eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
487 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
71 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
💕چهار سال بعد....💕 وقتی راحله موجود کوچک و ظریفی را در دستان سیاوش گذاشت ذوق زده گفت: -بگیرش بابا سیاوش! بابا! چه کلمه دلپذیری! کاش میتوانست چهره این فرشته کوچک را ببیند. چشمهایش را کمی به هم فشار داد اما فایده ای نداشت! عمل‌هایی که انجام داده بود نتوانسته بودند کمک چندانی به بینایی اش کنند.آن تاریکی مطلق از بین رفته بود اما صرفا فضایی تاریک و روشن جلویش میدید.حالا هم، جز همان تصویر مات و مبهم چیز دیگری پیدا نبود. به آرامی نوزاد کوچک را، که داشت دستهایش را میمکید، بالا آورد و صورت نرم و لطیفش را به صورت خودش، که حالا با محاسن پوشیده شده بود، چسباند! بوسه‌ای نرم به پیشانی‌اش زد و دوباره چشم دوخت به چهره‌اش! احساس کرد رگه‌هایی از نور جلوی چشمانش میبیند.کم‌کم همه چیز سفید شد و بعد تصویری تقریبا واضح، جلوی چشمش نقش بست.هنوز جزییات را نمیدید اما آنقدر میدید که بتواند فرشته معصومی را ببیند که در لحاف پشمی و ظریف سفیدی پیچیده شده و با چشمهای روشنش که نشانه ای از پدر بود، زل زده بود به چشمهای پدرش که حالا پر از اشک بود... ریحانه‌ای که به وجود و مهرش، نوری گرفت و برای همین آلاء(یعنی نعمت "از سوره الرحمن") برگرفته نامیده شد.و سیاوش جملات آن سال های راحله در ذهنش مرور شد: -کسی که پدر فضل و بخشش باشه،اگه نذر یکی رو قبول کنه،امکان نداره حاجتش رو نصفه نیمه بده...!! 🍂پایان🍂 به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa