eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
488 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 –معرفت به چی داشت؟ به خودش یا... ریشش را کشیدم و لبخند زدم. –شما فکر کن معرفت به همه‌چیز داشت. اگه منظورت خداست که می‌دونم آخرش میخوای به اونجا برسونی آره داشت. اگه نداشت که اونم میشد لنگه‌ی اون یکی‌ها، تازه چقدرم زمینه برای مثل اونا شدن براش فراهم بود. –اوم. خدارو شکر یه آدم به این دنیا اضافه شد. اصلا نگرانش نباش، هر اتفاقی براش بیفته، حتما به صلاحشه، بهتره دعا کنیم عاقبت بخیر بشه. شیشه‌ی ماشین را پایین کشید و ادامه داد: –راستی یه مشتری توپ واسه ماشینت پیدا شده. البته من نمی‌شناسمش، یکی از بچه‌ها گفت که از همسایه‌هاشونه. مطمئنم ماشین رو معامله کنی و پول کامران رو بدی حالت بهتر میشه. –عه، دستت درد نکنه، آره بهش گفتم تا آخر هفته پولش رو جور می‌کنم. دیگه یه خط درمیون میاد شرکت. امروزم نیومده بود. کلا یه جوری داره باهام بد تا می‌کنه. رضا گفت: –اینجور آدمها رو نباید باهاشون مدارا کرد، باید از همون روز اول که فهمیدی زیرآبی رفته، حقش رو میزاشتی کف دستش. اون الان طلبکارتم میشه‌ها، حالا ببین کی گفتم. دستی به صورتم کشیدم. –نمی‌تونم رضا، میدونی ما چند ساله با هم رفیقیم. رسمش نیست. رضا پوزخند زد. –نامردی که اون در حقت کرد رسمش بود؟ –نه، ولی خب معرفت اون در اون حده دیگه، رضا زیر چشمی نگاهم کرد. فوری گفتم: –البته معرفت به دوستش، که قبلا داشت ولی حالا نداره. رضا سرش را تکان داد. –وقتی نداره یعنی یه آدم از روی زمین کم شد. صدای رادیو توجهم را جلب کرد. گفتم: –زیادش کن ببینیم رادیو چی میگه. همانطور که صدای پخش را زیاد می‌کرد گفت: –رادیو نیست. صوت از گوشیمه بلوتوثش کردم. –حالا چی میگن؟ چقدر کشتی نوح، کشتی نوح می‌کنن. –دارن در مورد استادیوم المپیک لندن حرف میزنن که چند سال پیش ساخته شد. میگن چرا به شکل کشتی نوح ساخته شده. دارن تحلیل میکنن. شانه‌ایی بالا انداختم. –خب اشکالش چیه؟ قشنگه که. رضا گفت: –اونا که واسه قشنگی این کارارو نمیکنن. کشتی تایتانیک که قشنگتر بود، خوب چرا مثل اون نساختن؟ خندیدم. –خب شاید چون اون غرق شده، ولی این یکی همه رو نجات داد. رضا انگشت سبابه‌اش را بالا برد و گفت: –آفرین، اونوقت چه جور آدمهایی رو نجات داد و کدوما غرق شدن؟ –آدم مثبت ها رو نجات داد دیگه. خب حالا اینا چی میگن؟ –اینا رو نزاشتی گوش کنم. ولی به نظر من اونا میخوان بگن فوتبال برای آدمها مثل کشتی حضرت نوحه که همه رو نجات میده. –عجب تحلیلی کردیا. چه ربطی داره. قیافه‌ی فیلسوفانه‌ایی به خودش گرفت. –حالا ببین، کاری که الان فوتبال با مردم تمام دنیا کرده رو دقت کن. من مخالف تفریح و سرگرمی نیستما، آخه اونا یه جوری حرفه‌ایی همه چیز رو خوب کنار هم چیدن حرفی هم بزنی به واپس گرایی متهم میشی. بعضیها خداشون فوتباله، باور می‌کنی؟ –تو خودتم که فوتبال نگاه میکنی. –آره، ولی من نمی‌پرستمش، تضمین حال خوب و بدم فوتبال نیست. –خب رضا جان، عشقشونه دیگه، جزو علایقشونه. سرش را تکان داد و زیر لب گفت: –یه عشق برنامه ریزی شده. جالبه که تعیین کننده‌ی این عشق و علاقه به چیزی متهم نمیشه. ولی... حرفش را بریدم. –ول کن رضا، الان این حرفها پیش هر عشق فوتبالی بزنی ترورت میکنه. دیگه همه دنبال فوتبالن حتی خانمها، تیم فوتبال خانمها خیلی پیشرفت کرده. –خب این که بد نیست. ورزش دیگه، حالا خانمها هم بهش علاقه پیدا کردن دوست دارن بازی کنن. من اصلا با این چیزا مخالف نیستم. من با ارزش شدن چیزهایی مخالفم که ارزش نیستن ولی چون کسای دیگه این رو واسه ما دیکته میکنن ما هم قبول می کنیم. مثل فوتبالیستی که وقتی بازی شروع میشه آدامس خاصی رو میندازه تو دهنش بعد از تموم شدن بازی آدامس رو ازش میگیرن بسته بندی میکنن تو مزایده میزارنش و ملت هم میرن میخرن. تو هر بازیش این کار رو انجام میده. اینها شدن بت‌ های زمانه‌ی ما. چرا چون بزرگترین تقدس در زمانه‌ی ما جذابیت و سرگرمیه، الان این اشخاص شدن پیامبران مجازی مردم. مثلا میخوان سبک زندگیها رو عوض کنن فقط کافیه اون فوتبالیست معروف یه عکس با سگ بزاره تو فضای مجازی، تموم شد، دیگه از فردا همه دنبال سگ خریدن هستن. مردم دنبال سرگرمی و جذابیت هستن و اونا به وسیله‌ی همین موضوع همه رو می‌تونن رو یه انگشتشون بچرخونن، خیلی راحت. رضا با اخم پوفی کرد و به روبرو خیره شد. گفتم: –خب حالا چرا اینقدر حرص می‌خوری؟ صدای پخش را قطع کرد و گفت: –حرص نمی‌خورم فقط دلم براشون می‌سوزه، از این ساده لوحیشون ناراحت میشم. من هم به روبرو خیره شدم و دیگر حرفی نزدم. رضا از دوستش آدرس شخصی که قرار بود ماشین را ببیند گرفت و زنگ زد. اسمش دانیال بود. آدرس مغازه‌اش را به رضا داد و قرار شد به آنجا برویم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa