┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#سلام_بر_ابراهیم
💶مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم میگفت: تربیت کردن ابراهیم به صورتی غیر مستقیم بود. مثلاً هر بار که با هم بودیم و یک فقیر می دید، پول را به من می داد تا به فقیر بدهم. این طوری خودش گرفتار ریا نمیشد و به ما هم درس برخورد با فقیر می داد.
🌭ابراهیم به ساندویچ الویه علاقه داشت. اما هرجایی نمی رفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود که به فروشنده اش آقا شیخ می گفتند. یعنی آدم مقدس و مسجدی بود.
ابراهیم همیشه پیش او میرفت. می دانست توی الویه؛ کالباس نمی ریزد و فقط از مرغ استفاده میکند. ابراهیم سوسیس و همبرگر و... هرگز استفاده نکرد.
✅این گونه به ما درس تربیتی می داد که هرچیزی نخوریم و هرجایی برای غذا نرویم. میدانست که این فروشنده به حلال و حرام خیلی دقت دارد. چرا که قرآن دستور میدهد که انسان به غذایی که میخورد توجه داشته باشد.
❁═══┅┄
🕊 @Ebrahimedelha_ir🕊
❁═══┅┄
#سلام_بر_ابراهیم
«ملاقات با ابراهیم هادی در بیروت»
در لبنان داشتیم راه میرفتیم که به مدرسه #آوارگان رسیدیم. چند دقیقه بعد، وقتی سلام نماز ظهرم را روی جانمازِ مدیرِ مدرسه دادم، او صفحه موبایل دخترخواهر چهارده سالهاش را روبرویم گرفت و من چهرهی نورانی #ابراهیم_هادی را دیدم؛ چندهزار کیلومتر دورتر از ایران!
سوالاتی را توی ذهنم مرور کردم تا بعد از نماز عصر از فاطمه نوجوان بپرسم.
فاطمه دائم مداحیهای ایرانیِ توی گوشیاش را پخش میکرد.
❓سوالاتم را شروع کردم:
- کتاب خاطرات ابراهیم هادی رو خوندی؟
- نعم (بله)
- اسمش چیه اینجا؟
- سلامٌ علی ابراهیم
- چاپ شده اینجا؟
- کثیر. خیلی کثیر.
- از شهید ابراهیم هادی چه ویژگیش بیشتر برات جالب بود؟
- حیاء
-غیر از ابراهیم هادی با کدوم شهیدِ ایرانی آشنایی داری؟!
- شهید ذوالفقاری [پسرک فلافلفروش]، شهید چیتسازیان.
✅ توی راه به این فکر میکردم که چهقدر ظرفیتهای فرهنگی مشترک داریم و اگر اینها ترجمه و توزیع شود، چه تاثیرات فرهنگی عمیقی روی جامعه لبنانی خواهد گذاشت.
🔰 راوی اعزامی: راوینا به بیروت
@Ebrahimedelha_ir
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
سید میلاد قهرمان مسابقات جودوی جوانان کشور و استان و دارای چندین مقام کشوری بود. یک بار خودش می گفت در مسابقات جودو به فینال رسیدم. حریف فینال من، چند بار با من مسابقه داده بود و هر بار من برنده شده بودم. قبل از فینال رفتم به سمت نمازخانه خواستم وارد شوم که دیدم حریفم مشغول نماز اول وقت است.
با خودم گفتم این بنده خدا چند بار از من شکست خورده، همین که اهل نماز اول وقت است، معلوم می شود که انسان خوبی است. آن روز در مسابقه فینال خیلی ضعیف مبارزه کردم تا حریفم قهرمان شود سعی کردم مانند ابراهیم هادی ورزش را فقط برای خدا انجام دهم.
سید میلاد ارادت خاصی به ابراهیم داشت جلوی خودرویی که در راهیان نور تحویلش بود تصویر شهید هادی را نصب کرده بود. او هر سال خودش را
به کانال کمیل می رساند و دو رکعت نماز در مقتل شهید هادی و دیگر شهدا می خواند. بارها برای رفقا از خاطرات شهید هادی می گفت و به اخلاص
ابراهیم اشاره می کرد.
سید با تلاش بسیار خودش را به سوریه رساند. او درعملیات آزادسازی حلب در جایی که نیروهای ایرانی محاصره شده بودند خودش را فدایی کرد و توجه نیروهای داعش را به سوی خود برد تا بقیه نیروها بتوانند از منطقه خارج شوند. با این کار نیروهای ایرانی فرصت یافتند که از محاصره خارج شوند.
سید میلاد در این ماجرا شهید و مفقود شد. رفقایش ساک وسایل سید را باز کردند. او در برگ های نوشته بود: «دوست دارم مثل ابراهیم هادی و مانند مادرم گمنام باشم.»
تمام رفقا در فراق او اشک می ریختند اما دو هفته بعد به خواب یکی از فرماندهان آمد و محل مزار خود را مشخص کرد. سید گفته بود:
«انتهای باغی که من در آن جا شهید شدم یک درخت زیتون وجود دارد، آن جا را حفر کنید!»
آن فرمانده با تعجب پرسید مگر نمی خواستی گمنام بمانی؟
سید گفت: «پدر پیری دارم که در همدان هر روز خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم می دهد که پیکر فرزندش برگردد مادرم حضرت زهرا (س) به من امر کرده اند برگرد.»
🪴 پیکر سید بازگشت و پس از تشییع باشکوه در شهر بهار همدان به خاک سپرده شد.
#شهیدانه
@Ebrahimedelha_ir 🕊