eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
478 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
10هزار ویدیو
78 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 وصیتی‌تکان‌دهنده . . . اگر‌به‌واسطـه‌خونـم‌حقـی‌برگـردن دیگران‌داشتـه‌باشم؛ به‌خـدای‌کعبه‌قسم؛ ‌از ‌و نمیگـذرم . . .! شهید‌امیرحاج‌امینی🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✅ معرفی بهترین کتاب ها برای پُر کردن وقت های خالی و استفاده مفید و عالی از وقت 🔸از جمله ی علاقه های خوب ، خواندن کتاب های مفید و ارزشی است که چند مورد از بهترین‌ کتاب ها رو معرفی میکنیم. 📚 کتاب قرآن همراه با شرح آیات منتخب ، کتاب نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و تدبر در آنها 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت، کتاب بازگشت و کتاب شنود از انتشارات ابراهیم هادی (محتوای این کتاب ها بسیار جذاب و مفید است و در مورد رفتن افرادی به برزخ و بازگشتشان و تعریف صحنه‌هایی که مشاهده کرده اند، می‌باشد.) 📚 کتاب های بسیار مفید و مهم استاد پناهیان مانند کتاب رهایی از تکبر پنهان، کتاب رابطه عبد و مولا ، کتاب باران خوبی‌ها، کتاب آشنایی با چند مفهوم کلیدی، کتاب انتظار ، کتاب چگونه نماز خوب بخوانیم و... 📗 کتاب انسان ۲۵۰ ساله(بیانات روشنگرانه رهبر انقلاب در مورد زندگی سیاسی-مبارزاتی معصومین(ع) ) 📗 کتاب زندگی نامه شهدا مانند: سلام بر ابراهیم(زندگی نامه شهید ابراهیم هادی) و کتاب بیا مشهد انتشارات هادی و... 📚 کتاب های حدیثی مانند: اصول کافی ، ثواب الاعمال شیخ صدوق ، رساله ذهبیه(طب الرضا)، طب الائمه علامه شُبَر و... 📚 کتاب هایی با موضوعات متنوع از استاد اصغر طاهر زاده ✅ کتاب های ارزشی که گفته شد را با نیت خشنودی و تقرب به خدا و ثواب الهی و در یک کلام برای خدا بخونید. ✅ بدون عجله بخونید و سعی کنید با کتاب ها انس بگیرید و هدف تون تمام کردن کتاب نباشد بلکه کتاب ها را همراه با تفکر و تعقل بخونید و هدف تون افزایش معرفت ، ایمان ، بصیرت و عملی کردن آموخته های خوانده شده باشد و حتی میتونید به صورت گزینشی بخش هایی که بیشتر احساس نیاز می کنید رو بخونید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 توسل به مادر 🔹آیت الله شیخ احمد مجتهدی رحمه الله علیه می فرمایند من هر موقع کارم گیر می کند ، هزار صلوات نذر حضرت نرجس خاتون مادر امام زمان (سلام الله علیهما) می کنم و کارم درست می شود. 📚 آداب الطلاب ص ۲۴۳ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
کتاب «ابرقدرت خداست» خاطرات مردم همدان از ایام شهادت سلیمانی به کوشش واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی همدان (تحقیق و تدوین: مجید یوسفی) به چاپ رسید و به زودی رونمایی و توزیع میگردد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ ذکر مخصوص استجابت دعا توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✨ ✍ علامه‌حسن زاده‌آملی: دوچیز باعث‌تاریکی‌قلب‌ وبی‌حالی‌درعبادت‌ می‌شود: ۱. زیادحرف‌زدن‌بانامحرم ۲. زیادخوردن . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
بیـا که بـی تــو ترک خورده است ایـمانم بــدون حس حضـورت خراب و ویـرانم متـاسفم کـه تــو پاسـوز ما شــدی آقـــا ز غــربت تــو اســیـر عــذاب وجـــدانم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا