ریش، مردانه شده ای البته مرد بودی. لبخندی 😊میزنم، به سمت کمد میرم و روسری سبزم را در می آورم،روی سرم می اندازم، گره میزنم،چادر عقدم را با وسواس خاصی بیرون میکشم و دستم را مگیری، خودت چادر را روی سرم می اندازی، چشمانمان، اری، نگاهمان، اری خودمان حل میشوم در عشقی که معلوم نیست پایانش کی باشد! وای نه خدا عشق ما پایان ندارد مرد من!کاسه اب را در سینی میگذارم، روی اب گلبرگ های گل نرگس ریخته ام، کنارش قرآن همیشگیمان و عکس عقدمان را، پایین میرویم، مادر و پدر با بغض و اشک نگاهمان میکند، زینب چشمانش قرمز است، خواهر است دیگر.یکی یکی در اغوشت میگیرند، آغوش مادرت همه مان را به گریه می اندازد، زینب با دلسوزی نگاهم میکند، از حیاط میگذریم، سخت است خیلی سخت.. هم حرف هایشان را زدند، مادرت خیلی سختش است، شاید از من بیشتر، پدر همه را به خانه راهی میکند تا ما راحت باشیم، وقتی به زور مادرت را بردنر سرت را پایین انداختی، نگاهت کردم، نگاهم کردی، گفتی: -مواظب خودت باش گل زهرام، اگه یه موقع نیومدم... زندگیتو ادامه بده، نامه ای را از جیبش در اورد و لای قران گذاشت، خواستم بردارم که گفتی -بعدا. ادامه دادی: -همیشه دوستت داشتم و الان بیشتر از هر زمان عاشقتم، خودتم میدونی چقدر برام مهمی فاطمه، ترو به مادر قسمت میدم تو نبود من دل نگرانم نباش. -قسم نده علی، نمیتونم... سرم را پایین انداختم،دستانت دوطرف سرم را گرفت و پیشانیم را بوسیدی،😘 گفت: -حلالم کن . دیوانه ام کردی، دستت را بردی سمت ساکت، سینی را از لب حوض برداشتم،از زیر قران 3 بار رد شدی، 😣😞😢سه بار وجودم را به خدا و قران سپردم،نگاهم کردی،لبخند زدی و گفتی:😊😍✋ _با اجازه فرمانده! با بغض گفتم:😢✋ -آزاد... هر قدم که بر میداشتی قسمتی از قلبم کنده میشد، 💔آب را ریختم و گفتم: _خدافظ علی. انتظار داشتم برگردی و برایم دست تکان دهی اما برای هوایی نشدنمان برنگشتی... کاسه اب در دستم بود، سوار ماشین شدی و رفتی... کاسه از دستم افتاد،کوچه بر سرم آوار شد، نفسم بالا نمی آمد، تازه فهمیدم چه شده، درکوچه دویدم، داد زدم:😫😵😭 _علیییییییییییی. روی زمین افتادم، سرد بود، خیلی سرد، زینب که صدایم را شنیده بود به کوچه امد و با گریه مرا بلند کرد، داخل خانه رفتم ولی انگار مُردم، در اغوش زینب بیهوش شدم. آنگونه که تو رفتی!...هیچ آمدنی.... جبرانش نمی کند. "مریم قهرمانلو" 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی @nahalnevesht به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa